جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۱
روزهاي قبل و بعد از شهادت در گفت‌وگو با همسر شهيد هادي باغباني؛

يک روز با رضوانه مستند BBC را مي‌بينيم

جمعه ۷ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۰۵:۰۱
کد مطلب: 414428
وقتي که جايي مي‎رويم که يک بچه با پدرش هست، رضوانه خيلي اذيت مي‎شود؛ به هم مي‎ريزد. مثلا وقتي مترو مي‎رويم نگاهش را که دنبال مي‎کنم مي‎بينم که دارد يک بچه را با پدرش مي‎بيند. فقط نگاه مي‎کند....
سرویس فرهنگی جهان نيوز: خيلي علاقه‎اي به مصاحبه کردن ندارند‎؛ چون رضوانه از اين حرف‎ها خوشش نمي‎آيد. وقتي مي‎فهمد موضوع گپ‎وگفت ما سوريه و شهادت است هر کاري مي‎کند تا بحث عوض شود. سرگرم شدن با رضوانه اين حسن را دارد که لابه‌لاي مصاحبه مي‎تواني حواس خودت را پرت کني تا اشک‎هايت را کسي نبيند؛ مصاحبه‎اي از وضعيت خانواده‎‎هاي شهداي مدافع حرم، بي‎تابي‎‎هاي رضوانه در فراغ پدر و خاطراتي زيبا از شهيد هادي باغباني. در ادامه روايت مريم مهدي‎زاده از همسر شهيدش را مي‎خوانيد.

از لحظه‎اي شروع مي‎کنيم که شما فهميديد همسرتان شهيد شده‎اند. چطور خبر شهادت شهيد را به شما دادند؟

۲۷ مرداد ۹۲ ما به مسافرت رفته بوديم و در راه برگشت به تهران بوديم. چند بار در طول مسير با برادر همسرم تماس گرفتند ولي من اصلا متوجه ماجرا نشدم تا اين‎که وقتي به خانه رسيديم، برادر همسرم به خانه يکي از همسايه‎هايمان رفت. برايم عجيب بود که ايشان همسايه ما را از کجا مي‎شناسد که آن‎جا رفته‎ است؟ من هم به خانه همسايه‎مان رفتم که ديدم برادر همسرم به‎شدت گريه کرده. گفتم هادي اتفاقي برايش افتاده؟ گفتند زخمي شده. گفتم کجا؟ گفتند سوريه! گفتم دروغ مي‎گوييد، هادي به من گفته که لبنان مي‎رود! گفتند هادي فقط زخمي است. گفتم پس چرا اين آقايي که اينجاست پيراهن مشکي پوشيده؟ ناگهان صداي گريه‎شان بلند شد. آن‎جا بود که همه چيز روي سرم خراب شد.

هميشه مسائل کاري را از شما پنهان مي‎کردند و نمي‎گفتند کجا مي‎روند؟

نه اولين‎بار بود.

اين اولين سفر سوريه بود؟

نه قبل از جنگ زياد رفته بودند ولي در زمان جنگ با تکفيري‎ها دومين سفرشان بود. سفر اول يک ماه طول کشيده بود. بار دوم که رفتند، بعد از ۹ روز شهيد شدند.

آخرين عکس شهيد همان عکسي است که از تولد رضوانه منتشر شده است؟

بله تولد سه‎سالگي رضوانه را ۱۱ مرداد گرفتيم.

مستند بي بي سي را ديده ايد؟ حس‎تان چه بود؟

بله چند هفته بعد از شهادت هادي مستند را ديدم. خوشحال شدم وقتي ديدم که با مستند هادي همه فهميدند که در سوريه چه مي‎گذرد ولي از اين‎که بي بي سي اين‎قدر راحت در مورد شهادت هادي حرف مي‎زد و به‎جاي شهيد مي‎گفت کشته شده، خيلي ناراحت شدم.

احتمالا يک شب دونفري همراه با رضوانه اين مستند را دوباره خواهيد ديد. اين شب چندسال ديگر خواهد بود؟

رضوانه آن زمان که ما فيلم را ديديم، کنارمان بود. حتي عکس شهادت پدرش را هم ديده است. رضوانه سه‎سال بيشتر نداشت و مي‎گفت باباي من تير خورده ولي دقيقا نمي‎فهميد چه شده و ماجرا چيست. ولي احتمالا دو سه سال ديگر با هم دوباره فيلم بي بي سي را ببينيم.

برخي از مردم شهيد هادي را از مستند بي بي سي شناخته‎اند. واکنش اين مردم به مستند چه بود؟

خيلي‎ها مثل من خوشحال شدند ولي برخي مي‎گفتند‎ اي کاش فيلم‎هايش را با خودش نمي‎برد.

شما احتمالا در زمان جنگ تحميلي يک کودک بوده‌ايد. تصور آن روز‎هاي شما با واقعيت اين روز‎هاي يک «خانواده شهيد» چقدر تفاوت دارد؟

يکبار قبل از ازدواج با هادي آرزو کرده بودم که همسر شهيد شوم.

حساب‎کتاب سختي‎‎هاي اين روز‎ها را هم کرده بوديد؟

نه.

مشکلات اين روز‎هاي يک خانواده شهيد چه چيزهايي است؟

قبلا زياد شنيده بودم از اين‎که بعد از جنگ خانواده‎‎هاي شهدا چه مشکلاتي داشتند؛ چه زندگي‎‎هايي که از هم پاشيده شد و همه فکر مي‎کردند که خدا را شکر که آن دنيا يک نفر شفاعت ما را مي‎کند. الان من همه آن حرف‎ها را در زندگي خودم مي‎بينم. سختي هنوز هم هست. وقتي که جايي مي‎رويم که يک بچه با پدرش هست، رضوانه خيلي اذيت مي‎شود؛ به هم مي‎ريزد. مثلا وقتي مترو مي‎رويم نگاهش را که دنبال مي‎کنم مي‎بينم که دارد يک بچه را با پدرش مي‎بيند. فقط نگاه مي‎کند. بعد از چند دقيقه بهانه‎گيري‎‎هاي بي‎دليلش شروع مي‎شود. خيلي‎ها نمي‎فهمند رضوانه چرا اين کار را مي‎کند. مي‎گويند خسته است، خوابش مي‎آيد يا گرسنه است. ولي من خوب مي‎دانم علت اين بي‎تابي‎ها جاي ديگري است. چند روز پيش، خانواده يکي از دوستان هادي مهمان ما بودند و آن‎ها هم بچه‎‎هاي همسن‎وسال رضوانه داشتند. رضوانه مثل پدرش آدم توداري است؛ ولي رضوانه فرداي آن شب تب کرد و براي اولين‎بار فقط گريه مي‎کرد و مي‎گفت که من بابايم را مي‎خواهم! دلم براي بابايم تنگ شده. اگر بابايم الان اين‎جا بود دستمال روي سرم مي‎گذاشت تا تب من کم شود... . رضوانه در اين مدت آن‎قدر مريض شده؛ دو بار دفترچه درماني‎اش تمام شده. از آن طرف طاقت گريه‎‎هاي من را ندارد و وقتي اشک من درآمد رضوانه گريه‎اش را قطع کرد. شهيد هادي تا پيش از اين زياد ماموريت رفته بود ولي ماموريت آخري که يک ماه طول کشيد رضوانه تازه معني بابا را فهميده بود و گاهي دلتنگ بابايش مي‎شد.

رضوانه گويا قبلا به شما گفته‎اند که گاهي وقت‎ها بابا را مي‎بينند؟

بله گاهي وقت‎ها مي‎گويد من بابا را مي‎بينم.

در خواب يا بيداري؟

گاهي خواب و گاهي بيداري. مثلا روزي که از ديدار رهبري برمي‎گشتيم ناگهان در خيابان گويا بابايش را ديده باشد، گفت مامان! بابا را نگاه کن. يا مثلا در حرم حضرت علي (عليه‎السلام) دوباره بابايش را ديده بود. چند وقت پيش خواب ديده بود بابايش برايش تبلت خريده است!

