شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
 
۱
۱

ماجرای یک دروغ دیگر از ابراهیم یزدی

دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۵۸
کد مطلب: 406477
عصر یکی از روزها در مدرسه رفاه با آقایان نشسته بودیم که [احمد صدر] حاج سید جوادی و [احمد] مدنی وارد شدند و گفتند: [ابراهیم] یزدی از پاریس با ما تماس گرفته و خبر داده که امام، ملاقات با بختیار را بدون شرط استعفا پذیرفته است.
به گزارش جهان به نقل از مشرق، آنچه پیش روی شماست بخش هایی از خاطرات مقام معظم رهبری پیرامون نحوه آشنایی شان با امام خمینی و ورود به مسائل مبارزه است :

* عید عزا

در بهمن ۱۳۴۱ رفراندوم لوایح ششگانه با وجود مخالفت‌های علما و فضای سرد ناشی از عدم استقبال مردم برگزار شد. امام خمینی با اعلام عزای عید نوروز ۱۳۴۲ آگاهی بخش خود را «از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن » در پیش است، ادامه داد. ایشان تأکید داشت که عزای نوروز نه به واسطه شهادت امام صادق (ع) بلکه به واسطه «صدماتی که در این سال به اسلام وارد شده» باید اعلام شود.

«یادم است جزء کسانی بودیم که تصمیم گرفتیم طلبه‌ها لباس مشکی تن شان کنند؛ پیراهن مشکی یا قبای مشکی تن شان» کنند. سید علی پول تهیه قبای مشکی نداشت. از پس تهیه پیراهن مشکی برآمد.«ناگهان دیدیم در... عرض چند روز... ظاهراً از روز عید یا روز قبل از عید... پیراهن‌ها و لباس‌های مشکی را تن شان [کردند]... آن چنان وسعت[گرفت] ... که هر روحانی و هر طلبه ای را که نگاه [می کردی] لباس مشکی تنش [بود] ... »

تراکم تحرکات و شدت تلاش‌های آن روزها آرام و قرار را از او و دوستانش گرفته بود. تا توانسته بودند، اطلاعیه و اعلامیه چاپ کرده بودند که همگی می‌گفت امسال عید نداریم. اینها را در هر اجتماعی که در صحن حضرت معصومه (س) دیده می‌شد، پخش می‌کردند. امیدشان این بود که زائران رسیده به قم این اطلاعیه ها و خبرها را به شهرهای خود ببرند و پخش کنند.

دوم فروردین سربازان رژیم به مدرسه فیضیه هجوم بردند و حادثه تلخ فیضیه رخ داد.

* نهضت تکثیر اعلامیه

بیشترین فعالیت آقای خامنه ای پس از حادثه مدرسه فیضیه تا شروع ماه محرم، تکثیر و توزیع اعلامیه بود. این کار در خانه سید جعفر شبیری زنجانی انجام می‌گرفت. از جمله کسانی که برای بردن اعلامیه به این خانه سر می زد سید جعفر طباطبایی قمی بود. او از تهران می‌آمد. ته چمدان را اعلامیه می‌چیدند، می آمد بالا. فضایی را برای گذاشتن لباس، زیر پیراهن و زیر شلوار خالی می‌گذاشتند. سید علی با سید جعفر با چمدان سوار تاکسی می شدند. به گاراژ نمی‌رفتند؛ سر راه اتوبوس‌ها می‌ایستادند، با فاصله ده متر از هم. سید علی دست بلند می کرد. اتوبوس می ایستاد.« من چمدان را بر می داشتم دوان دوان طرف ماشین... شاگرد شوفر می پرید پایین، صندوق بغل را باز می‌کرد... چمدان را می گذاشتم توی صندوق بغل. او تا در را می بست آقا جعفر[قمی] سوار شده بود[و] من هم ماشین را دور زده رفته بودم.»

وقتی اتوبوس به تهران می‌رسید و چمدان ها را پایین می آوردند، صاحب این چمدان، ظاهراً در قم بود. جعفر قمی دوروبر خود را نگاه می کرد، اگر از امنیت اوضاع مطمئن می شد، چمدان را بر می داشت و می‌رفت.

آن روزها بیشتر اعلامیه‌هایی که در قم توزیع می‌شد، سرنخی در خانه سید جعفر شبیری زنجانی داشت. اعلامیه‌های امام خمینی، مدرسین حوزه، علما، اعلامیه‌ای پنج صفحه ای به امضاء «اعلامیه مسلمانان»، اعلامیه خطاب به نظامیان و ارتشیان، « هرچه گیرمان می آمد تکثیر می کردیم و همه جا هم می بردیم. یادم هست خودم مشهد که می رفتم مقدار زیادی اعلامیه می پیچیدم[= لوله می کردم]... قطور... سه چهار لوله... توی تورهای پلاستیکی می گذاشتیم، سوار قطار می شدم... هیچ کس باور نمی کرد اینها اعلامیه باشد... واقعاًهزارها هزار اعلامیه این طرف و آن طرف پخش می شد.»

* چاره ای برای سربازان فراری

یکی از مشغله های آقای خامنه ای در مسجد کرامت رسیدگی به سربازان فراری بود. آنان باید پنهان می‌شدند، لباس و ظاهرشان را تغییر می دادند تا شناسایی نشوند. پس از پیام امام در یازدهم آذر نیز فرار سربازان فزونی گرفت:« من از سربازان سراسر کشور خواستارم که از سربازخانه ها فرار کنند. این وظیفه‌ای است شرعی که در خدمت ستم کار نباید بود.»

رتق و فتق این گروه متواری کار ساده ای نبود. آقای خامنه ای به این تصمیم رسید که طرح دیگری در اندازد. روزی در صحن مسجد گوهرشاد در میان سخنان خود، از جوانان مشهدی خواست سرهای خود را بتراشند تا دژبان ها نتوانند به راحتی سربازان فراری را شناسایی کنند.«کما این که مأمورین دژبان چند نفر را که پسرهای تجار بازار بودند اشتباهاً به جای سربازان فراری دستگیر و آزاد کردند.» خبر این ابتکار به تهران رسید و آقای بهشتی آن را پسندید و گفت:«این موضوع را در جاهای دیگر اشاعه خواهیم داد.»

* خطبه ای به نام امام خمینی

راهپیمایی ها تا روز تاسوعا ادامه داشت. صبح تاسوعا بود که «پیش از راهپیمایی چیزی به ذهنم رسید که آن را برای برادرانم گفتم و خواستم اگر موافق هستید خبرش را پوشیده بدارید تا زمان آن برسد.»

خطبه خوانی یکی از مراسم جاری در صحن امام رضا (ع) است. مردم در گوشه ای از حرم جمع می شوند و خطیب بالای منبر می رود و خطبه ای به عربی می خواند. این خطبه خوانی جنبه رسمی دارد و با تشریفاتی انجام می شود؛ از جمله تهیه دعوت نامه، حضور افراد خاص آن هم پشت در های بسته حرم. در آن زمان در این مراسم از رضا پهلوی یاد می کردند و بعد خطبه ای با نثر موزون به نام امام حسین (ع) و یا امام رضا (ع) نیز قرائت می شد. «فکر کردم چنین خطبه رسمی آن هم با یاد کرد شاه، متناسب جو انقلابی مشهد نیست. باید زمام امور را به دست بگیرم و موضوع باید پنهان می ماند، زیرا اگر آشکار می شد درهای حرم را روی ما می بستند.»

موضوع تا ظهر، پایان راهپیمایی روز تاسوعا، مکتوم ماند. آقای واعظ طبسی پس از قطعنامه ای که در همه راهپیمایی های روز تاسوعا در شهر های بزرگ و کوچک خوانده شد، خطاب به جمعیت گفت که مردم به طرف حرم بروید. «قرار است امشب خطبه به نام [امام] خمینی خوانده شود. قرار است امشب [آقای] سید علی خامنه ای به نام [امام] خمینی خطبه بخواند.» استاندار خراسان طبق سنت سال های گذشته برای چنین شبی برنامه داشت و از رؤسای ادارات و سازمان ها و افراد مورد نظر استانداری دعوت کرده بود که در این مراسم شرکت کنند.

