پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
 
۸
۶
روایت خواندنی عضو جداشده القاعده و گروه‌های‌تکفیری/5

طالبان چطور بر افغانستان مسلط شدند؟/ وضع حال احمدشاه مسعود لحظاتی قبل از سقوط کابل

سه شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۷:۳۹
کد مطلب: 352499
به سمت کابل راه افتادیم که آن هم غرق در هرج و مرجی وحشتناک بود. آنجا بود که برای اولین و آخرین بار در عمرم احمد شاه مسعود را دیدم.
طالبان چطور بر افغانستان مسلط شدند؟/ وضع حال احمدشاه مسعود لحظاتی قبل از سقوط کابل
گروه بین‌الملل جهان نيوز: آنچه در زیر می‌آید بخش پنجم از مصاحبه‌ی تفصیلی یک عضو ارشد گروه‌های تکفیری و القاعدة که از آنها جدا شده و با نام مستعار رمزی به روایت زندگی «جهادی»اش می‌پردازد و در این قسمت از ادامه زندگی‌اش پس از تجربه‌ی جهاد در بوسنی و آذربایجان و چچن می‌گوید:

*درباره بازگشتت به افغانستان برایمان بگو.
-در ماه آگوست سال ۱۹۹۶ به پادگان ابوروضة در افغانستان بازگشتم. در آن وقت حکومت طالبان به گلبدین حکمتیار پیشنهاد هم پیمانی داده بود منتهی به این شرط که با ملا عمر بیعت کند و انتخابات برپا نشود. و این چیزی بود که حکمتیار آن را رد کرد بود چون می‌خواست در افغانستان انتخابات برگزار شود.

حکمتیار پیشنهاد طالبان را رد کرد و در عوض تصمیم گرفت که با دو دشمن سابقش صلح کند و هم پیمان شود، یعنی با برهان‌الدین ربانی و احمدشاه مسعود که چهار سال با آنان جنگیده بود. بنا بر این هم‌پیمانی، حکمتیار به کابل نقل مکان کرد و نخست‌وزیر شد. تعداد زیادی از عرب‌هایی که همراه با حکمتیار جنگیده بودند به دلیل این هم‌پیمانی، دست از حمایت او کشیدند و نپذیرفتند که با او ضد طالبان هم بجنگند.

وقتی من به پادگان ابوروضة السوری رسیدم، فضای عمومی بین مجاهدین عرب فضای افسردگی بود چرا که حس می‌کردند قهرمان اسلامی‌شان که سال‌ها در کنارش جنگیده بودند حالا با دشمنان سابق هم‌پیمان شده است. سؤالی که در ذهنشان می‌چرخید این بود که چطور می‌توانیم با اینها هم‌پیمان شویم درحالیکه تا حالا تکفیرشان می‌کردیم و با آنها می‌جنگیدیم؟ می‌پرسیدند یعنی الان باید با کهنه‌کفار همرزم شویم؟

هفت هفته پس از رسیدن بن لادن به افغانستان یعتی در سپتامبر ۱۹۹۶، حدود سی هزار رزمنده از جنبش طالبان توانستند در مرز پاکستان جمع شوند و به منطقه‌ی میرانشاه پاکستان بروند و از آنجا و از دروازه‌ی خیبر وارد افغانستان شوند و به سمت جلال‌آباد پیشروی کنند.

آن روز، با صدای دکتر محمد حنیف الفغانی از اعضای حزب اسلامی [حکمتیار] از خواب بیدار شدیم که خبر داد طالبان وارد جلال‌آباد شده اند. خبر به نظرمان عجیب آمد چراکه می‌دانستیم چقدر سخت است که طالبان به آن منطقه‌ی ناهموار کوهستانی برسند. در پادگان حالت هرج و مرج راه افتاد. نمی دانستیم چه‌کار باید بکنیم و تکلیف چیست. همه از طالبان می‌ترسیدند، خصوصا که ما پیروان حکمتیار حساب می‌شدیم. بن لادن حدود دو ماه پیش از این از سودان به افغانستان بازگشته بود و در منطقه‌ی یونس خالص در نزدیکی ما مستقر بود. فهمیدیم که بن لادن تحرکی نخواهد داشت و با طالبان تفاهم خواهد کرد. نمی‌دانستیم تکلیفمان چیست ولی احتیاطا، تانکی که در اختیار داشتیم را منفجر کردیم و سلاح‌هایمان را برداشتیم و به منطقه‌ی سروبی که منطقه‌ایست بین جلال‌آباد و کابل نقل مکان کردیم.

سروبی بزرگترین پایگاه حزب اسلامی [به رهبری حکمتیار] و به نوعی یک دژ طبیعی بود و بزرگترین سد آبی افغانستان در آنجا قرار داشت. بالای سد متمرکز شدیم. صدای طبل‌های طالبان به ما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. کمی بعد صفوفی طولانی را دیدیم و ده‌ها نفر از جوان‌های بیست و چندساله‌ی طالبان را که در دستشان قرآن گرفته بودند و غیر مسلح بودند. در پشت آنها رزمندگان طالبان به صورت مسلح پیدا شدند. پیام طالبان به ما این بود که اگر تسلیم شوید، قصد ما این نیست که با شما بجنگیم و در امان خواهید بود. یکی از رزمنده‌ها که کنار من بود جنگیدن با اینان را رد کرد و سلاحش را به زمین انداخت و گفت: «هرگز با کسانی که قرآن در دست دارند نخواهم جنگید.» سد را ترک کردیم و به سمت کابل راه افتادیم که آن هم غرق در هرج و مرجی وحشتناک بود. آنجا بود که برای اولین و آخرین بار در عمرم احمد شاه مسعود را دیدم. چشم‌هایش پر از اشک بود و از سقوط خطوط دفاعی‌اش خشمگین بود.
چند ساعت بعد، جنبش طالبان در کابل بود. بعد از سقوط کابل، حکمتیار به سمت منطقه‌ی بغلان در شمال رفت و احمد شاه مسعود هم با یک دستگاه هلی‌کوپتر به منطقه‌ی پنجشیر رفت. تعدادی از فرماندهان عرب هم همراه با حکمتیار راهی شدند.

*شماها چه کردید؟
-ما هم تصمیم گرفتیم که به یک قلعه ی ویرانه در مرکز کابل به اسم بلحصار برویم و آنجا بمانیم تا طالبان بیایند و با آنها تفاهم کنیم. حدودا چهل نفر بودیم.

کمی بعد، چند نفر از رزمنده‌های عربی که موقع رسیدن طالبان به پادگان ابوروضة قبول نکردند که [مثل ما] آنجا را ترک کنند به قلعة بلحصار آمدند و به ما خبر دادند که در امان هستیم و طالبان ابدا ما را تحویل ارتش پاکستان نخواهد داد.

به محض بیرون آمدن از قلعه، دیدیم که نیروهای طالبان در دو طرف درب خروجی قلعه صف کشیده‌اند. وقتی خواستیم تفنگ‌هایمان را زمین بگذاریم و آنها را تسلیم طالبان کنیم، فرمانده طالبان جلو آمد و از ما خواست تفنگ‌هایمان را نگه داریم و گفت: «پادگان‌هایتان سرجایش است و خانه‌هایتان هم همینطور. شما از مایید و خانواده‌ی ما و مهمان ما و برادران ما محسوب می‌شوید.»

موضعشان غافلگیرمان کرد، چرا که ما تا همین دیروز داشتیم در کنار حکمتیار با آنها می‌جنگیدیم.
سپس دعوتمان کردند برویم و اعدام رئیس‌جمهور سابق افغانستان نجیب‌الله و برادرش را در میدان عمومی شهر ببینیم. موقع عملیات اعدام، طالبان و رزمندگان عرب یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند. به ما گفتند که بن‌لادن در پادگان «یونس خالص» در جلال آباد است و احترامش کاملا محفوظ است و هیچ فشار و تنگنایی برایش ایجاد نخواهد شد. از اینجا بود که روابط بین طالبان و اسامة بن لادن آغاز شد.

*آیا در آن موقع طالبان رزمنده‌ی عرب هم داشتند؟
-نه، همه نیروهای طالبان افغان بودند.

*فکر می‌کنی بین طالبان و بن لادن از پیش موافقتی صورت گرفته بود؟
-فکر نمی‌کنم. وقتی که طالبان به بن لادن رسیدند اصلا او را نمی شناختند. وقتی که خودش را معرفی کرد، گذشته‌ی او در جنگ با شوروی به یادشان آمد و آن وقت بود که از او استقبال کردند.