خبر شهادت شهيد باغباني به‎واسطه فعاليت رسانه‎اي شهيد خيلي گسترده پخش شد و پوشش زيادي در مورد شهادت هادي صورت گرفت. شما با خيلي از خانواده‎‎هاي شهدا در ارتباط هستيد که شهيدشان در سکوت دفن شده است. واکنش اين خانواده‎ها چيست؟

گاهي وقت‎ها مستقيم يا غيرمستقيم گله و شکايت‎شان را با ما درميان مي‎گذراند. مي‎گويند مگر شهيد با شهيد فرق دارد؟ برخي‎ها نتوانستند سنگ قبر شهيدشان را آن‎گونه که مي‎خواهند نصب کنند!

قبلا پيگير وقايع سوريه بوديد؟

قبلا خيلي در اينترنت اخبار و تصاويرشان را پيگيري مي‎کردم و وقتي وحشي‎گري اين‎ها را مي‎ديدم خيلي ناراحت مي‎شدم. هادي بعدا ديدن اين فيلم‎ها را ممنوع کردند.

ماجراي آقاي عزرائيل چيست؟

يکي از همکاران هادي تقريبا هر فردي را که براي اعزام به سوريه معرفي کرده، آن فرد شهيد شده است. هادي ما هم توسط ايشان به سوريه اعزام شد. ما هم از ايشان به شوخي با عنوان «آقاي عزرائيل» ياد مي‎کنيم.

ديدار با رهبري چگونه بود؟

شهريور ۹۲ همراه با ديگر خانواده‎‎هاي شهدا خدمت ايشان رسيديم. خانواده‎ها تک‎تک خدمت ايشان مي‎رسيدند و قرآني هديه مي‎گرفتند. آقا آن روز خيلي صورت‎شان گرفته و ناراحت بود. مي‎گفتند اين اشک‎‎هاي شما هم برايتان اجر دارد. خيلي صحبت‎شان طول نکشيد و زود جلسه را تمام کردند.

فرض کنيم الان زمان قبل از شهادت شهيد هادي است. با علم به اين‎که شهيد هادي قرار است شهيد شود، اجازه مي‎دهيد که به سوريه بروند؟

بله. الان هم ناراحت نيستم؛ يکي از دعاهايم شهادت هادي بود. ولي هادي خيلي زود شهيد شد و من دوست داشتم از ايشان چيز‎هاي بيشتري ياد بگيرم چون من هميشه به چشم معلم به ايشان نگاه مي‎کردم.

مگر چه‎چيزي از شهيد ياد گرفته بوديد؟

هادي اول حسابداري خواند و فوق‎ديپلم گرفت. خيلي‎ها مي‎گفتند برو ليسانس بگير حقوقت زياد شود. ولي گوشش بدهکار نبود و مي‎گفت من براي حقوق درس نمي‎خوانم. زماني سراغ ليسانس علوم ارتباطات رفت که مطمئن شد حقوقش تفاوتي نخواهد کرد. يکبار به من گفت تو چرا درس مي‎خواني؟ گفتم مي‎خواهم به درجه اجتهاد برسم. گفت چه هدف کوچکي داري! يا مثلا در ايام نامزدي هميشه مي‎گفت جهيزيه زيادي تهيه نکن، فقط ضروريات را بگير. من زير بار نمي‎رفتم. مي‎گفتم بعدا ممکن است پشيمان شوي! با اين‎که جهيزيه من يک جهيزيه کاملا معمولي بود، روزي که جهيزيه را آورديم و هادي آن‎ها را ديد، رفت داخل اتاق و شروع به گريه کرد؛ مي‎گفت من هيچ‎وقت دوست نداشتم چنين خانه و وسايلي داشته باشم. من با الگوگيري از هادي خودسازي مي‎کردم.

اگر بنا بود قبل از شهادت يک جمله به ايشان بگوييد، چه مي‎گفتيد؟

همان حرفي که زمان فيلم مختارنامه به شهيد هادي گفتم. وقتي مختارنامه پخش مي‎شد، آن قسمتي که وهب قرار بود به ميدان برود، همسرش مخالف بود. همسر وهب گفت به شرطي اجازه رفتن مي‎دهم که در قيامت هم من در کنارت باشم. من همان لحظه به هادي گفتم من هم فقط وقتي اجازه مي‎دهم که به ماموريت بروي که در قيامت هواي من را داشته باشي و من در کنارت باشم.
منبع: هفته نامه پنجره
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *