شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
 
۰

من عاشق محمدم و جار می زنم

شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۵۹
کد مطلب: 422846
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت/ زادگاهش برهوت عربستان باشد
به گزارش جهان، به مناسبت عید مبعث حضرت رسول اکرم (ص) گزیده ای از اشعار شاعران آیینی را برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منشر می شود.
 
علی اکبر لطیفیان:

 
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
 
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
 
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
 
یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
در باطن سکوت ، عذاب است... شک نکن
 
حرف حساب حرف حساب است... شک نکن
 
دنیاى بى رسول خراب است.... شک نکن
 
این"حرف" نیست ، چند"کتاب" است... شک نکن
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
عبد محمدیم اگر ، نوش جانمان
 
پیوند خورده ایم به دریاى بى کران
 
فریاد می زند جگرم موقع اذان
 
اى اهل عرش ، اهل زمین ، اهل آسمان:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
باید به جاى آه کشیدن دوا نوشت
 
یا ایها الرسول ، به جاى دعا نوشت
 
باید همیشه بعد نبى آل را نوشت
 
معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو
 
یا نه غلام حلقه بگوش درش بگو
 
بالاتر از همه ست ، نه بالاترش بگو
 
جان نفس نفس زدن دخترش ، بگو:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
دو نیم می کند تن هتاک را على
 
ما هم سپرده ایم به شیرخدا ، على
 
فریاد می زنم صد و ده بار یا على
 
یا مظهر العجائب و یا مرتضى على:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
بالاتر است از همه ی مردم زمین
 
هر آن کسى که با صلوات است همنشین
 
لحظه به لحظه با نفس امّ مومنین
 
فریاد می زند جگر من فقط همین:
 
من عاشق محمدم و جار می زنم
 
 
 
یزدان نوشت ، حیدر کرار هم نوشت
 
دست شکسته... دست گرفتار هم نوشت
 
زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت
 
با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت:
 
من عاشقم محمدم و جار می زنم
 
 
 
حسین قربانچه:

 
لطف و احسان و کرم ممتد که باشد بهتر است
 
شعله های عشق بیش از حد که باشد بهتر است
 
 کفترانِ مست روی منحنی سر می خورند
 
پس به  روی خانه ها گنبد که باشد بهتر است
 
چهارده قرن است مست بچه هایِ حیدریم
 
میکده داری جد اندر جد که باشد بهتر است
 
دین اگر معنا و مفهومش ولایِ مرتضی است
 
بانیِ دین مبین احمد که باشد بهتر است
 
هر حیاط از این حرم، یک حوض دارد کوثری
 
پس بهشت ما همان مشهد که باشد بهتر است
 
 
 
لیلة المحیا نجف قسمت نشد مشهد که شد
 
روح از اینجا تا نجف پرواز دارد خود به خود
 
 
 
کاش جان را کمتر از اینها تلف می ساختند
 
جای خون در رگ رگ قلبم صدف می ساختند
 
خاکم اما خاک مرغوب کف پای علی
 
رسّ ما را در حرم، کاشی کف می ساختند
 
من مسلمان نگاه حیدرم شایسته بود
 
کعبه را همرنگ ایوان نجف می ساختند
 
عالم ذر شیعه با این شیوه می شد انتخاب
 
غمزه میفرمود علی، از کشته صف می ساختند
 
در کفم چیزی نمی بینم خریدارش شوم
 
کاش در دستم کلافی از کنف  می ساختند
 
 
 
سائل دست علی مرتضایم راضیم
 
معتکف در گوشۀ صحن رضایم راضیم
 
 
 
دین به نامِ احمد است اما تجلی حیدر است
 
زهد و تقوا و تبری و تولی حیدر است
 
یک پرِ کاهم اگر محشر شود کوه عمل
 
حداکثر ساز این حداقلی حیدر است
 
پشتِ اوادنی اگر باشد کسی پیش خدا
 
مدعیِ اول این هم محلی حیدر است
 
هر زمان که مصطفی اندوه قلبش را گرفت
 
دید دردِ سینه را تنها تسلی حیدر است
 
هفت شهر عرش را احمدنگاهی کرد و گفت:
 
حق والانصاف اینجا  هم تجلی حیدر است
 
 
 
هرکه از روز ازل مِی  خورده از جام علی 
 
میکند پرواز  رویِ عرش ، با نام علی
 
 
 
آنکه بین آسمانها میل هفتم می کند
 
خاصّان را یهتدی سویِ هداکم می کند
 
از بیابان عدم رد میشدم دیدم علی
 
آب و گِل دستش گرفته کشت گندم می کند
 
احمد مختار میفهمد علی را ، خضر هم
 
زیر بار این تجلی دست و پا گم می کند
 
این رسالت روی دوش آن رسولی هست که
 
بیش تر از حد خودش را خرج مردم می کند
 
دردها را،غصه ها را، رنج ها را، یک به یک
 
مصطفی با مرتضی، امشب تفاهم می کند
 
 
 
ای بزرگ خاندان آب، ای عالیجناب
 
ما همه سلمان محضیم و خراب بوتراب
 
 
 
هر که امشب محرم سِر شد خدایی می شود
 
نوکر مخلص از امشب کربلایی می شود
 
کعبه با اهل و عیالش میرود سوی عراق
 
نیمۀ شب در مدینه جابجایی می شود
 
بوسۀ  ام البنین بر دستِ زینب می خورد
 
بوسه ای که ابتدایِ این جدایی می شود
 
بانگ جبریل است که پیچیده بین آسمان
 
کیست که در راه مولایش فدایی می شود
 
لحظۀ سخت سفر از پیش مادر میرسد
 
در کنار قبر او حال و هوایی می شود
 
 
 
مهربان مادر زمان رفتن من آمده
 
پیش من باش آن زمانی را که دشمن آمده  
 
 
 
 
 
حمید رضا برقعی:

 
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
 
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
 
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
 
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
 
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
 
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
 
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
 
زادگاهش برهوت عربستان باشد
 
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
 
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
 
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
 
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
 
 
 
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
 
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
 
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
 
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
 
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
 
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
 
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
 
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
 
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
 
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
 
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
 
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
 
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
 
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
 
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
 
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
 
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
 
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *