جهان نیوز - دکتر عطاالله رفیعی آتانی:*
1. کتاب «دفاع از عقلانیت» خلاصه خوبی از بحثهایی است که در بخشهای قبلی این سلسله مباحث بیان شد. نویسنده این کتاب میگوید که آنچه در غرب میبینید محصول تحقق تمامقد انسان است! البته او انسان را برابر با انسان در تلقی غربی میداند. انسان غربی که آنرا شرح دادیم آنگاه که بهتمامه و بهصورت کامل در جایی محقق شود، غرب امروز است. بنابراین مؤلف این اثر میگوید آن چیزی که شما در غرب میبینید، غرب جغرافیایی نیست، بلکه غربی است که انسان در آن محقق شدهاست. مؤلف معتقد است که دیر یا زود همه جای جهان اینگونه خواهد شد. اتفاقی که افتاده این است که غرب زودتر به این مرحله رسیده است؛ یعنی سیر تحقق تمامقد انسان در غرب از سایر جاها بهتر بوده است. لازم است بیان شود که این کتاب در فضای دفاع از فرهنگ غرب نوشته شده است و درواقع از انسان و فرهنگ غربی حمایت میکند. پشت جلد این اثر آمده است: «فرهنگ غرب، در خطوط اصلی آن دموکراسی، لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، سکسوئالیسم، گریز از پایبندیهای آیینی، خانوادگی و فرهنگی است که هر جامعه بسته یا باز دیر یا زود به آن خواهد رسید، چراکه بازشدن طومار طبع آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزارساز، علیالاصول به همین چشماندازها میرسد. غرب، ازقضا زودتر به این وضعیت رسیده است. هر فرهنگ و قوم دیگری نیز میتوانست پیشاهنگ این راه باشد اگر بعضی علل معده چون آموزش زودتر برایشان مهیا میشد. به تعبیر دیگر ریشههای هر فرهنگی ازجمله فرهنگ غرب بسیار بیش از اینکه در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشد، در طبیعت انسان قرار دارد؛ منتها به موازاتی که انسانها و جوامع در مسیر آموزش و افسونزدایی پیش بروند، بیریشگی آنان در تاریخ و جغرافیای زمین و زمانی که اشغال کردهاند و نیز ریشهداری مشترک و عمیق آنان در ساخت طبیعیشان و مقتضیات آن خودآگاهتر میشود. به همین دلیل انسانها و جوامع آموخته و افسونزدوده بیش از دیگر جوامع به هم شبیه میشوند» نویسنده میگوید که با طی روند تکاملی تاریخی، سرانجامِ همة بشر، همان جایی است که امروزه غرب به آنجا رسیده است؛ سرانجامی که هیچ خواستهای جز منافع مادی یا تحقق امیال حیوانی ندارد. در متن کتاب هم نویسنده تصریح میکند که انسان هیچ هدفی متمایز از اهداف سایر حیوانات ندارد. انسان از حیث اهداف عین حیوانات است. هدف حیوانات که برآمده از تمایلات ذاتی آنهاست لذتطلبی و منفعتطلبی مادی است. تنها تفاوت انسان و حیوان این است که انسان از ابزاری بهنام عقل برخوردار است که این هدف را برای او بهتر از سایر حیوانات محقق میکند. نویسنده میگوید که تمام آنچه از غرب امروز میبینیم محصول عقل ابزارساز چنین انسانی برای تحقق چنین هدف روشنی است. بنابراین آنچه که در غرب امروز اتفاق افتاده که جلوه اصلی آن یک زندگی اقتصادی است، با توجه به این مبانی بسیار روشن میشود؛ از این جهت که انسانِ پرقدرت مادی شده اگر در وجهی از وجوه زندگی یا در نظامی از نظامهای زندگی بتواند خودش را به بهترین نحو نشان دهد قطعا آن نظام، نظام زندگی «اقتصادی» است. نظام زندگی اقتصادی، بهشت چنین انسانی است. به همین دلیل تمام زندگی به زندگی اقتصادی تبدیل میشود.
2. جالب است بدانیم که بر همین اساس بهروشنی سایر ابعاد زندگی را با تحلیلهای اقتصادی میتوان توضیح داد؛ چنانکه این اتفاق امروز در غرب افتاده است. آنها خانواده و حتی سیاست را کاملا با ادبیات و تئوریهای اقتصادی توضیح میدهند. وقتی که غربیها تصمیمی سیاسی میگیرند، میگویند که پشت صحنه اقتصادی در این تصمیم سیاسی وجود دارد. در این نگاه خانواده هم یک بنگاه اقتصادی است و اصولا همه عرصههای زندگی اینگونهاند. تحقیقات فراوانی انجام شده است تا نشان دهند که چرا انسان مادی اساسا باید به جنگ برود و جان خود را فدا کند. چرا باید کشته شود؟ حتی این اقدامات هم در فرآیند بیشترکردن لذتطلبی دنیوی است. احتمال کشتهشدن هر اندازه پایینتر باشد، نقش پرداختهای مادی بیشتر میشود. فرض کنید در ماه 10 میلیون تومان به کسی حقوق بدهند اما احتمال کشتهشدن او پایین باشد. وقتی او اینها را در هم ضرب میکند، شرکت در جنگ و استقبال از مرگ معقول میشود. چون احتمال مرگ، احتمال پایین است و برعکس احتمال زندهباقی ماندن خیلی زیاد است، و درآمد بالایی هم وجود دارد، تصمیم برای ورود به جنگ عقلانی میشود. در جوامع غربی تمام رفتار سربازها، خانوادهها، سیاسیون و حتی رفتار مجرمان مادیگراست. جُرمی را هم که افراد در این فضا مرتکب شوند با این نگاه تجزیه و تحلیل میکنند. یک فرد مادی منفعتطلب در فرآیند بیشترکردن منافع مادی خود، ممکن است جُرم هم مرتکب شود.
بااینکه در جان و جوهر جامعهشناسی در غرب بهنوعی مباحث جامعهگرایانه هم باید وجود داشته باشد، اما آن را به همین مبانی لیبرالیستی و فردگرایانه و منفعتطلبانه عقلانی تحویل میبرند. بنابراین اگر ما توسعه را به معنای غربیشدن بدانیم، بهصورت طبیعی غربیشدن به معنای اقتصادیشدن هم هست. بدیهی است که اگر توسعه با تقلید از غرب اتفاق بیفتد گریزی از اقتصادیشدن صرف نیست. توسعه فقط به معنای اقتصادیشدن است و اگر بخواهیم مبنای خود را الگوهای غربی توسعه قرار دهیم، بهصورت طبیعی باید ملازمات منطقی آن را هم بپذیریم؛ از جمله این ملازمات منطقی، بهوجودآوردن همه ساختارهای سیاسی فرهنگی متناسب با توسعه غربی است.
3. ما در بحثهای گذشته که توصیفی از انسان غربی بیان شد، بهدنبال ارزشگذاری نبودیم و سعی کردیم ماجرای انسان غربی را روایت کنیم، یعنی به مؤلفههای فراوان مثبت و منفی این ماجرا نپرداختیم، نگفتیم فردگرایی بد یا خوب است یا حتی از منظر مبانی دینی ما چه نگاهی داریم. این مقطع از بحث را به آینده موکول میکنیم تا تقریبا روایت واقعگرایانهتری از آنچه که در غرب اتفاق افتاده است پیدا کنیم و بعد از آن ارزیابی میکنیم و به مبانی خود برمیگردیم. بنابراین وقتی گفتم فردگرایی یکی از نقاط اوج تحولات غربی است و در انقلاب فرانسه خود را بروز داد، این امر لزوما بد نیست و ما هم با نگاه منفی به آن نگاه نمیکنیم؛ آیندهاش را هم نگاه نمیکنیم. از طرفی وجوه مثبت غرب را همنادیده نمیگیریم؛ فردگرایی برجسته غرب بهمعنای نفی جامعه نیست. معنای جامعهگرایی در فضای لیبرالیستی این است که دو نفر از یک نفر بیشتر ارزش دارند. سه نفر، چهار نفر یا هزار نفر و یک جامعه اثر خود را دارد اما جامعه هزار تا یک نفرند، به هر شکلی باید حساب و کتاب کنیم که برای هزار تا یک نفر بیش از یک نفر منزلت قائل باشیم. بنابراین جامعه جایگاه خود را دارد. معنای این حرف آن نیست که کسانی پیدا نمیشوند که از مبانی فردگرایی استفاده کنند. دموکراسیای که محصول این نگاه در حوزه سیاست و محصول ارزش فردیت در حوزه زندگی سیاسی است، میتواند ابزار دست بخشی از همین جامعه قرار گیرد، ممکن است اکثریتی بخواهد بر اقلیتی ظلم کندو ممکن است این حالت اتفاق بیفتد؛ یعنی از دموکراسی انتظار میرود که اکثریت قاطعی بر اقلیتی ظلم کند. پس اینگونه نیست که همه فرآوردههای دموکراسی، فرآوردههای مثبتی باشد. معنای فردگرایی این نیست که جامعه حذف یا علاوه بر زندگی افرادی که ارزش مستقل از همدیگر دارند، گروههای اجتماعی وجود ندارند. اما با هر تفسیری، جان و جوهر لیبرالیسم «فردگرایی» است؛ یعنی اصلا لیبرالیسم برابر با فردگرایی است؛ اگر هم برابر نباشد اساس آن فردگرایی است و جامعه هم مجموعه افرادی است که با این عقاید کنار همدیگر جمع میشوند.
4. دوران جدید با تصمیم اساسی در مورد تنظیم نسبت انسان با خدا آغاز شد. انسان جدید غربی، خدا را از زندگی خود خارج کرد و خود را بهجای خدا نشاند و این زندگی جدید را رقم زد. اختلاف بنیادی ما با غرب هم دقیقا همین است که ما میخواهیم خدا به زندگی انسان برگردد. انسان غربی منکر خدا به معنای خالق نیست، بلکه او خدایی را که ربوبیت بر عالم داشته باشد، یعنی عالم را اداره کند و این اداره او در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی به نظام سیاسی الهی و دینی منجر شود قبول ندارد. ما حکومت اسلامی را جزء فروعات توحید ربوبی میدانیم؛ یعنی معتقدیم که چون ربوبیت بر آدم تنها متعلق به خدای متعال است از شعب این مبنا به این موضوع میرسیم که تشکیل نظام سیاسی اسلام باید براساس همین مبنا رقم بخورد. بنابراین تلاش ما همین است و اگر بخواهیم غرب را تجزیه و تحلیل کنیم میگوئیم زندگی و تجربیات غرب امروز که محصول جدا شدن انسان از خداست نمیتواند ما را اداره کند (با توجه به مقصد و مبنای متفاوتی که ما انتخاب کردیم).
5. اینکه دین و دنیا چه نسبتی دارند، بحثی است که در این مجال به آن میپردازیم. وقتی مسئله خود را تشخیص دادیم باید برای آن پاسخی پیدا کنیم. اگر بخواهیم تاریخ ششصدساله تحول غرب را بررسی کنیم، مهم این است که تشخیص دهیم مادر این ماجرا کجاست یا موتور محرکه اصلی کجاست که این اتفاق افتاد. حتی بعد از شورش علیه نگاه دینی دوران قرون وسطی، نظام حاکم همچنان نظام فرهنگساز این جامعه بود. تحولی فرهنگی در جامعه اتفاق افتاد و این تحول فرهنگی همه ابزار و صنایع فرهنگی را بهکار گرفت و سایر عرصههای زندگی را تحت تأثیر قرار داد. نقطه آغاز این تحول فرهنگی جدایی از خدا بود. معنی آن هم این نیست که روزی که بشر غربی تصمیم گرفت از خدا جدا شود، این جدایی خیلی راحت انجام گرفت. این جدایی راحت صورت نگرفت و به همین دلیل گفتم ممکن است حتی اگر انسانهای رنسانس این صحنهها را ببینند با انسان معاصر غربی مخالفت کنند، چون آنها ویژگیهای انسان امروز را نداشتند. حتی فلاسفه دوران اول، الهیاتی بودند؛ یعنی الهی فکر میکردند. فقط هدفشان این بود که میخواستند از چنبره چنین خدا و دینی که فرصت نفسکشیدن به آنها نمیدهد رها شوند و نفس تازهای بکشند، اما نظام فرهنگی بهتدریج کار خود را کرد و تأثیر خود را گذاشت؛ یعنی خودتولید، زایا و درونزا شروع به تولید فکر کرد و خودبهخود این روندی را که از آن صحبت میکنیم رقم زد. بنابراین اگر در نظامهای زندگی عصر رنسانس جستوجو کنیم و جایی را پیدا کنیم و بگوئیم باید مسئولی را برای آن مشخص کنیم آن مسئول دستگاه فرهنگی به معنای جامع آن است؛ یعنی فرهنگسازان پیشروان بودند، ولو اینکه ممکن است شخص فرهنگسازی، سیاستمدار هم بوده باشد یا در عرصههای دیگر زندگی هم نقش ایفا کرده باشد. ابزار این تحول فرهنگ شد و بعد سایر عرصههای زندگی هم متناسب با آن تغییر کرد. این کار به این سادگی انجام نشد؛ نحلههای رقیبی وجود داشت که با مخالفان مبارزه میکردند و دولتها ساقط میشدند. عدهای شکست خوردند و عدهای پیروز شدند. چند حزبی باقی ماندند، اما نهایت ماجرا چنین اتفاقی است که بیان شد؛ یعنی برآیند آنچه که در این دوران مشاهده میشود چنین اتفاقی است با رهبری فرهنگ بر سایر عرصههای زندگی چنین تحولی رخ داد. دستگاههایی که میتوانستند ارزشهای جامعه و افکار آن را عوض کنند کار اصلی را انجام میدادند. اگرچه این اتفاق افتاد، ولی بهراحتی هم اتفاق نیفتاد. معلوم است که مبارزهای دائمی و مستمر صورت گرفته است.
6. مجموعه فرهنگ و تمدن را به محیط مصنوع بشری تعریف میکنیم؛ یعنی وقتی به زندگی بیرون از خودمان نگاه میکنیم با دو گونه واقعیت روبهرو هستیم: برخی کار خداست و برخی هم کار بشر است. این محیط مصنوع، فرهنگ و تمدن نامیده میشود با تفاوتهایی که در بحثهای قبلی به آن اشاره شد. این چیزهایی که اکنون ما میبینیم توسط انسان صورت گرفته است و او خالق آنهاست. انسان قرون وسطی یا انسان اوایل دوره مدرن، انسانی نبود که این زندگی امروز را خلق کند. این زندگی امروز انسان غربی که مشاهده میشود محصول خالقیت انسانی است که نقطه اوج آن همان است که در بحثها بدان اشاره شد. بنابراین انسان قرون وسطی ضعیفتر از این بود که بتواند اینها را خلق کند. انسان در تعامل با زندگی رشد کرد و زندگی را رشد داد و زندگی هم او را رشد داد تا دوران جدید را خلق کرد و رسید به اینروزهایی که اکنون با آن روبهرو هستیم. بنابراین همة تحول را به تحول انسان برمیگردانیم. روشن است که چون او خالق محیطی است که ما در آن هستیم، البته تحت تأثیر همین محیط نیز هست، یعنی مصنوعات او بر او اثرگذارند و او را رشد میدهند و خودبهخود او هم روند رشد را تقویت میکند.
7. نه همه چیزهایی که در قرون وسطی رخ داده بد بوده و نه همه چیزهایی که در قرون وسطی اتفاق افتاده مربوط به دین است. آنچه که در قرون وسطی مربوط به دین محسوب میشود مربوط به دین درست نیست؛ یعنی خیلی چیزها مربوط به دین نیست و خیلی چیزها مربوط به دین درست نیست و خیلی چیزها اصلا در فضای متفاوت تاریخی غرب اتفاق افتاده است؛ منتها ممزوج با دین بوده است. بنابراین بهقول سیدجمالالدین اسدآبادی «غرب از زمانی پیشرفت کرد که با دین بدش خداحافظی کرد و ما از زمانی عقبافتاده شدیم که با دین خوب خود خداحافظی کردیم»؛ یعنی وقتی غرب از دین بد خود خداحافظی کرد، پیشرفت کرد و ما وقتی از دین خوب خود خداحافظی کردیم پسرفت کردیم. بنابراین اگر کسی از دین صحبت میکند چون مدار و محور دین، خدا و واحد است حتما شباهتهایی پیدا میکند، اما جز همین وحدت، ما با آن دین هیچ نسبتی نداریم.
8. مفهوم پایه انسان غربی اومانیسم است اما از اومانیسم تا انسان اقتصادی جدید غربی، 500 ـ 600 سال طی شده است؛ یعنی انسان منفعتطلب مادی غربی که امروز بر غرب مسلط است بر همان بستر اومانیسم شکل گرفت یا میتوان گفت از مادری اومانیست متولد شد، اما با طی تحول تدریجی اومانیسم فرزند اول «دئیسم» یعنی جداشدن از خدا به شکلی که صحبت شد، بود. بعد پیوند با طبیعت صورت گرفت، ولی یک طرفِ همه اینها انسان است. اینگونه است که اومانیسم اصل قرار میگیرد. وقتی انسان از خدا بهگونهای جدا میشود و با طبیعت و جامعه بهگونهای نسبت برقرار میکند، میگوئیم این انسان در نقطه اوج دنیای جدیدتر در قرن هجدهم و نوزدهم کاملا اقتصادی میشود و دوران جدید زندگی اقتصادی را رقم میزند. این انسان تا به این نحو اقتصادی نشده و به تخریب طبیعت نیفتاده بود، زندگی اقتصادی رقم نخورده بود و وقتی این دوران رقم خورد، غرب پیشرفته جلوی چشم ما قرار گرفت. غرب پیشرفته، غرب اقتصادی است؛ یعنی غربی که ما آن را پیشرفته میدانیم غرب اقتصادی است. غرب پیش از آن در فرآیند تحول تدریجی و تاریخی تمام مقدمات را برای این زندگی فراهم کرد و شد این زندگی که ما با آن روبهرو هستیم. بنابراین ما به این بحثها میپردازیم تا مبانی و موتور محرکه این تحول را بشناسیم.
9. وقتی در دوم خرداد از مقدمات لازم توسعه صحبت میشد، تمام آن مقدمات لازم همین مباحثی بود که ما از آن صحبت کردیم؛ یعنی تمام آن چیزهایی که آنها شرط لازم توسعهیافتگی کشور میدانستند همین مسیرها بود.
* یادداشت حاضر، متن سخنرانی دکتر رفیعی آتانی است که با کسب اجازه از ایشان بهصورت مقاله به چاپ رسیده است.
منبع:پنجره