از اواخر دهه شصت و اوایل دههی هفتاد میبینیم که ارزشهای مادی، در مقایسه با ارزشهای فرامادی، رو به قوت گرفتن است. در چنین جامعهای، فرد برای اینکه تشخص و منزلت پیدا کند، باید متمایز بودن خودش را به نمایش بگذارد.
به گزارش جهان به نقل از برهان، بحث سبک زندگی به یکباره مورد توجه جامعهی ایرانی واقع شده است. از سویی رهبر معظم انقلاب، در سال گذشته، در سفر به خراسان شمالی، در جمع جوانان به این امر توجه دادند و از سویی دیگر، جامعهی نخبگانی به نحوی درگیر موضوع سبک زندگی شده است. همین امر سبب شده است که ضرورت طرح مسئلهی سبک زندگی مورد پرسش قرار گیرد. چه عواملی سبب شده است که به یکباره همگان به این امر توجه کنند و سعی بر نظام دادن به آن داشته باشند.
در این ارتباط، گفتوگویی با دکتر وحید شالچی، جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، ترتیب دادهایم. دکتر شالچی به بررسی خاستگاه پیدایش سبک زندگی و برشمردن عوامل اجتماعی ضروری کردن طرح آن میپردازد. چرا مبحث سبک زندگی، به یکباره هم در جامعهی دانشگاه و نخبگی و هم از سوی رهبری مطرح شده است. هرچند این دو ممکن است در نگاه به این مقوله تفاوتهایی داشته باشند، ولی مسئله اینجاست که در جامعهی ایرانی، امروز طرح موضوع سبک زندگی چه ضرورتی دارد؟
عوامل متعددی در این موضوع دخیل بودهاند؛ چه تغییراتی که در سطح زندگی اجتماعی در ایران و جهان رخ داده و چه تحولاتی که در عرصهی نظری و فکری اتفاق افتاده، باعث شده است که سبک زندگی به یکی از مفاهیم محوری در بحثهای فرهنگی و اجتماعی امروز ایران تبدیل شود. یکی از این علتها برمیگردد به وضعیتی که آن سوی دنیا تجربه میکرد و در واقع علتش به ما ربطی نداشته است. به این معنی که آن سوی دنیا، با مفاهیمی مثل طبقه، رفتارهای اجتماعی و فرهنگی را تحلیل میکردند.
در واقع آنها همهی رفتارهای سیاسی، مصرفی و... از جمله رأی دادن، کتاب خواندن، موسیقی گوش دادن، لباس پوشیدن و امثالهم را در قالب طبقه تحلیل میکردند. به مرور بنا به دلایلی که بخشی از آنها البته به گونهای متفاوت، در ایران هم اتفاق افتاد، دیگر مفهوم طبقه، برای توضیح و تحلیل این پدیدهها کفایت نمیکرد. به همین دلیل، کمکم مفاهیمی مثل مفهوم «سبک زندگی» مطرح شد.
بفرمایید چه شرایط اجتماعی و فرهنگی در جامعهی به وجود آمد که طرح مسئله سبک زندگی ضرورت یافت؟
این مسئله برمیگشت به اینکه آیا توضیح یک امر اجتماعی را از سطوح کلان میتوانیم آغاز کنیم یا خیر. به این مفهوم که توضیح امر اجتماعی توسط ساختارها و نظامهای اجتماعی میتواند صورت بگیرد یا به وسیلهی کنش و عمل فردی میتوان امر اجتماعی را توضیح داد.
در این میان که دو نظریهی کلان و خُرد مطرح بودند، به تدریج راهحلی به نام نظریهی تلفیقی به وجود میآید. از تلفیق این دو نگاه، مفهوم سبک زندگی تعریف میشود؛ یعنی برای اجتناب از آن دوگانگی که در بحث نظریهی اجتماعی وجود دارد، مفهوم سبک زندگی بروز پیدا میکند. در این میان زمینههای دیگری مثل مصرفگرایی و... هم بسیار مؤثر بودهاند.
به دلایلی در غرب، که بخشی از آنها البته به گونهای متفاوت، در ایران هم اتفاق افتاد، دیگر مفهوم طبقه، برای توضیح و تحلیل پدیدهها کفایت نمیکرد. به همین دلیل، کمکم مفاهیمی مثل مفهوم سبک زندگی مطرح شد.
به هر ترتیب، از دو بُعد خارجی و داخلی، مفهوم سبک زندگی در کشور ما مطرح شد. تغییراتی که در عرصههای فکری در جهان اتفاق افتاد و به مرور ترجمهی آثار، این مفهوم را به کشور ما وارد کرد. اما در بُعد داخلی، چه میشود که مفهوم سبک زندگی محوریت پیدا میکند و توسط افراد گوناگون مطرح میشود؟ بخشی از این موضوع برمیگردد به بالاتر رفتن سطح رفاه، پایان جنگ، ظهور طبقهی نوکیسه و رواج الگوهای مصرفی که با الگوهای مصرفی دههی شصت بسیار متفاوت است.
این آداب مصرف، طبعاً توجهها را به سبک زندگی معطوف میسازد، چون در اینجا موضوع سبک زندگی به یک چالش تبدیل میشود؛ از یک سو، بخشی از جامعه تمایلاتی در حوزهی مصرف پیدا میکند و همچنین بخش دیگری از جامعه نگران از دست رفتن ارزشهای اخلاقی و سرمایههای جامعه میشوند. این نگرانی به وجود میآید که چون این رفتارهای مصرفی خیلی شبیه رفتارهای مصرفی غرب هستند، سبب شوند که تا بقیهی عناصر فرهنگی ما هم جای خودشان را به عناصر فرهنگی غربی بدهند. بنابراین یکی از علتهای طرح شدن مسئلهی سبک زندگی همین نگرانیهاست.
از سویی دیگر، بخشهایی از جامعه که اتفاقاً جذب این نوع سبکهای زندگی جدید شدهاند، به دنبال وسیلهای میگردند تا کار خودشان را توجیه کنند و به نوعی فضاهای اجتماعی را برای بروز فرهنگ متفاوت خودشان فراهم نمایند. در واقع دغدغههای آنها کاملاً برعکس است و میخواهند در مقابل فرهنگ غالب جامعه، جایی برای ابراز وجود پیدا کنند.
این عرصه کجا میتواند برای آنها باز شود؟ عرصهی سیاست مسائل خاص خودش را دارد و نیازمند نیروی زیادی است، ولی در عرصهی سبک زندگی این گونه نیست. مثلاً تشکیل یک حزب سیاسی خیلی مشکلآفرین خواهد بود، اما بروز این تفکر فرضاً در قالب مانتو و لباس چنین مشکلاتی را ندارد. بنابراین سبک زندگی به چالشی تبدیل میگردد و این نگرانی در مجموعهی نیروهای گفتمان انقلاب ایجاد میشود که نکند این سبکهای زندگی که قرابتی با ما ندارند، زمینهای برای از دست رفتن میراث انقلاب شوند.
در دو دههی اخیر، طبقهی متوسط در کشور افزایش یافته و سبب شده است که جامعه در خرید و مصرف تواناتر شود. این طبقه قدرت پیدا کرده است که در حوزهی پوشاک، اتومبیل، لوازم خانه و... دست به انتخاب بزند و نکته اینجاست که همین موارد به سبک زندگی شکل میدهند.
اگر جامعهای این توان را نداشته باشد، اساساً این بحثها مطرح نمیشود. قدرت خرید بخشهایی از جامعهی ایرانی به گونهای است که آنها بتوانند شروع کنند این گونه رفتارهایشان را سبکمند کنند، دارای «style» شوند و از این طریق، خودشان را از بقیهی جامعه جدا کنند.
این عده میخواهند بگویند ما پولدارهایی هستیم که میتوانیم کیفی با فلان برند داشته باشیم و به این ترتیب میخواهند خودشان را از دیگرانی که نمیتوانند آن کیف را بخرند متمایز کنند. این در حالی است که افراد پاییندست هم برای اینکه خودشان را مثل پولدارها نشان بدهند، محصولات تقلبی برندهای معروف را میخرند.
بنابراین با اوج گرفتن فاصلهی طبقاتی در جامعه، این قضیه تشدید میشود. بخشهایی از جامعه با استفاده کردن از اتومبیل، مبلمان، وسایل خانه و لباسهای گرانقیمت، خودشان را از دیگران متمایز میکنند و عدهای هم که توان مالی این کارها را ندارند، برای اینکه از این مسابقه عقب نمانند، سعی میکنند تا آنجایی که میتوانند به بالاتر از خود تشبه پیدا کنند و منزلت خودشان را ارتقا ببخشند.
به این ترتیب، از اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد، میبینیم که ارزشهای مادی، در مقایسه با ارزشهای فرامادی، در جامعهی ایرانی رو به قوت گرفتن است. نه اینکه ارزشهای فرامادی از بین رفته باشد، اما وزن ارزشهای مادی بیشتر شده است. در جامعهای که ارزشهای مادی بیشتر شده است، فرد برای اینکه تشخص و منزلت پیدا کند، باید متمایز بودن خودش را به نمایش بگذارد. بنابراین طبقات بالا با مصرف متمایزشان در سبک زندگی این کار را انجام میدهند و طبقات پایین سعی میکنند به آنها تشبه پیدا کنند؛ با خرید اجناس تقلبی یا رفتن به زیر بار قرض یا وام.
تجربهی دیگری هم به نظر میرسد در بخشی از نخبگان اتفاق افتاده است. ممکن است برای احزاب سیاسی در نظامهای متعارف دنیا، ذات رسیدن به قدرت یک ارزش محسوب شود؛ گرچه آنها هم با نامهایی مثل ملیت یا ارزشهایی مثل لیبرالیسم این کار را توجیه میکنند، اما برای نیروهای اجتماعی که به نام دین میخواهند در عرصهی اجتماع حضور پیدا کنند خیلی مهم هست که ببینند هدف چیست.
اگر نیرویی اجتماعی میخواهد به نام دین در جامعه حضور پیدا کند، به دست گرفتن قدرت، صرفاً میتواند برای او یک وسیله باشد و نمیتواند هدف آخر محسوب شود. این هدف میتواند یک هدف مقدماتی باشد. هدف اصلی باید یک زندگی مؤمنانه مطابق با آن چیزی باشد که دین تبیین کرده است. بنابراین اگر از موفقیت در سطح ساختارهای اجتماعی عبور کنیم، به این معنا که بخواهیم به موفقیت نهاییتر دست پیدا کنیم،
موفقیت نهایی این است که افراد مؤمنانه زندگی کنند. در واقع تمام فرازونشیبها، کوششها، مناقشات، شهادتها، جنگها و... باید در راستای رسیدن به یک زندگی مؤمنانه باشد. بنابراین اگر ما در ساختارهای اجتماعی ورود پیدا میکنیم، به این دلیلی است که ساختارها به گونهای تغییر کنند که امکان یک زندگی مؤمنانه بیشتر شود و برعکس، امکان یک زندگی غیرمؤمنانه محدودتر گردد.
گمان میکنم در این سطح، بخشی از نخبگان جامعه به این نتیجه رسیدهاند آن چیزی که باید هدف غایی باشد همین زندگی مؤمنانه است. ما چه تعابیری میتوانیم در قالب ادبیات دینی، از زندگی مؤمنانه داشته باشیم؟ میتوانیم آن را سبک زندگی مؤمنانه تلقی کنیم؛ یعنی مؤمن کسی است که سبک زندگی مؤمنانهای دارد.
در مقایسه با اینکه بگوییم مؤمن کسی است که باورهای مؤمنانه دارد، حتی از منظر دینی هم سبک زندگی مؤمنانه مهمتر از باورهای مؤمنانه است؛ چون باورهای مؤمنانه لزوماً به سبک زندگی منجر نمیشود و آنچه در نهایت اهمیت دارد عمل فرد است.
عمل فرد باید مؤمنانه باشد، نه اظهار او. چه بسا کسانی دوست دارند این گونه زندگی کنند، اما آیا موفق میشوند؟ هدف باید در نهایت رسیدن به آن موفقیت در زندگی مؤمنانه باشد. به ویژه اینکه اسلام در حوزههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی دارای آداب و دستورالعملهایی است.
اگر بخواهیم در قالب و مفاهیمی که امروز در اختیار داریم، این آموزهها، دستورها و گزارهها را با همدیگر جمع کنیم، مفهوم سبک زندگی قابلیت خوبی برای این موضوع دارد. در واقع اگر این گستردگی توصیهها، اوامر و... را صورتبندی کنیم، میتوانیم بگوییم که کلیت این مسائل ناظر بر مفهومی تحت عنوان سبک زندگی هستند.
نحوهی غذا خوردن، نوع پوشش، روابط اجتماعی، روابط با همسر و فرزندان و بسیاری دیگر از گزارهها در مفهوم سبک زندگی جای میگیرند. به نظر من میرسد مجموعهای از این شرایط باعث شده است که گروههای مختلف اجتماعی از این مفهوم استفاده کنند و حتی منظورهای متفاوتی از آن داشته باشند.
بحث بعدی لوازم نزدیک شدن به سبک زندگی است. جامعهی ایرانی ما به چه لوازم مبنایی و اندیشهای احتیاج دارد تا بتوانیم مقولهی سبک زندگی را جا بیندازیم؟ آیا این لوازم وجود دارند یا باید ساخته شوند؟
هست، ولی موضوع اینجاست که با وارد شدن، درگیر شدن، پژوهش کردن، سؤال کردن، پاسخ دادن و نقد کردن، این لوازم ایجاد میشود. مثل شنا کردن میماند. نمیشود بیرون آب بنشینید و بگویید کرال این گونه است. باید کار تجربی و نظری کرد و به سؤالات جواب داد. این لوازم در خود کار ایجاد میشوند.
در کنار مقولهی سبک زندگی، ما باید در چند چیز دیگر هم تدبر کنیم. آن سبک زندگی که در ادبیات جامعهشناسی بیشتر به کار میرود، عمدتاً از باب تبیین و توصیف است، نه اینکه جنبهی تجویزی نداشته باشد، ولی جنبهی تجویزیاش بیشتر معطوف به جنبهی فردی و در ارتباط با سیاستگذاری فرهنگی است.
آن سبک زندگی که توسط نظام و برخی نهادها و سازمانهای فرهنگی مطرح میشود، بیشتر معطوف به جنبهی تجویزی است. در زمینهی تجویز باید ما هوشیاری لازم را داشته باشیم و در سیاستگذاری فرهنگی، تدبر کنیم. گاهی تلقی ما از توانمان غیرواقعی است. ما اگر از توان خودمان تصور غیرواقعی داشته باشیم، نتیجهی عکس میگیریم. باید بدانیم که تغییر یک انسان یا بخشی از جامعه چقدر دشوار است. گاهی مطرح میکنم که چه خوب است هر فرد سعی کند یک عادت خودش را عوض کند تا ببینید چقدر این کار سخت است. آن زمان میتوان فهمید که تغییر دادن عادات جمعی به مراتب سختتر است.
باید متوجه این موضوع باشیم که ابزارهایمان چه هستند. ابزارهایمان نکتهی دومی است که در سیاستگذاری فرهنگی باید به آن توجه کنیم. در سیاستگذاریهای فرهنگی ما، متأسفانه اتفاق نامیمونی افتاده و آن این است که عمدتاً به محض اینکه میخواهیم سیاستگذاری فرهنگی کنیم، ابزارهایمان را سازمانهای رسمی، مثل دانشگاه و آموزش و پرورش میبینیم و توجه نداریم که این بوروکراسی واقعاً چقدر قابلیت دارد.
در این عرصه نباید آرمانگرا باشیم. باید ببینیم واقعاً این سازمانهای فرهنگی ما، چقدر بیش از این کارهایی که انجام میدهند قابلیت دارند. برای مثال، ممکن است بتوانیم ده درصد وظایف آنها را افزایش دهیم. اگر انتظار داشته باشیم که شقالقمر کنند، هیچ کاری از پیش نمیرود.
سبک زندگی که در ادبیات جامعهشناسی بیشتر به کار میرود، عمدتاً از باب تبیین و توصیف است، نه اینکه جنبهی تجویزی نداشته باشد، ولی جنبهی تجویزیاش بیشتر معطوف به جنبهی فردی و در ارتباط با سیاستگذاری فرهنگی است. آن سبک زندگی که توسط نظام و برخی نهادها و سازمانهای فرهنگی مطرح میشود، بیشتر معطوف به جنبهی تجویزی است.
واقعاً بوروکراسی ما مشغول دغدغههای داخلی خودش است. دغدغهی یک کارمند در این ساختار اداری، حقوق، ارتقای پستی و... است. حال شما از این جمع چه انتظاری دارید؟ از این بوروکراسی انتظار دارید که سبک زندگی ایرانیان را متحول کند؟ مثلاً از آموزش و پرورش انتظار دارید که سبک زندگی دانشآموزان را متحول کند؟ باید بیندیشیم به اینکه چه کسی قرار است چه کاری را انجام دهد.
جدا از اینکه بوروکراسی خودش دچار محدودیت است و در حوزهی زیستجهان نمیتواند موفق عمل کند، ما از این بوروکراسی توقعی بیش از توانش داریم. ما بوروکراسی موجود را بر اساس تجربه میشناسیم و یکدفعه میخواهیم در دگرگون کردن سبک زندگی نقش مؤثری ایفا کند.
نکتهی دیگری که باید به آن فکر کنیم این است که سبک زندگی صرفاً محصول دادن اطلاعات درست نیست. ما گمان میکنیم درست کردن سبک زندگی یعنی اینکه اطلاعات درستی به فرد بدهیم. اگر به این راحتی بود که مشکلی وجود نداشت!
برای مثال، برای اینکه همهی دانشآموزان درسخوان شوند، اطلاعاتی در رابطه با اینکه درس خواندن کار خوبی است در اختیار آنها قرار میدادیم و همهی آنها درسخوان میشدند. چرا این اتفاق نمیافتد؟ به عنوان مثالی دیگر، مگر مسلمانها نمیدانند که دروغ گفتن بد است؟ چرا باز هم دروغ میگویند؟
اگر بخواهیم با مختصات جامعهی ایرانی به سبک زندگی بنگریم، چه الزاماتی را باید در نظر گرفت؟
همان طور که گفتم، قضیه به این سادگی نیست. صرفاً با دادن اطلاعات درست، قضیه حل نمیشود. شکاف میان آگاهی و عمل مسئلهی مهمی است که باید آن را بفهمیم. اینکه اطلاعات درستی به فرد بدهیم با اینکه او درست عمل کند، دو چیز متفاوت است. ما کاری که میخواهیم در سیاستگذاریهای فرهنگی انجام دهیم چند ویژگی دارد.
اولین ویژگیاش همین است که فکر میکنیم اگر میخواهیم چیزی درست شود، باید اطلاعات را درست منتقل کنیم. کار دومی که انجام میدهیم این است که این کار را بر عهدهی بوروکراسی فشل میگذاریم که در کارهای عادیاش هم کارآمد نیست. کار سومی که میکنیم این است که فکر میکنیم نهی میتواند ابزار مناسبی باشد؛ یعنی در کنار آن دو، از عنصر سومی به نام بازدارندگی استفاده میکنیم.
البته نهی در تمام سیاستگذاریهای فرهنگی جای خودش را دارد. من با این ادعا که بازداشتن مفید نیست کاملاً مخالفم، اما این کار به اندازهی خودش مؤثر است. در واقع ما کار را بر دوش بوروکراسی میگذاریم تا با منع کردن یا دادن اطلاعات درست، در رفتار افراد تغییر ایجاد کند. این موضوع به ویژه در موضوع سبک زندگی خودنمایی میکند که عمدتاً خارج از نظارت و سازمان بوروکراسی عمل میکند.
بنابراین اگر میخواهیم از طریق این سه روش عمل کنیم، باید از الآن بدانیم که شکستخوردهایم. سبک زندگی اسلامی را بوروکراسی پیش نمیبرد، اجزای دیگری مثل خانواده، مسجد و امثالهم پیش میبرند. بوروکراسی مفهومی مدرن است که با بقیهی اجزای مدرنیته رابطه دارد. این طور نیست که ابزاری صرف باشد که شما هر چیزی را که میخواهید بر آن سوار کنید.
علاوه بر این، بوروکراسی در شرایط ایران، از بیماریهای تاریخی رنج میبرد و ناکارآمد است. بنابراین بوروکراسی نمیتواند وسیلهی پیش بردن سیاستگذاری فرهنگی ما باشد. تغییر سبک زندگی و ارتباط آن با آگاهی، فقط یکی از فاکتورهاست. عوامل بسیاری در این موضوع مؤثرند و از سویی دیگر، روزبهروز از قدرت بازدارندهها کاسته میشود.
نکتهی دیگری که باید توجه کنیم این است که سبک زندگی فقط متأثر از فرهنگ یا اطلاعات درست نیست. اگر رزق و معاش یک خانواده در تنگنا باشد، مگر میتواند سبک زندگی درستی داشته باشد؟ خانوادهای که در آن، مرد مجبور است دو شغل داشته باشد و زن هم باید در بیرون از خانه کار کند، مگر میتواند سبک زندگی اسلامی به معنای اتَم آن را داشته باشد.
وقتی مدرسه کار خودش را درست انجام نمیدهد، چگونه میتوان سبک زندگی را اصلاح کرد؟ خانواده با مشکل مدرسه، تأمین معاش، اجازهی مسکن، ترافیک و... روبهروست. این خانواده چقدر میتواند در سبک زندگی موفق باشد؟ قطعاً موفقیت خانواده بسیار کم خواهد بود.
از هر صد خانوادهای که گرفتار چنین وضعیتی هستند، ده خانواده هم نمیتوانند موفق عمل کنند. مگر میشود با وجود ساختار اقتصادی نامناسب، سبک زندگی خوبی داشت؟ اگر ساختار اقتصادی، معیشت عرف جامعه را تأمین نکند، سبک زندگی خوب هم تأمین نمیشود. اگر ساختار اقتصادی به گونهای باشد که رزق حلال از آن به خوبی به دست نیاید، سبک زندگی هم درست نمیشود.
در این ساختار اقتصادی، که بخش عمدهای از درآمدها در آن مالیات نمیپردازند و با وجود سرمایهداری بدی که بر جامعه حاکم است، چگونه میخواهیم سبک زندگی اسلامی داشته باشیم؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟ هم بر اساس مبانی علوم اجتماعی و هم بر مبنای ادبیات دینی، چنین چیزی ممکن نیست. به لحاظ نگاه دینی، با نان حرام، سبک زندگی اسلامی درست نمیشود.
بنابراین سبک زندگی گرانیگاهی است که بسیاری از پدیدههای جامعه در آن دخیلاند. نمیتوان انتظار داشت این گرانیگاه خوب باشد، در حالی که مجموعهی روابط نهادی دچار اشکالات عمده هستند. نرخ دورقمی بیکاری، نبود تأمین اجتماعی، کیفیت پایین مدارس دولتی، مشکلات حملونقل شهری و... قطعاً بر سبک زندگی مؤثر خواهند بود. سبک زندگی پدیدهای انتزاعی نیست که بتوانیم آن را از شرایط اجتماعی جدا کنیم. سبک زندگی هر فرد حاصل مجموعهای از همین عواملی است که ذکر کردم.
فرمودید با بوروکراسی و به ویژه با شکلی از بوروکراسی که در ایران وجود دارد، به هیچ وجه نمیتوان سبک زندگی را اصلاح کرد. حال با توجه به اینکه دولت یا حکومت، به تناسب اهدافی که برای جامعه تعریف شده است، به دنبال این است که سبک زندگی مؤمنانه را ترویج کند، چه ابزاری غیر از بوروکراسی وجود دارد که بتوان از آن استفاده کرد؟ آیا این ابزار وجود دارد یا باید ساخته شود؟
قطعاً نهادهای عمدهی جامعه تأثیرگذار خواهند بود. نهادهای عمدهی جامعه باید برونداد خوبی داشته باشند. یکی از این نهادها آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش مهمترین نهادی است که باید نظام و جریانهای فکری کشور تلاش کنند تا عملکرد درستی داشته باشد. یک جای کلیدی دیگر ساختار اقتصاد کشور است. ساختار اقتصادی کشور باید به گونهای باشد که معاش متعارف را بنا به تعریف جامعهی امروزی، بتواند به گونهای مشروع فراهم کند.
ما اگر بتوانیم چند نهاد اجتماعی عمده را که بیشترین اختلال را ایجاد میکنند هدفگذاری کنیم تا عملکرد خود را در ارتباط با سبک زندگی اصلاح کنند، میتوانیم امیدوار باشیم که تا حدود زیادی این مسئله درست شود. ضمن اینکه ما در این نهادها و نهادهای دیگر، نقاط قوتی داریم که باید این نقاط قوت را حفظ کنیم. باید نگاه کنید در زیستجهان ایرانی و ببینید کدام نهادها به سبک زندگی مؤمنانه کمک میکنند؛ مثل مسجد، خانواده و... ما باید سعی کنیم به این نهادها کمک بکنیم.
