به گزارش جهان به نقل از مثلث، مهدي محمدي ميگويد: «در مذاکرات استراتژيک حرف از برد-برد زدن بيمعناست و چنين چيزي امکان ندارد مخصوصا اينکه دو طرف مذاکره ايران و آمريکا با اين سطح از اختلاف بنيادين تمدني و دکترينال و استراتژيک و حتي تاکتيکي باشند بنابراين خيلي شوخي است که حرف از برد - برد در مذاکرات زده شود.»
با او در مورد آخرين وضعيت پرونده هستهاي گفتوگو کرديم.
طرح پيشنهاد دومرحلهاي شدن توافق هستهاي از کجا کليد خورد و چرا مطرح شد؟
اينکه به چه دليل و در چه فرآيندي توافق دوطرف بر اين شد که توافقنهايي در قالب دو توافق مجزا انجام شود؛ يکي توافق سياسي اصول و تعيين چارچوب و ديگري توافق روي جزئيات، دلايل متنوعي داشت. اولين و مهمترين دليل اين بود که دو طرف کاملا به اين جمعبندي رسيدند كه در مذاکرات وين ۶ اگر بخواهند مستقيم سراغ جزئيات بروند و درباره ظرفيت غنيسازي، جدول زماني تعليق و لغو تحريمها، فردو، آب سنگين اراک، شفافيت و حساسيتزدايي بحث كنند، مذاکرات قطعا شکست خواهد خورد و امکان اينکه مستقيما دو طرف درباره جزئيات تفاهم کنند وجود ندارد. دليلش هم اين است که دو طرف خطوط قرمزي را براي موضوعات روي ميز قرار دادند که اين خطوطقرمز قابل انطباق بر هم نيست و فاصلهشان از هم زياد است. بنابراين يک جنبه از موضوع که باعث شد توافق نهايي تبديل شود يک توافق سياسي و سپس توافق روي جزئيات اين بود که دوطرف بهنوعي ميخواستند از بحث درباره جزئيات فرار کنند. به اين دليل که تمرکز بر جزئيات يک نتيجه بيشتر نداشت و آن هم شکست مذاکرات بود. دليل دوم اين بود که اگر دو طرف ميخواستند درباره جزئيات مذاکره نکنند و مسائل اصلي روي ميز مذاکره باشد و در عين حال مذاکرات را هم ادامه بدهند - يعني مذاکرات متوقف نشود و شکست نخورد پس راجع به چه چيزي ميخواستند مذاکره کنند؟ - اصطلاح توافق سياسي اينجا مطرح شد. توافق سياسي تلاشي بود براي اينکه بدون درگير شدن در اختلافات مربوط به جزئيات مسائل روي ميز دو طرف قادر باشند به مذاکرات ادامه دهند و به توافق برسند. چون دو طرف نياز به توافق دارند و بهشدت نگران شکست مذاکرات و عدم توافق هستند. بنابراين هم ايران و هم آمريکا اساسا گزينه شکست مذاکرات را براي خود تعريف نکردند. در نتيجه دو اتفاق افتاد؛ يكي اينكه دو طرف نميخواستند مذاکرات شکست بخورد و دوم ميدانستند که اگر بخواهند روي جزئيات تمرکز کنند مذاکرات قطعا شکست ميخورد. راهحلي که به نظر ميآيد آمريکاييها براي خروج از بنبست پيشنهاد کردند اين بود که دو طرف بيايند به جاي اينکه روي جزئيات تمرکز کنند که حتما به شکست مذاکرات منجر ميشد متمرکز شوند ابتدا روي يک توافق سياسي براي ترسيم کليات و چارچوبها و بعد از آن بروند سراغ جزئيات. از نظر طرف آمريکايي و ايراني هم اين روش باعث ميشد که از شکست زودهنگام مذاکرات اجتناب کنند و راهي براي پيشبرد مذاکرات به جلو و رسيدن به يک توافق مهيا شود بدون اينکه ريسک درگير شدن بيشتر در مذاکرات را بپذيرند. علاوه بر اين دليل ديگري که باعث شد اين تکنيک در مذاکرات استفاده شود اين بود که دو طرف تصور ميکردند اگر بيايند يک توافق سياسي را اعلام کنند آن وقت در واقع به آن چيزي که ميخواستند رسيدند و آن، اين بود که اين پيام را به افکار عمومي داخلي خود بدهند که توافق حاصل شد و ديگر براي افکار عمومي چندان اهميتي نخواهد داشت آن جزئيات باقيمانده چقدر جزئيات مهمي است و مذاکرات درباره آنها تا کي قرار است ادامه پيدا کند. چون اصلا افکار عمومي مسالهاي را که اسمش جزئيات گذاشته شده است پيگيري نميکند. بنابراين يکي ديگر از دلايلي که دو طرف به ويژه طرف ايراني اين کار را کردند اين بود که ميخواستند هر طور شده به افکار عمومي اعلام کنند يک توافقي انجام شده و بقيه فرآيند يک فرآيند کاري است که بايد نامش را مذاکرات روي جزئيات گذشت. دليلي هم طرف آمريکايي داشت که اصل مساله است. آمريکاييها متوجه شده بودند که اگر توافق روي جزئيات بخواهد بهطور مستقيم انجام شود ايران حاضر به واگذاري امتيازهايي که مدنظر آنهاست نخواهد بود. يعني خطوط قرمزي که براي تيم مذاکرهكننده تعيين شده اجازه نميداد اين تيم به اندازهاي که مدنظر آمريکاست و توافق را تبديل به يک توافق خوب براي آمريکا ميکند، امتياز دهد. بنابراين به عقيده من فکر کردند که چه کار کنند تا بتوانند امتيازهاي بيشتري از ايران بگيرند. ترفندي که طرف آمريکايي نهايتا به آن رسيد اين بود که ايران را وارد يک توافق سياسي کند. بعد که ايران وارد توافق سياسي شد تعهد بلندمدتي را درباره محدوديت برنامه غنيسازي و بقيه جنبههاي برنامه هستهاي خود بدهد. در اين شرايط، ديگر امتياز گرفتن از ايران برسر جزئيات کاملا امکانپذير و حتي قطعي خواهد بود چون ايران نميتواند مذاکراتي را که اصول آن را پذيرفته، در جزئياتش از امتيازدهي خودداري کند. در واقع مذاکراتي که در اصول موفق شده نميتواند در فروعشکست بخورد. نميتوان يک بار به مردم گفت توافق سياسي کرديم، جشن پيروزي بگيريم. چند ماه بعد به مردم اعلام کرد مذاکرات بر سر جزئيات شکست خورد و ما مجبور هستيم مذاکرات را قطع کنيم. در واقع طرف آمريکايي تحليلش اين بود که اگر مذاکرات منجر شود به يک توافق سياسي، ايران مجبور ميشود در حوزه جزئيات امتياز واگذار کند، بهعبارت ديگر توافق سياسي امتيازدهي ايران را در حوزه جزئيات اجباري خواهد کرد و اين تحليل درستي هم بود يعني اگر ما بدون نهايي کردن جزئيات وارد يک توافق سياسي ميشديم بعد مجبور بوديم در مرحله بعد مذاکرات روي جزئيات به يک توافقي با طرف مقابل برسيم و ديگر نميتوانستيم بگوييم در جزئيات شکست خورديم، بنابراين مجبور ميشديم امتيازهاي بيشتري واگذار کنيم. به اين سه دليل اساسا تفکيک توافق نهايي به توافق سياسي و توافق روي جزئيات در مذاکرات وين ۶ رخ داد. اينکه رهبر انقلاب گفتند: «توافق درباره کليات و جزئيات در يک مرحله انجام شود» چند دليل داشت، اساسا اختلافنظرهايي که ما با طرف مقابل داريم سر همان جزئيات است. يعني در واقع کلمه جزئيات نبايد ما را فريب دهد، جزئياتي که از آن صحبت ميشود در واقع اساسيترين موضوعات مورد اختلاف بين ايران و گروه ۱+۵ است و اگر قرار باشد از نظر ايران يک توافق خوب شکل بگيرد دقيقا اينجاست که معلوم ميشود اين توافق خوبي است يا خير. بنابراين اولين نکتهاي که بايد در نظر داشت اين که اساسا برخلاف آنچه به نظر ميآيد، توافق روي جزئيات خيلي مهمتر از توافق روي کليات است، حال آنکه آمريکاييها ميخواستند دقيقا اين مساله را برعکس کنند. يعني بگويند آنچه اهميت دارد توافق روي اصول و توافق روي کليات است و جزئيات خيلي مهم نيست. در حاليکه واقعيت کاملا برعکس است و اگر ما ميخواستيم طبق منطق آمريکاييها به اين موضوع نگاه کنيم ايران دچار خسارات خيلي جدي و قابل توجهي ميشد و اصليترين موضوعاتي که خطوط قرمز مذاکراتي ما هم آنجا قرار دارد ذبح ميشد. نکته دوم آنکه کاملا براي کشور روشن بود اگر توافق سياسي شود ديگر نميتوان از توافق بر جزئيات خودداري کرد و مسير توافق بر سر جزئيات در حالي که يک توافق سياسي انجام شده تبديل به يک دالان يکطرفه و مسير اجباري ميشد که ايران مجبور بود به هر شکل ممکن توافق روي جزئيات را انجام دهد. ايران نميخواهد خود را وارد يک فرآيند اجباري در مذاکرات کند. اين کار کاملا بيمعني است که ما اختيار خودمان را براي ترک و به نتيجه نرسيدن مذاکرات از دست بدهيم و وارد فرآيندي شويم که انتهاي آن حتما بايد توافقي ولو يک توافق بد باشد. در واقع حضرت آقا اين فرآيند اجباري را -که به عقيده من يک دام بود- جمع کردند و اختيار و ابتکار عمل را به تيم مذاکرهکننده هستهاي برگرداندند. دليل سوم آنکه ترديدي نيست اگر مذاکره درباره توافق سياسي بدون توافق بر سر جزئيات به نتيجه ميرسيد. آمريکاييها انگيزه خودشان براي توافق سر جزئيات را از دست ميدادند يعني اگر ما توافق سياسي ميکرديم و بعد ميخواستيم درباره جزئيات مذاکره کنيم به ويژه درباره لغو تحريمها امتياز گرفتن از آمريکا بسيار دشوار يا عملا غيرممکن ميشد، چون آمريکاييها چيزي را که از ايران در مذاکرات هستهاي ميخواستند در همان توافق سياسي دريافت ميکردند و ديگر انگيزهاي براي امتيازدهي به ايران نداشتند بنابراين اين نکته خيلي مهم بود. اگر توافق سياسي انجام ميشد به نظر من توافق روي جزئيات خصوصا در زمينه تحريمها هرگز انجام نميشد و اگر قرار باشد توافقي روي جزئيات انجام شود فقط در يک زمان ممکن است و آن همراه با کليات است. اگر کليات از جزئيات تفکيک شود در واقع توافق بر جزئيات تبديل به يک مسير بسيار دشوار، طولاني و پيچيده ميشد چون آمريکاييها انگيزهاي براي توافق کردن با ايران نداشتند، حال آنکه ما امتيازهاي اساسي را در يک توافق سياسي واگذار کرده بوديم و آنجا که قرار بود امتياز دريافت کنيم هيچ امتيازي نميتوانستيم لااقل در ميانمدت بگيريم، خصوصا اينکه آمريکاييها توافق درباره جدول زماني لغو تحريم را به مذاکره روي جزئيات موکول کردند. در واقع آمريکاييها نقشهشان اين بود که امتيازهايي که ميخواهند به ايران واگذار کنند به مذاکره درباره جزئيات موکول کنند و آنجا هم امتيازي به ايران ندهند. حضرت آقا اين طراحي را برهم ريختند و الان اگر آمريکاييها خواهان توافق هستند همان موقع که درباره کليات بحث ميکنند امتيازهايي که ميخواهند به ايران مخصوصا در زمينه لغو تحريمها بدهند بايد تکليف اين امتيازها را روشن کنند، چون مذاکرات ديگري وجود نخواهد داشت که آمريکا بخواهد امتيازدهي را موکول به آن دوره از گفتوگوها کند.
چرا ايران و آمريکا هيچ کدام پيشفرضي تحت عنوان شکست مذاکرات براي خود تعريف نکردند؟
درباره آمريکاييها مهمترين دليل اين است که آنها در شرايط عدم توافق گزينه ديگري ندارند چون آنها در اين وضعيت يا بايد وارد درگيري نظامي بشوند که چنين چيزي باتوجه به شرايط منطقه کاملا احمقانه است، حتي اسرائيليها هم اين را ميدانند. يا اينکه تحريمها را تشديد کنند که اين کار را ميتوانند انجام دهند ولي تشديد تحريمها بيش از اين باتوجه به نياز روزافزوني که به انرژي است و مشکلات فزايندهاي که غرب بر سر اوکراين با روسيه پيدا کرده حتما منجر به از هم پاشيدن ائتلاف بينالمللي و ايجاد يک شکاف بزرگ در رژيم تحريمها ميشود و نهايتا منجر خواهد شد تحريمها ضيعفتر از آن شود که الان است بنابراين باتوجه به شرايط فعلي بينالملل تشديد تحريمها قطعا هيچ کمکي به افزايش فشار بر ايران نميکند. در مجموع اگر مذاکرات شکست بخورد و آمريکاييها از مذاکرات خارج شوند قطعا وعدههايي را که درباره افزايش فشار بر ايران دادند بايد اجرا کنند که نميتوانند اين کار را انجام دهند. دليل دوم اين است که آمريکا اساسا به مذاکرات هستهاي با ايران بهعنوان مقدمهاي براي مذاکرات مهمتر درباره وضعيت منطقه نگاه ميکند. اساسا تهديد ناشي از برنامه هستهاي ايران براي آمريکاييها بيشتر يک تهديد ژئوپلتيکي است تا يک تهديد عدماشاعه سلاحهاي کشتارجمعي. يعني آمريکاييها بيشتر از تبعات منطقهاي تبديل شدن ايران به قدرت هستهاي ميترسند تا اينکه بترسند از اينکه ما در برنامه هستهاي ميخواهيم سلاح هستهاي توليد کنيم که چنين اتفاقي هم اصلا نميخواهد بيفتد. اگر مذاکرات شکست بخورد کل اين فرآيند مسدود ميشود و ديگر آمريکاييها درباره موضوعات منطقهاي نميتوانند وارد مذاکره شوند يعني ديگر نميتوانند وارد هيچ گفتوگويي با ايران شوند چه برسد به اينکه بخواهند وارد همکاري با ايران شوند و اين براي آمريکاييها فوقالعاده نگرانکننده است که روند همکاري نصف و نيمهاي که بين ايران و آنها شکل گرفته تبديل به يک روند تخاصمي شود. دليل سوم اين است که اگر دولت اوباما توافق هستهاي با ايران را انجام ندهد در حوزه سياست خارجي يک دولت شکستخورده محسوب ميشود، يعني اين دولت هيچ دستاوردي نخواهد داشت و همه حرفهاي منتقدان جمهوريخواه اوباما مبني بر اينکه اساسا راهبرد سياست خارجي و امنيت ملي اوباما غلط بوده درست از آب درميآيد. نتيجه آينده سياسي حزب دموکرات در آينده که کمتر از دو سال تا آن انتخابات باقيمانده بهشدت به خطر ميافتد. دموکراتها به يک برد بزرگ در سياست خارجي خود نياز دارند بنابراين آمريکاييها نياز به توافق هستهاي با ايران دارند. دليل آخر هم اينکه اگر مذاکرات درباره توافق جامع شکست بخورد توافق ژنو نيز منتفي خواهد بود. يعني اين طور نيست که فقط توافق جامع منتفي شود. اگر مذاکرات بهطور کامل قطع شود شرايط به وضعيت ماقبل توافق ژنو برميگردد، در حاليکه آمريکاييها توافق ژنو را بسيار توافق مهمي ميدانند و معتقدند توافق ژنو بخشهاي امنيتي برنامه هستهاي ايران را متوقف کرده و بخشهاي کليدي برنامه هستهاي ايران را مخصوصا درباره غنيسازي ۲۰ درصد به عقب برگردانده است، بنابراين نميخواهند از توافق ژنو با ايران خارج شوند. قطعا نفع آمريکا در اين است که توافق ژنو ادامه پيدا کند چون براساس اين توافق تغييري در تحريمها رخ نميدهد ولي شکست کامل مذاکرات باعث ميشود آمريکاييها سرمايهاي به نام توافق ژنو را نيز بهطور کامل از دست بدهند، در نتيجه برنامه هستهاي ايران به وضعيت ماقبل توافق برگردد. به همين دلايل تمديد مذاکرات رخ ميدهد چون هيچکدام از طرفها به ويژه آمريکاييها نفعي از ترک مذاکرات ندارند. درباره چرايي اينکه طرف ايراني هم گزينه شکست مذاکرات را براي خود تعريف نکرده است بايد گفت، سرنوشت سياسي و آينده سياسي دولت آقاي روحاني به توافق هستهاي گره خورده است. اين اتفاقي نيست که منتقدان آقاي روحاني ايجاد کرده باشند بلکه خود دولت اين حالت را به وجود آورده و همه امور کشور و سرنوشت خود را به توافق هستهاي گره زده است، بنابراين چارهاي جز تداوم مذاکرات ندارد.
شما گفتيد اگر دوطرف وارد جزئيات شوند مذاکرات شکست ميخورد و شرايط به ماقبل توافق ژنو برميگردد، پس از چه جهت آقاي جان کري و آقاي ظريف هفته پيش گفتند که زمان مذاکرات ديگر تمديد نميشود؟
به نظر من نبايد اين حرفها را جدي گرفت. البته دو برداشت ميتوان داشت؛ يکي اينکه دو طرف بخواهند تا ۴ فروردين هم درباره کليات و هم درباره جزئيات توافق کنند. اگر اين اتفاق بيفتد ديگر دليلي براي تمديد مذاکرات وجود نخواهد داشت. به نظر من اين اتفاق امکانپذير است چون اگر آمريکاييها واقعا دنبال اين هستند که اول تابستان جزئيات را با ايران توافق کنند اول بهار هم ميتوانند اين کار را انجام دهند. يک سالونيم است كه دو طرف در حال مذاکره هستند اين طور نيست که بگويند ما هنوز بحثهايي داريم که انجام نداديم، بنابراين يک معناي اين حرف که تمديدي رخ نخواهد داد همين است که البته احتمالش هم ضعيف است. به عبارت ديگر اينکه دو طرف بتوانند چهار فروردين هم روي کليات و جزئيات توافق کنند احتمالش ضيعف است. حالت دوم اين است که در وين ۶ هم اول اين حرفها را ميزدند و ميگفتند هيچ تمديدي در کار نيست اما دقيقه نود مذاکرات وقتي ديدند رسيدن به توافق امکانپذير نيست با تمديد زمان مذاکرات موافقت کردند، به نظر من اين اتفاق دوباره هم خواهد افتاد يعني مجددا طرفين خواهند ديد که قادر به توافق قطعي نيستند، بنابراين تصميم به تمديد زمان مذاکرات ميگيرند، البته اين را هم بگويم اين بار فضاي مذاکرات به آساني گذشته نخواهد بود.
وقتي در سوم آذر به مدت هفت ماه ديگر زمان مذاکرات تمديد شد تا هفت تيرماه ۹۴ فرصت براي مذاکرات باقي است پس دو طرف نزديک ۵/۴ ماه زمان دارند که روي جزئيات بحث کنند؟
خير، جان کري گفته اگر تا ۱۱ فروردين يعني تا انتهاي ماه مارس توافق سياسي رخ ندهد اصلا وارد بحث درباره جزئيات نخواهيم شد و مذاکرات ديگر بعد از ۱۱ فروردين تمديد نميشود.
شما که ميگوييد اين جدي نيست؟
من اين حرف را به هيچ وجه جدي نميگيرم. در همان ماه ژوئن يا اوايل تيرماه هم اگر مذاکرات به توافق جامع نرسد باززمان مذاکرات تمديد ميشود.
اين تمديد مذاکرات نفعي هم دارد؟
براي ايران بهشدت مضر است، يعني باعث ميشود همچنان برنامه هستهاي خودمان را متوقف نگه داريم و امور کشور معطل موضوع هستهاي بماند و تحريمها نيز ادامه پيدا کند. شايد يکي از معاني حرفهاي رهبري اين بود که اگر اين شرايط بخواهد ادامه پيدا کند ما نيز با تمديد پي در پي مذاکرات موافقت نميکنيم و مايل هستيم راههاي ديگر را دنبال کنيم. ما راههاي ديگري را هم اتفاقا داريم. ما ميتوانيم از درون اين مذاکرات به هيچ نتيجهاي نرسيم و کشور اداره شود. البته دولت آمادگي اين اتفاق را ندارد.
از نظر ايران و آمريکا توافق بد به چه معناست؟
از نظر ايران دو نوع توافق خوب ميتوانيم داشته باشيم؛ يکي حداکثري و ديگري حداقلي. تعريف توافق خوب از نظر ايران اين است که زيرساخت غنيسازي صنعتي مطابق معاهده انپيتي براي ما به رسميت شناخته شود و بتوانيم آن را اعمال کنيم ضمن آنکه در عين حال زيرساخت تحريمها بهطور يکپارچه و يکجا برچيده شود. البته اين يک اتفاق مطلق نيست يعني ميتواند به جاي اينکه الان محقق شود در آينده نزديک امکان غنيسازي صنعتي براي ايران به وجود آيد يا لغو تحريمها ميتواند تحت شرايط خاصي اعمال شود، اما واقعيت آن است که براي ايران دو شرط يادشده در مسير رسيدن به يک توافق جامع هستهاي غيرقابل گذشت محسوب ميشود. از نظر آمريکا توافق خوب هستهاي با ايران دقيقا برعکس اين اتفاق است يعني زيرساخت غنيسازي صنعتي را براي يک مدت طولاني منهدم ميکند و ظرفيت غنيسازي اورانيوم در ايران را به ظرفيت بسيار محدود تبديل ميکند، در عين حال رژيم تحريمها در بلندمدت حفظ ميشود. بنابراين واقعيت اين است که دو طرف تعريفي از توافق هستهاي دارند که اين دو تعريف بر هم منطبق نيست و خيلي از هم فاصله دارد. به عبارت ديگر آنچه يک طرف توافق خوب ميداند طرف ديگر آن را براي خود توافق بد تلقي ميکند بنابراين يک گپ جدي بين دو طرف وجود دارد. البته الان ايران و آمريکا به يک فرمولي رسيدند و فکر ميکنند يک فرمول متوازن است ولي من معتقدم آنچه دو طرف در آستانه يک توافق درباره آن بودند براي ما قطعا يک توافق بد بود. گرچه آقايان ميخواستند در داخل بگويند خوب است ولي بهراحتي ميشد ثابت کرد که اين توافق با توافق خوب از نظر ما فاصله دارد.
باتوجه به اين تفاسير، شما چشمانداز مذاکرات را براي رسيدن به يک توافق برد-برد چگونه ميبينيد؟
مذاکرات هستهاي استراتژيک است. معتقدم در مذاکرات استراتژيک حرف از برد-برد زدن بيمعناست و چنين چيزي امکان ندارد مخصوصا اينکه دو طرف مذاکره ايران و آمريکا با اين سطح از اختلاف بنيادين تمدني و دکترينال و استراتژيک و حتي تاکتيکي باشند بنابراين خيلي شوخي است که حرف از برد - برد در مذاکرات زده شود، چون در مذاکرات استراتژيک برد يک طرف به معناي باخت طرف ديگر است و هيچ فرمول متوازني هم اساسا وجود ندارد.
مذاکرات هستهاي يک چانهزني تجاري يا بازاري نيست که هر کدام از دو طرف بتوانند يک مقداري از موضع خود کوتاه بيايند و به يک فرمول برد- برد برسند اما اينکه چه خواهد شد، معتقدم مذاکرات دچار يک بحران ميشود و احتمال دارد که کنگره تحريمهايي را عليه ايران تصويب کند، اگرچه رئيسجمهور آمريکا اين تحريمها را وتو خواهد کرد. دو طرف اگر نتوانند توافق سياسي کنند توافق درباره جزئيات را هم نميتوانند انجام دهند و توافق همزمان روي جزئيات و کليات نيز به زودي ميسر نخواهد بود، بنابراين واقعبينانهترين سناريو اين است که شرايط فعلي تمديد خواهد شد تا دو طرف ببينند چه زماني در يکي از اين تمديدهاي پي در پي ميتوانند به فرمولي درباره يک توافق جامع برسند.
فکر ميکنيد اوباما حاضر شود براي اينکه يک ميراث سياسي از خود به جاي بگذارد درباره مذاکرات هستهاي با ايران يک تصميم راهبردي بزرگ بگيرد؟
من چنين شرايطي را در آمريکا نميبينم. هم اوباما نياتش بدتر از اين است که در ظاهر به نظر ميرسد چون اساسا کسي نيست که برخي در داخل تصور ميکنند؛ يعني او بهدنبال توافق هستهاي با ايران به هر قيمت نيست. دليل دوم اينکه اساسا شرايط سياسي اوباما به او چنين اجازهاي را نميدهد يعني شرايط سياسي حزب دموکرات ايجاب کند که اوباما بهگونهاي عمل کند که بتواند آينده سياسي حزبش را تأمين کند. اينجا يک نکتهاي را بايد ياد آور شد، مردم در آمريکا از تشديد وضعيت به هيچوجه استقبال نميکنند، راهبرد سياست خارجي اوباما درباره سوريه و داعش همين بود، هميشه راهبرد آمريکا در ۲-۳ سال اخير مبتني بر عدم مداخله و پايان دادن به جنگها و درگيريهايي بود که در قارههاي مختلف به راه انداخته بود و به همين دليل دولت اوباما متهم به ضعف است چون راهبرد مديريت از راه دور و عدممداخلهاي که اوباما در نظر گرفته و در راهبرد امنيت ملي ۲۰۱۵ خودش هم نوشته نشان دهنده اين است كه دولت اوباما در دوراني از ضعف است، فرقي هم نميکند چه رئيسجمهور دموکرات سرکار باشد و چه رئيسجمهور جمهوريخواه و اين ضعف سرجاي خودش است. بنابراين تصور ميکنم مردم آمريکا بهشدت نسبت به شکست کامل مذاکرات و ورود به يک تنش جدي هيچ استقبالي نميکنند و هر حزبي در آمريکا بخواهد يک چنين شرايط تنشزايي را ايجاد کند شانس رايآوري خودش را از دست ميدهد. مردم آمريکا به جاي اينکه وارد بحرانهاي بيشتر شوند دنبال آن هستند که بحرانهاي گذشته حلوفصل شود و دولت آمريکا انرژي و سرمايه بيشتري را داخل کشور خود صرف کند. من معتقدم اگر کشور ايستادگي کند مذاکرهکنندگان ما قدرت ملي و منطقهاي ايران را باور داشته باشند، به مردم اعتماد کنند، منتقدين خود را خيرخواه در نظر بگيرند، واقعا به آمريکا با چشم دشمن نگاه کنند و شرايطي ايجاد کنند که دشمن متوجه شود که بدون مذاکرات هم ما قادر به اداره کشور هستيم و بعضي از پيشنهادهاي سخاوتمندانهاي که الان روي ميز گذاشتند از روي ميز بردارند، امکان اينکه آمريکا نهايتا يک جايي تسليم شود وجود دارد. تجربه نشان ميدهد که آمريکا را ميشود مجبور به امتيازدهي کرد اما نه با راهبردي که الان دولت آقاي روحاني در پيش گرفته، چون با اين راهبرد تنها نتيجهاي که در انتظار ماست امتيازخواهي بيشتر و امتيازدهي کمتر از جانب آمريکا خواهد بود.