جمعیت راهی حرم شد. «...رفتم به سمت حرم. دیدم پر است از زائران منتظر خطبه. به طرف اتاقی که مشرف به صحن بود رفتم. از آنجا مردم را می دیدم...» یکی از حاضران آن اتاق از پشت بلندگو اعلام کرد که خطبه شب عاشورا توسط دانشمند ارجمند، حضرت حجه الاسلام خامنه ای خوانده می شود. «... توکل کردم به خدا متوسل شدم به امام رضا (ع) با صدای بلند و کشیده خطبه را شروع کردم. خطبه را مو به مو حفظ نکرده بودم، اما سخنم را با جمله های عربی مسجع که حمد [خداوند] و درود بر پیامبر و خاندانش بود آغاز کردم. همهمه مردم همچنان ادامه داشت، اما به تدریج آرامش و سکوت بر سر آن جمعیت خیمه زد.» وقتی اوضاع را مساعد دید امام رضا را به زبان فارسی خطاب قرار داد و گفت: « یا ابن رسول الله! از شما معذرت می خواهم که طاغوتیان هر ساله مراسم امشب را در کنار تو برپا می کردند در حالیکه نه به تو ایمان داشتند و نه به جد تو حسین. ما خراسانی ها فقط نظاره گر کار آنها بودیم. نه چاره ای داشتیم و نه توانی. ساکت بودیم.» سپس روی سخن را فرماندار نظامی مشهد و استاندار کرد و گفت: «...اینک یکی دو ماه بیشتر به پیروزی [ما] نمانده است. من شما را نصیحت می کنم و می گویم که با مردم به نیکی رفتار کنید.» سخنرانی یک ساعت به درازا کشید. اظهارات او در ارتقاء روحیه مردم و از دیگر سوء تضعیف موقعیت فرمانده نظامی و دیگر مسئولان تأثیر چشمگیری داشت. آنان خود را آماده شرکت در مراسم خطبه خوانی کرده بودند، امام اینک در حال شنیدن پیش بینی یک روحانی مبارز بودند که می گفت:سقوط خواهید کرد. آن شب« عده زیادی به وسیله تلفن و حضوری به همدیگر تبریک» گفتند.

* به سوی تهران

بنابر آن چه که در اسناد منعکس شده، آقای خامنه ای تا پایان دی ماه در مشهد ماند و همراه دوستانش تظاهرات با شکوه اربعین را در ۲۹ دی راهبری کرد.

احتمالاً همین روزها بود که فردی از طرف آقای مطهری به مشهد آمد و از او خواست هر چه زودتر به تهران بیاید« تعجب کردم، زیرا او از بار سنگین مسئولیت من [در مشهد] آگاهی داشت. به فرستاده او گفتم که نمی توانم. حتی برای لحظه ای نمی توانم مشهد را ترک کنم. دو روز بعد پیام دیگری آمد که باید به تهران بروم. بار دیگر پاسخ دادم که امکان ترک مشهد غیر ممکن است.»... در این اوان پیام دیگری نیز از طرف آقای مطهری آمد:«نیامدنت به تهران مخالف با امر امام است.»

وقتی تصمیم خود را به دوستانش گفت، ناراحت شدند و گفتند که این کار غیر ممکن است...«گفتم: من هر کاری که در توانم بود به کار بردم، ولی اصرار آنها به نحوی است که شاید موضوع مهمی در بین باشد.»

بناچار پذیرفتند، اما گفتند که در کمترین زمان به مشهد برگردد؛ وآقای خامنه ای قول داد که در حد نیاز در تهران بماند و نه بیشتر.

* شورای انقلاب

در تهران، ابتدا به مدرسه رفاه، رفت. آنجا مرکز فرماندهی انقلاب در تهران بود. وقتی خبررسیدنش را به آقای باهنر داد، از او شنید که به خانه آقای مطهری دعوت شده است و باید به آنجا برود. وقتی وارد شد، آقایان طالقانی، هاشمی رفسنجانی، بهشتی، بازرگان، سرلشکر قرنی و یک نظامی دیگر را آنجا دید. از آقای مطهری پرسید که موضوع چیست؟ وی گفت: «این شورای رهبری انقلاب است و تو نیز عضو این شورا هستی.»

امام خمینی خبر تشکیل قریب الوقوع شورای انقلاب را در ۲۲ دی ماه به مردم داده بود.


* تلاش برای ماندن بختیار

آن روزها تلاشی برای ماندگاری شاپور بختیار شکل گرفت و گفته شد که او می خواهد برای ملاقات با امام، همراهی و کسب رضایت ایشان به پاریس برود. وقتی موضوع را با امام در میان گذاشتند، شرط ملاقات را استعفا از سمت نخست وزیری دانست؛ اگر استعفا داد به پاریس بیاید. «عصر یکی از روزها در مدرسه رفاه با آقایان بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی نشسته بودیم و طبق معمول غرق در کارها بودیم که [احمد صدر] حاج سید جوادی و [احمد] مدنی (که آن روز او را نمی شناختم) وارد شدند و گفتند: [ابراهیم] یزدی از پاریس با ما تماس گرفته و خبر داده که امام، ملاقات با بختیار را بدون شرط استعفا پذیرفته است. آن دو از ما خواستند اعلامیه ای بنویسم و این موضوع را به اطلاع مردم برسانیم. ما آن را بعید دانستیم. حاج سید جوادی گفت: من دروغ می گویم یا یزدی؟ گفتیم که نه، ولی موضوع را بسیار بعید می دانیم. خبرهای پی در پی که تا شب می رسید همگی از موافقت امام می گفت. یادم می آید [هاشم] صباغیان نیز همین را می گفت. از شهید مطهری خواستیم مستقیما با پاریس تماس بگیرد [ و از چند و چون ماجرا آگاه شود.] تماس گرفت. یزدی گوشی را برداشت. [موضوع را] از او پرسید. او هم موافقت امام را با بختیار، بدون استعفا، اعلام کرد.»

... موضوع حساسی پیش رو بود که با عواطف مردم ناسازگار می‌نمود. تصمیم گرفتند اعلامیه ای که حکایت از موافقت امام با بختیار می کند بنویسند، و شرایطی که در آن می گذارند، ربطی به استعفاء نداشته باشد. آقای بهشتی چند خطی نوشت، و آقای مطهری نوشته او را کامل کرد.

در همین اوان خبردار شدند گروهی از علمای قم که برای آگاهی از تحولات تهران آمده‌اند، در مدرسه علوی، در نزدیکی مدرسه رفاه جلسه ای دارند. به آنجا رفتند. آقای بهشتی هر آن چه که پیرامون موضوع ملاقات امام و بختیار گذشته بود، برای آن گروه بیان کرد. از قم آمده ها، با صدور اطلاعیه مخالفت کردند و گفتند ممکن نیست امام بختیار را بدون استعفا بپذیرد. «این نخستین بار بود که آرائ انقلابیون را با آنچه که [ظاهرا] از امام شنیده بودیم در تعارض می دیدم. ... زنگ تلفن به صدا درآمد. پشت خط سید احمد خمینی، فرزند امام، از پاریس بود. گفت: اعلامیه ای [در این مورد] صادر کرده. دل ها و گوش ها آماده شنیدن شد.» ... آنچه که ذکر شده است که شاپور بختیار را در سمت نخست وزیری من می پذیرم، دروغ است، بلکه تا استعفا نداده است او را نمی پذیرم، چون او را قانونی نمی دانم. حضرات آقایان! به ملت ابلاغ فرمایند که توطئه ای در دست اجراست و از این امور جاریه گول نخورند. من با بختیار تفاهمی نکرده ام و آنچه سابق گفته است که گفتگو بین من و او بوده دروغ محض است. ملت باید موضع خود را حفظ بکند و مراقب توطئه ها باشد.»

*برگرفته از کتاب شرح اسم (زندگی نامه آیت الله سید علی حسینی خامنه ای) نوشته هدایت الله بهبودی.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


عین سین
Iran, Islamic Republic of
امریکا باید از دست ما عصبانی باشد چون تمام مهره ها وبرنامه هایش را سوزاندیم