گاهی فکر میکنیم که باید برای این نهادها فرمان صادر کنیم، در حالی که ما باید از این نهادها فرمان بگیریم. گنجینهی میراث فرهنگی ایران در نهادهایی مثل اینهاست، نه در بوروکراسی ما. اگر فرهنگ دینی انتقال پیدا کرده است، خانواده، مسجد و امثال اینها مؤثر بودهاند. بنابراین بوروکراسی باید در خدمت این نهادها باشد، نه آنها در خدمت بوروکراسی.
بخشهای مختلفی در زیستجهان ایرانی وجود دارد که میتواند به ما کمک کند. وظیفهی بوروکراسی و نظام این است که به این نهادها کمک کند و موانع را از جلوی پای آنها بردارد. برای مثال، باید به خانوادهی ایرانی کمک شود. منظورم پرداخت مادی نیست. مثلاً خانواده مشکل مدرسه دارد، ما باید مسئلهی مدرسه را برای آن حل کنیم. مدرسه باید جای مناسبی برای رشد فکری و جسمانی کودک باشد. نمونهی دیگر ساختار اقتصاد است که مانعی پیش روی خانواده محسوب میشود. باید این موانع را برطرف کنیم. با توجه به اینکه فرمودید بوروکراسی اساساً محصول مدرنیته است، چگونه میتوان از آن کمک گرفت؟
باید کمک خواست، چون پول نفت را میگیرد و باید کمک کند. سبک زندگی که در هوا جریان ندارد، در مکان جریان پیدا میکند. پس این مکان برای سبک زندگی موضوعیت دارد. شکل مکانی خانه، مسجد، محله، خیابان و... سبک زندگی را متأثر از خودش میکند. اینها عوامل فرعی نیستند، بلکه عواملی محوریاند.
حال باید بررسی کنیم که مدل شهرسازی ما چقدر مناسب سبک زندگی اسلامیایرانی است؟ شهرداریهای ما چه میکنند؟ مسئلهی شهرداری ما در خصوص سبک زندگی، اتوبان نیست. ما معیارها را گم کردهایم. اینکه طول اتوبانهای فلان شهر ما صد کیلومتر یا صد هزار کیلومتر است، اصلاً اهمیتی ندارد.
شهرسازی ما باید به گونهای باشد که شهر جای آرامش و تعاملات اجتماعی باشد. شهرسازی ما در گذشته این گونه بود. ترکیب شهر به گونهای بود که پیوند با مسجد، امکان صلهی رحم، برقراری تعاملات اجتماعی و امثالهم را تقویت میکرد. اما شهرسازی نوین ما به ویژه از ۱۳۰۰ به این طرف، چه میکند؟ اصلاً در همین سیساله شهرسازی ما چه خدمتی به سبک زندگی اسلامی کرده است؟ چقدر عملکرد ما در جهت عکس بوده است؟
نهادهای مختلف باید خودشان را با این معیارها تنظیم کنند. شهرهای ما دارد به سمتی حرکت میکند که از جهات مختلف، مناسب سبک زندگی ایرانیاسلامی نیست؛ چه از باب امور مشخصتر دینی و چه از باب اموری که در سنت ما وجود داشته و امروز از بین رفته است، مثل نسبت ما با طبیعت، آسمان و...
این شکل شهرسازی که ما به سمت آن حرکت میکنیم، مخرب سبک زندگی اسلامیایرانی است. اصلاً کاری به شهرسازی سالهای ۱۳۰۰ به بعد ندارم، منظورم به طور خاص شهرسازی در همین سی سال اخیر است. این شهرسازی چقدر در خدمت سبک زندگی اسلامیایرانی بوده است؟ نهادهای فرابخشی باید واقعاً سعی کنند که سهم خودشان را در این میان ایفا کنند.
به جای اینکه هر بخشی سعی کند که اوامر خودش را ابلاغ کند، باید پاسخگو و مسئول باشد. شهرداریها باید مسئول باشند و ببینند چقدر به سبک زندگی اسلامیایرانی کمک میکنند. شهرداری نباید فقط به فکر درآمد باشد. درآمد داشته باشد، اتوبان بسازد و همین چرخهی معیوب ادامه پیدا کند. اینکه دائماً شهر را تخریب کنیم و اتوبان بسازیم کاری بیهوده است. به کجا میخواهیم برویم؟ با این سطح از اتوبانسازی، حتی مشکل ترافیک را نتوانستهایم حل کنیم و به مراتب در اصلاح سبک زندگی ناموفقتر بودهایم.
بنابراین دوباره به همان زنجیروار بودن این مسائل برمیگردیم. اگر این موضوع را با مسئولی در شهرداری در میان بگذاریم، قطعاً او خواهد گفت چگونه در زمینی که متری هفت هشت میلیون قیمت دارد میتوانیم خانههایی با سبک اسلامیایرانی بسازیم.
چرا این زمین باید با این قیمت فروخته شود. بنابراین یک بخش از ماجرا همین سیاستهای اقتصادی غلطی است که در حوزهی زمین هم وجود دارد. به همین دلیل میگویم باید مجموعهای از نهادها، مثل وزارت مسکن، شهرداریها و... به حل این معضل کمک کنند.
این موضوع را بیشتر دنیا حل کردهاند. چرا زمینهای ایران جزء گرانترین زمینهای دنیاست؟ چرا یک خانوادهی ایرانی برای اینکه صاحب مسکن شود، باید سالهای زیادی از عمرش را صرف این کار کند؟ این قابل حل است و بسیاری از کشورهای دنیا این معضل را حل کردهاند. شهر باید جایی برای زندگی مردم باشد.
باید این عوامل را درست در کنار هم بچینیم. همهی عوامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... باید در این مسئله دیده شوند و خوب عمل کنند. اینکه یک فرزندی خوب تربیت شود به عوامل متعددی بستگی دارد. هر پدر مادری این موضوع را تجربه کرده است که برای اینکه فرزندش خوب تربیت شود، چقدر زحمت متحمل میشود. این برای بهتر کردن زندگی یک نفر است، حال شما این را به سبک زندگی کل جامعه تعمیم بدهید.
متأسفانه گاهی گمان میکنیم باری که میخواهیم برداریم خیلی ساده است و مثلاً با ساختن دو فیلم و سریال تلویزیونی، انتشار چند کتاب و مطلب یا با برگزاری چند همایش، میتوانیم سبک زندگی را عوض کنیم. در حالی که این کار خیلی دشواری است.
این کار احتیاج به حرکتی پیامبرگونه دارد. همواره در طول تاریخ پیامبران توانستهاند تغییراتی بنیادی در جوامع ایجاد کنند. امروز هم به چنین چیزی احتیاج داریم، ولی آنچه در توان ماست این است که این مجموعه را با هم هماهنگ بکنیم؛ یعنی شهرداریها، ساختار اقتصادی، آموزش و پرورش و... باید اصلاح شوند. اگر این نهادها اصلاح شوند، این نقطهی گرانیگاه، که سبک زندگی است، بهتر خواهد شد. اگر خداینکرده این مجموعه رو به بدتر شدن برود، سبک زندگی هم بدتر میشود.
بعضی از افرادی که سبک زندگی مدرن را میپسندند و به نوعی منافعشان در این سبک زندگی است این موضوع را مطرح میکنند که اساساً چه ضرورتی وجود دارد که سبک زندگی را تغییر دهیم.
این صحبت خیلی عوامانه است. میتوان ادعا کرد هیچ دولتی در دنیا نیست که درگیر سیاستگذاری در مورد سبک زندگی نباشد، منتها آنها وجوهی از این امر مد نظرشان است.
اگر با نگاهی آیندهپژوهانه به مسئله بنگریم، تبعات سبک زندگی موجود چه خواهد بود؟ در واقع عدم توجه به سبک زندگی، ما را به کجا خواهد رساند؟
سبک زندگی ما دچار چالشهایی است. برجسته شدن موضوع سبک زندگی به همین دلیل است که مشکلاتی در این زمینه وجود دارد. اگر به این موضوع بیتوجه باشیم، ممکن است این چالشها عمیقتر شوند و محدودیتها برای سبک زندگی مطلوب، افزایش پیدا کند. دقیقاً مثل این است که عفونتی وارد بدن شود و بدن نسبت به آن بیتفاوت باشد. اگر بیتفاوت باشیم، بیش از این به دام مصرفگرایی خواهیم رفت، خانوادهی ایرانی بیشتر تضعیف خواهد شد، محیطزیست ایران بیشتر از این تخریب خواهد شد و نابهنجاریها افزایش خواهد یافت.