اروپاييها چه نقشي ميتوانند ايفا کنند که اين توافق جامع ميان ايران و ۱+۵ زودتر به سرانجام برسد؟
نقش آنها قطعا مهم است اما تعيينکننده نيست. يعني اگر امکان توافقي وجود داشته باشد که آمريکا موافق و بقيه مخالف آن باشند اين توافق ميتواند رخ دهد اما در حالتي که بقيه موافق و آمريکا مخالف باشد حصول توافق شدني نيست حتي اگر هم بشود ارزش چنداني ندارد چون ابزار تحريم در اختيار آمريکاست بنابراين طرف تعيينکننده در رسيدن به توافق جامع هستهاي آمريکاست.
اما اروپاييها براي توافق با ايران خيلي راغب نشان ميدهند؟
اروپاييها علاقهمندترند چون منفعت اقتصادي و تجاري حصول توافق با ايران بيش از آنکه به آمريکا برسد متوجه اروپا ميشود. آمريکاييها به صراحت گفتند تحريمهاي سرزميني آمريکا که اتباع و شرکتهاي اين کشور را از معامله اقتصادي با ايران منع ميکند حتي در صورت توافق نهايي برچيده نخواهد شد. در واقع توافق نهايي تحريمهاي مربوط به شرکتها و اتباع غيرآمريکايي را براي تجارت با ايران برميدارد. ضمن آنکه اروپاييها از بروز شرايط تنش استقبال نميکنند چون قدرت مليشان کمتر از آمريکاست.
البته درون اتحاديه اروپا نيز اختلافنظرهايي وجود دارد؛ انگليس و آلمان به توافق با ايران بسيار راغب هستند اما فرانسويها به دليل ارتباطات گستردهاي که با اسرائيل دارند انگيزهشان براي توافق با ايران کمتر است. در مجموع فکر نميكنم در مسير مذاکرات هستهاي تعيين کننده باشند.
نتانياهو گفته که سعي ميکند جلوي هر نوع توافق هستهاي با ايران را بگيرد، آيا ميتواند موفق شود؟
اين هم از آن حرفهايي است که من جدي نميگيرم. اين غلط محض است که کسي تصور کند اسرائيل واقعا مخالف توافق هستهاي با ايران است، چون اگر توافق نشود اسرائيل بايد تهديدات خود را عليه ايران عملي کند. آيا قدرت عملي کردن تهديدات خود را دارد؟ خير، ندارد. بنابراين اسرائيل دنبال توافق است اما هدف اسرائيل از کاري که ميکند اين است كه اوباما را وادار کند امتيازهاي کمتري به ايران بدهد و امتيازهاي بيشتري بخواهد. تحليل اسرائيليها اين است که ايران در نهايت چارهاي جز توافق ندارد. اگر آمريکا به اندازه کافي فشار به ايران وارد کند ميتواند ايران را به پذيرش يک توافق خوب از نظر اسرائيل وادار کند اما اوباما معتقد است فشار از يک حدي بيشتر باعث لجاجت در ايران ميشود و ممکن است کل مذاکرات را به خطر بيندازد.
منبع: مثلث