به نظر میرسد داستان مشروطیت از ابتدا در ذهن نویسنده از یک هدفگذاری واحد پیروی میکند و نویسنده به دنبال آن است که در ذکر وقایع آنقدر پیش برود که به پیشداوری وی، که همانا تقلیل مشروطه به امری دینی است، صدمهای وارد نشود
آزادی از دروازهی مشروطهخواهی به آنان رخ نماید یا از دریچهی جمهوریخواهی و نظایر آن! البته مسلم بود که هرکدام از این گروههای سیاسی، مرام و مذهب خود را در رسیدن به آزادی صائبتر از دیگران قلمداد میکردند.
نویسنده از یکسو اندیشهی شیعی را منافی مشروطیت معرفی مینماید و از سویی دیگر، علما را برای توجیه و تطابق احکام شریعت با مشروطیت، به تأیید فرضیه خود ربط میدهد و آن را نشانهی بیگانگی آنان با اساس واقعی مشروطیت برمیشمارد
باشد یا آحاد مردمی که در یک حوزهی جغرافیای سیاسی و فرهنگی دارای یک سرنوشت مشترکاند.