جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 17 May 2024
 
۷
۴

گفتمان پیشرفت اسلامی - بخش سوم: بازگشت خدا به زندگی انسان

جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۲۲:۳۰
کد مطلب: 273461
به‎قول سیدجمال‎الدین اسدآبادی «غرب از زمانی پیش‎رفت کرد که با دین بدش خداحافظی کرد و ما از زمانی عقب‎افتاده شدیم که با دین خوب خود خداحافظی کردیم»؛ یعنی وقتی غرب از دین بد خود خداحافظی کرد، پیشرفت کرد و ما وقتی از دین خوب خود خداحافظی کردیم پسرفت کردیم.
جهان نيوز - دکتر عطاالله رفیعی آتانی:*
1. کتاب «دفاع از عقلانیت» خلاصه خوبی از بحث‎‎هایی است که در بخش‎های قبلی این سلسله مباحث بیان شد. نویسنده این کتاب می‎گوید که آنچه در غرب می‎بینید محصول تحقق تمام‎قد انسان است! البته او انسان را برابر با انسان در تلقی غربی می‎داند. انسان غربی که آن‎را شرح  دادیم آنگاه که به‎تمامه و به‎صورت کامل در جایی محقق شود، غرب امروز است. بنابراین مؤلف این اثر می‎گوید آن چیزی که شما در غرب می‎بینید، غرب جغرافیایی نیست، بلکه غربی است که انسان در آن محقق شده‎است. مؤلف معتقد است که دیر یا زود همه جای جهان این‎گونه خواهد شد. اتفاقی که افتاده این است که غرب زودتر به این مرحله رسیده است؛ یعنی سیر تحقق تمام‎قد انسان در غرب از سایر جا‎ها بهتر بوده است. لازم است بیان شود که این کتاب در فضای دفاع از فرهنگ غرب نوشته شده است و درواقع از انسان و فرهنگ غربی حمایت می‎کند. پشت جلد این اثر آمده است: «فرهنگ غرب، در خطوط اصلی آن دموکراسی، لیبرالیسم، فرد‎گرایی، حقوق بشر، سکسوئالیسم، گریز از پایبندی‎‎های آیینی، خانوادگی و فرهنگی است که هر جامعه بسته یا باز دیر یا زود به آن خواهد رسید، چراکه بازشدن طومار طبع آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزارساز، علی‎الاصول به همین چشم‎انداز‎ها می‎رسد. غرب، ازقضا زودتر به این وضعیت رسیده است. هر فرهنگ و قوم دیگری نیز می‎توانست پیشاهنگ این راه باشد اگر بعضی علل معده چون آموزش زودتر برایشان مهیا می‎شد. به تعبیر دیگر ریشه‎‎های هر فرهنگی ازجمله فرهنگ غرب بسیار بیش از اینکه در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشد، در طبیعت انسان قرار دارد؛ منتها به موازاتی که انسان‎‎ها و جوامع در مسیر آموزش و افسون‎زدایی پیش بروند، بی‎ریشگی آنان در تاریخ و جغرافیای زمین و زمانی که اشغال کرده‎اند و نیز ریشه‎داری مشترک و عمیق آنان در ساخت طبیعی‎شان و مقتضیات آن خودآگاه‎تر می‎شود. به همین دلیل انسان‎ها و جوامع آموخته و افسون‎زدوده بیش از دیگر جوامع به هم شبیه می‎شوند» نویسنده می‎گوید که با طی روند تکاملی تاریخی، سرانجامِ همة بشر، همان جایی است که امروزه غرب به آنجا رسیده است؛ سرانجامی که هیچ خواسته‎ای جز منافع مادی یا تحقق امیال حیوانی ندارد. در متن کتاب هم نویسنده تصریح می‎کند که انسان هیچ هدفی متمایز از اهداف سایر حیوانات ندارد. انسان از حیث اهداف عین حیوانات است. هدف حیوانات که برآمده از تمایلات ذاتی آن‎هاست لذت‎طلبی و منفعت‎طلبی مادی است. تنها تفاوت انسان و حیوان این است که انسان از ابزاری به‎نام عقل برخوردار است که این هدف را برای او بهتر از سایر حیوانات محقق می‎کند. نویسنده می‎گوید که تمام آنچه از غرب امروز می‎بینیم محصول عقل ابزارساز چنین انسانی برای تحقق چنین هدف روشنی است. بنابراین آنچه که در غرب امروز اتفاق افتاده که جلوه اصلی آن یک زندگی اقتصادی است، با توجه به این مبانی بسیار روشن می‎شود؛ از این جهت که انسانِ پرقدرت مادی شده اگر در وجهی از وجوه زندگی یا در نظامی از نظام‎‎های زندگی بتواند خودش را به بهترین نحو نشان دهد قطعا آن نظام، نظام زندگی «اقتصادی» است. نظام زندگی اقتصادی، بهشت چنین انسانی است. به همین دلیل تمام زندگی به زندگی اقتصادی تبدیل می‎شود.

2. جالب است بدانیم که بر همین اساس به‎روشنی سایر ابعاد زندگی را با تحلیل‎‎های اقتصادی می‎توان توضیح داد؛ چنان‎که این اتفاق امروز در غرب افتاده است. آن‎ها خانواده و حتی سیاست را کاملا با ادبیات و تئوری‎های اقتصادی توضیح می‎دهند. وقتی که غربی‎‎ها تصمیمی سیاسی می‎گیرند، می‎گویند که پشت صحنه اقتصادی در این تصمیم سیاسی وجود دارد. در این نگاه خانواده هم یک بنگاه اقتصادی است و اصولا همه عرصه‎‎های زندگی این‎گونه‎اند. تحقیقات فراوانی انجام شده است تا نشان دهند که چرا انسان مادی اساسا باید به جنگ برود و جان خود را فدا کند. چرا باید کشته شود؟ حتی این اقدامات هم در فرآیند بیشترکردن لذت‎طلبی دنیوی است. احتمال کشته‎شدن هر اندازه پایین‎تر باشد، نقش پرداخت‎‎های مادی بیشتر می‎شود. فرض کنید در ماه 10 میلیون تومان به کسی حقوق بدهند اما احتمال کشته‎شدن او پایین باشد. وقتی او این‎ها را در هم ضرب می‎کند، شرکت در جنگ و استقبال از مرگ معقول می‎شود. چون احتمال مرگ، احتمال پایین است و برعکس احتمال زنده‎باقی ماندن خیلی زیاد است، و درآمد بالایی هم وجود دارد، تصمیم برای ورود به جنگ عقلانی می‎شود. در جوامع غربی تمام رفتار سربازها، خانواده‎ها، سیاسیون و حتی رفتار مجرمان مادی‎گراست. جُرمی را هم که افراد در این فضا مرتکب شوند با این نگاه تجزیه و تحلیل می‎کنند. یک فرد مادی منفعت‎طلب در فرآیند بیشترکردن منافع مادی خود، ممکن است جُرم هم مرتکب شود.

بااینکه در جان و جوهر جامعه‎شناسی در غرب به‎نوعی مباحث جامعه‎گرایانه هم باید وجود داشته باشد، اما آن را به همین مبانی لیبرالیستی و فردگرایانه و منفعت‎طلبانه عقلانی تحویل می‎برند. بنابراین اگر ما توسعه را به معنای غربی‎شدن بدانیم، به‎صورت طبیعی غربی‎شدن به معنای اقتصادی‎شدن هم هست. بدیهی است که اگر توسعه با تقلید از غرب اتفاق بیفتد گریزی از اقتصادی‎شدن صرف نیست. توسعه فقط به معنای اقتصادی‎شدن است و اگر بخواهیم مبنای خود را الگو‎های غربی توسعه قرار دهیم، به‎صورت طبیعی باید ملازمات منطقی آن را هم بپذیریم؛ از جمله این ملازمات منطقی، به‎وجودآوردن همه ساختار‎های سیاسی فرهنگی متناسب با توسعه غربی  است.

3. ما در بحث‎های گذشته که توصیفی از انسان غربی بیان شد، به‎دنبال ارزش‎گذاری نبودیم و سعی کردیم ماجرای انسان غربی را روایت کنیم، یعنی به مؤلفه‎‎های فراوان مثبت و منفی این ماجرا نپرداختیم، نگفتیم فردگرایی بد یا خوب است یا حتی از منظر مبانی دینی ما چه نگاهی داریم. این مقطع از بحث را به آینده موکول می‎کنیم تا تقریبا روایت واقع‎گرایانه‎تری از آنچه که در غرب اتفاق افتاده است پیدا کنیم و بعد از آن ارزیابی می‎کنیم و به مبانی خود برمی‎گردیم. بنابراین وقتی گفتم فردگرایی یکی از نقاط اوج تحولات غربی است و در انقلاب فرانسه خود را بروز داد، این امر لزوما بد نیست و ما هم با نگاه منفی به آن نگاه نمی‎کنیم؛ آینده‎اش را هم نگاه نمی‎کنیم. از طرفی وجوه مثبت غرب را هم‎نادیده نمی‎گیریم؛ فردگرایی برجسته غرب به‎معنای نفی جامعه نیست. معنای جامعه‎گرایی در فضای لیبرالیستی این است که دو نفر از یک نفر بیشتر ارزش دارند. سه نفر، چهار نفر یا هزار نفر و یک جامعه اثر خود را دارد اما جامعه هزار تا یک نفرند، به هر شکلی باید حساب و کتاب کنیم که برای هزار تا یک نفر بیش از یک نفر منزلت قائل باشیم. بنابراین جامعه جایگاه خود را دارد. معنای این حرف آن نیست که کسانی پیدا نمی‎شوند که از مبانی فردگرایی استفاده کنند. دموکراسی‎ای که محصول این نگاه در حوزه سیاست و محصول ارزش فردیت در حوزه زندگی سیاسی است، می‎تواند ابزار دست بخشی از همین جامعه قرار گیرد، ممکن است اکثریتی بخواهد بر اقلیتی ظلم کندو ممکن است این حالت اتفاق بیفتد؛ یعنی از دموکراسی انتظار می‎رود که اکثریت قاطعی بر اقلیتی ظلم کند. پس این‎گونه نیست که همه فرآورده‎‎های دموکراسی، فرآورده‎‎های مثبتی باشد. معنای فردگرایی این نیست که جامعه حذف یا علاوه بر زندگی افرادی که ارزش مستقل از همدیگر دارند، گروه‎‎های اجتماعی وجود ندارند. اما با هر تفسیری، جان و جوهر لیبرالیسم «فردگرایی» است؛ یعنی اصلا لیبرالیسم برابر با فردگرایی است؛ اگر هم برابر نباشد اساس‎ آن فردگرایی است و جامعه هم مجموعه افرادی است که با این عقاید کنار همدیگر جمع می‎شوند.

4. دوران جدید با تصمیم اساسی در مورد تنظیم نسبت انسان با خدا آغاز شد. انسان جدید غربی، خدا را از زندگی‎ خود خارج کرد و خود را به‎جای خدا نشاند و این زندگی جدید را رقم زد. اختلاف بنیادی ما با غرب هم دقیقا همین است که ما می‎خواهیم خدا به زندگی انسان برگردد. انسان غربی منکر خدا به معنای خالق نیست، بلکه او خدایی را که ربوبیت بر عالم داشته باشد، یعنی عالم را اداره ‎کند و این اداره او در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی به نظام سیاسی الهی و دینی منجر شود قبول ندارد. ما حکومت اسلامی را جزء فروعات توحید ربوبی می‎دانیم؛ یعنی معتقدیم که چون ربوبیت بر آدم تنها متعلق به خدای متعال است از شعب این مبنا به این موضوع می‎رسیم که تشکیل نظام سیاسی اسلام باید براساس همین مبنا رقم بخورد. بنابراین تلاش ما همین است و اگر بخواهیم غرب را تجزیه و تحلیل کنیم می‎گوئیم زندگی و تجربیات غرب امروز که محصول جدا شدن انسان از خداست نمی‎تواند ما را اداره کند (با توجه به مقصد و مبنای متفاوتی که ما انتخاب کردیم).

5. اینکه دین و دنیا چه نسبتی دارند، بحثی است که در این مجال به آن می‎پردازیم. وقتی مسئله خود را تشخیص دادیم باید برای آن پاسخی پیدا کنیم. اگر بخواهیم تاریخ ششصدساله تحول غرب را بررسی کنیم، مهم این است که تشخیص دهیم مادر این ماجرا کجاست یا موتور محرکه اصلی کجاست که این اتفاق افتاد. حتی  بعد از شورش علیه نگاه دینی دوران قرون وسطی، نظام حاکم همچنان نظام فرهنگ‎ساز این جامعه بود. تحولی فرهنگی در جامعه اتفاق افتاد و این تحول فرهنگی همه ابزار و صنایع فرهنگی را به‎کار گرفت و سایر عرصه‎‎های زندگی را تحت تأثیر قرار داد. نقطه آغاز این تحول فرهنگی جدایی از خدا بود. معنی‎ آن هم این نیست که روزی که بشر غربی تصمیم گرفت از خدا جدا شود، این جدایی خیلی راحت انجام گرفت. این جدایی راحت صورت نگرفت و به همین دلیل گفتم ممکن است حتی اگر انسان‎‎های رنسانس این صحنه‎‎ها را ببینند با انسان معاصر غربی مخالفت کنند، چون آن‎ها ویژگی‎‎های انسان امروز را نداشتند. حتی فلاسفه دوران اول، الهیاتی بودند؛ یعنی الهی فکر می‎کردند. فقط هدفشان این بود که می‎خواستند از چنبره چنین خدا و دینی که فرصت نفس‎کشیدن به آن‎ها نمی‎دهد ر‎ها شوند و نفس تازه‎ای بکشند، اما نظام فرهنگی به‎تدریج کار خود را کرد و تأثیر خود را گذاشت؛ یعنی خودتولید، زایا و درون‎زا شروع به تولید فکر کرد و خودبه‎خود این ‎روندی را که از آن صحبت می‎کنیم رقم زد. بنابراین اگر در نظام‎های زندگی عصر رنسانس جست‎وجو کنیم و جایی را پیدا کنیم و بگوئیم باید مسئولی را برای آن مشخص کنیم آن مسئول دستگاه فرهنگی به معنای جامع آن است؛ یعنی فرهنگ‎سازان پیشروان بودند، ولو اینکه ممکن است شخص فرهنگ‎سازی، سیاستمدار هم بوده باشد یا در عرصه‎‎های دیگر زندگی هم نقش ایفا کرده باشد. ابزار این تحول فرهنگ شد و بعد سایر عرصه‎‎های زندگی هم متناسب با آن تغییر کرد. این کار به این سادگی انجام نشد؛ نحله‎‎های رقیبی وجود داشت که با مخالفان مبارزه می‎کردند و دولت‎ها ساقط می‎شدند. عده‎ای شکست خوردند و عده‎ای پیروز شدند. چند حزبی باقی ماندند، اما نهایت ماجرا چنین اتفاقی است که بیان شد؛ یعنی برآیند آنچه که در این دوران مشاهده می‎شود چنین اتفاقی است با رهبری فرهنگ بر سایر عرصه‎‎های زندگی چنین تحولی رخ داد. دستگاه‎‎هایی که می‎توانستند ارزش‎های جامعه و افکار آن را عوض کنند کار اصلی را انجام می‎دادند. اگرچه این اتفاق افتاد، ولی به‎راحتی هم اتفاق نیفتاد. معلوم است که مبارزه‎ای دائمی و مستمر صورت گرفته است.

6. مجموعه فرهنگ و تمدن را به محیط مصنوع بشری تعریف می‎کنیم؛ یعنی وقتی به زندگی بیرون از خودمان نگاه می‎کنیم با دو گونه واقعیت روبه‎رو هستیم: برخی کار خداست و برخی هم کار بشر است. این محیط مصنوع، فرهنگ و تمدن نامیده می‎شود با تفاوت‎‎هایی که در بحث‎‎های قبلی به آن اشاره شد. این چیز‎هایی که اکنون ما ‎می‎بینیم توسط انسان صورت گرفته است و او خالق آن‎هاست. انسان قرون وسطی یا انسان اوایل دوره مدرن، انسانی نبود که این زندگی امروز را خلق کند. این زندگی امروز انسان غربی که مشاهده می‎شود محصول خالقیت انسانی است که نقطه اوج آن همان است که در بحث‎‎ها بدان اشاره شد. بنابراین انسان قرون وسطی ضعیف‎تر از این بود که بتواند این‎ها را خلق کند. انسان در تعامل با زندگی رشد کرد و زندگی را رشد داد و زندگی هم او را رشد داد تا دوران جدید را خلق کرد و رسید به این‎روز‎هایی که اکنون با آن روبه‎رو هستیم. بنابراین همة تحول را به تحول انسان برمی‎گردانیم. روشن است که چون او خالق محیطی است که ما در آن هستیم، البته تحت تأثیر همین محیط نیز هست، یعنی مصنوعات او بر او اثرگذارند و او را رشد می‎دهند و خودبه‎خود او هم روند رشد را تقویت می‎کند.

7. نه همه چیز‎هایی که در قرون وسطی رخ داده بد بوده و نه همه چیز‎هایی که در قرون وسطی اتفاق افتاده مربوط به دین است. آنچه که در قرون وسطی مربوط به دین محسوب می‎شود مربوط به دین درست نیست؛ یعنی خیلی چیز‎ها مربوط به دین نیست و خیلی چیز‎ها مربوط به دین درست نیست و خیلی چیز‎ها اصلا در فضای متفاوت تاریخی غرب اتفاق افتاده است؛ منتها ممزوج با دین بوده است. بنابراین به‎قول سیدجمال‎الدین اسدآبادی «غرب از زمانی پیش‎رفت کرد که با دین بدش خداحافظی کرد و ما از زمانی عقب‎افتاده شدیم که با دین خوب خود خداحافظی کردیم»؛ یعنی وقتی غرب از دین بد خود خداحافظی کرد، پیشرفت کرد و ما وقتی از دین خوب خود خداحافظی کردیم پسرفت کردیم. بنابراین اگر کسی از دین صحبت می‎کند چون مدار و محور دین، خدا و واحد است حتما شباهت‎‎هایی پیدا می‎‎کند، اما جز همین وحدت، ما با آن دین هیچ نسبتی نداریم.

8. مفهوم پایه انسان غربی اومانیسم است اما از اومانیسم تا انسان اقتصادی جدید غربی، 500 ـ 600 سال طی شده است؛ یعنی انسان منفعت‎طلب مادی غربی که امروز بر غرب مسلط است بر همان بستر اومانیسم شکل گرفت یا می‎توان گفت از مادری اومانیست متولد شد، اما با طی تحول تدریجی اومانیسم فرزند اول «دئیسم» یعنی جداشدن از خدا به شکلی که صحبت شد، بود. بعد پیوند با طبیعت صورت گرفت، ولی یک طرفِ همه این‎ها انسان است. این‎گونه است که اومانیسم اصل قرار می‎گیرد. وقتی انسان از خدا به‎گونه‎ای جدا می‎شود و با طبیعت و جامعه به‎گونه‎ای نسبت برقرار می‎کند، می‎گوئیم این انسان در نقطه اوج دنیای جدیدتر در قرن هجدهم و نوزدهم کاملا اقتصادی می‎شود و دوران جدید زندگی اقتصادی را رقم می‎زند. این انسان تا به این نحو اقتصادی نشده و به تخریب طبیعت نیفتاده بود، زندگی اقتصادی رقم نخورده بود و وقتی این دوران رقم خورد، غرب پیشرفته جلوی چشم ما قرار ‎گرفت. غرب پیشرفته، غرب اقتصادی است؛ یعنی غربی که ما آن را پیشرفته می‎دانیم غرب اقتصادی است. غرب پیش از آن در فرآیند تحول تدریجی و تاریخی تمام مقدمات را برای این زندگی فراهم کرد و شد این زندگی که ما با آن روبه‎رو هستیم. بنابراین ما به این بحث‎‎ها می‎پردازیم تا مبانی و موتور محرکه این تحول را بشناسیم.

9. وقتی در دوم خرداد از مقدمات لازم توسعه صحبت می‎شد، تمام آن مقدمات لازم همین مباحثی بود که ما از آن صحبت کردیم؛ یعنی تمام آن چیز‎هایی که آن‎ها شرط لازم توسعه‎یافتگی کشور می‎دانستند همین مسیرها بود.
* یادداشت حاضر، متن سخنرانی دکتر رفیعی آتانی است که با کسب اجازه از ایشان به‎صورت مقاله به چاپ رسیده است.
منبع:پنجره
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


مباحث ایشان در این سه شماره را دنبال کردم حقا و انصافا قابل استفاده است. لطفا از ایشان مطالب دیگری هم کار کنید.
از بیان ایشان معلومه که نظام تعلیم و تربیت اسلامی را مهمتر از اقتصاد و سیاست می دانند و این همان نقطه ای غفلت مسوولان اجرایی جمهوری اسلامی در این 34 سال بوده است اگر یک بچه درست تربیت شود مسوول اسلامی درست می شود
Iran, Islamic Republic of
ممنون
لطفا فایل تصویری یا صوتی بگذارید
.
United States
ایشون واقعا دانشمند بزرگی هستند.مطالب ایشون واقعا مفیده