*مگر می‌شود که طالبان بن لادن را نشناسند، در حالیکه بن لادن در کشور آنها با شوروی جنگیده بود.
-افغان‌هایی که سنشان بیشتر بود او را می‌شناختند ولی جوان‌های طالبان نه. طالبان طلبه‌های مدارس مذهبی در پاکستان [و افغانستان] بودند، جوان و کم سن و سال بودند. مثلا خود ملا عمر وقتی جنبش را به راه انداخت فقط ۲۸ سالش بود. البته قطعا تماس‌هایی بین میزبان بن لادن یعنی شیخ یونس خالص و طالبان برقرار شده بود و حتما شیخ یونس خالص به آنها گفته بود که بن لادن در حمایت اوست. یونس خالص مورد احترام و تقدیر طالبان بود چونکه درگیر جنگ‌های داخلی افغانستان نشده بود و سابقه‌ی مبارزاتی علیه شوروی داشت و از نظر فکری هم به طالبان نزدیک بود. ملا عمر از بن لادن درخواست کرد که به قندهار برود و در کنار او مستقر شود. برای ما سؤال شده بود که ملا عمر با این کار می‌خواهد از تجربیات بن لادن استفاده کند یا اینکه می‌خواهد او جلوی چشمش باشد و زیر نظر داشته باشدش. فکر می‌کنم ملا عمر واقعا می‌خواست از بن لادن استفاده کند چرا که از همان اول، بین دو طرف اعتماد برقرار بود و از یکدیگر استفاده می‌کردند.

بن لادن در کنار ابوحفص المصری
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000352/nf00352499-1.jpg

*روابط احمد شاه مسعود با بن لادن چطور بود؟
-هیچ ارتباطی نداشتند. احمد شاه مسعود تاجیک بود نه پشتون و در شمال افغانستان بود. تعداد مجاهدین عربی که به شمال می‌رفتند هم کم بود. مبارزین عرب دید خوبی به احمد شاه مسعود نداشتند.

*جزئیات قضیه‌ی ترور مسعود در سال ۲۰۰۱ را می‌دانی؟
-مسعود را القاعده کشت، آن هم بدون اطلاع طالبان. القاعده دو جوان مراکشی را فرستاد که وانمود کنند خبرنگارند، آن هم بمب را در دوربین مخفی کردند. دو نفری که کشتندش با ما در پادگان‌های القاعده بودند. به طالبان خبر نداده بودند چرا که معتقد بودند [از جهت امنیت عملیات] خبر داشتن دیگران یعنی اشتباه بزرگ.

*در همان وقتی که طالبان سر کار آمدند به القاعده پیوستی و با بن لادن بیعت کردی؟
-نه. آن موقع به القاعده ملحق نشدم و با بن لادن بیعت نکردم، ولی با او دیداری داشتم و صحبت کردیم. قضیه از این قرار بود که در ماه آگوست سال ۱۹۹۶ بر و بچه های پادگان ابوروضة که اهل منطقه تبوک بودند پیشنهاد کردند که همراهشان برای دیدار با بن لادن به مجتمع یونس خالص بروم. در آن دیدار اکثر سران القاعده مثل ابوحفص المصری و مصطفی ابوالیزید و ابوالحارث المصری و دیگران حضور داشتند.

*ایمن الظواهری چه؟
-نه. او در آن دیدار نبود. آن موقع از زندان داغستان بیرون آمده بود، همانطور که گفتم ۴۰ هزار دلار رشوه دادیم تا در اواسط سال ۱۹۹۶ از زندان آزادش کردیم.

*در آن جلسه چه بحث‌هایی شد؟
-در آن جلسه بن لادن خطاب به بچه‌ها از خیانت‌هایی که در سودان (از طرف عمر البشیر و خصوصا از طرف حسن الترابی) به او شده بود گفت و دقیقا این عبارت را به کار برد که : «اخوان[المسلمین] اینطور رنگ عوض می‌کنند.» او الترابی را پیرو تفکر جریان اخوان‌المسلمین می‌دانست و این حرف را می‌زد. این هم دلیل دیگری است بر وجود تفاوت و اختلاف بین اخوان و القاعدة. بن لادن در آن دیدار تلاش داشت که به شکست در سودان به صورت مستقیم اعتراف نکند و صریحا نگوید که رفتن به آنجا یک شکست بزرگ بوده است. گفت: «بازگشتمان به افغانستان یک امر ربانی قطعی مقدر از طرف خدای عز و جل بوده است تا از کوه‌های خراسان آغاز کنیم.» نگفت افغانستان بلکه گفت خراسان، تا مطابق روایاتی باشد که می‌گوید پرچم‌های سیاه از خراسان افراشته می‌شوند [و قیام می‌کنند]. و دامه داد: «از اینجا، از خراسان انشاءالله آغاز خواهیم کرد.»

وقتی حرفش تمام شد، ما با تعجب شروع کردیم به نگاه کردن یکدیگر. انتظار داشتم جزئیات بیشتری بگوید. از او پرسیدیم: اگر با تو بیعت کنیم و وارد سازمانت بشویم نقش‌ما چه خواهد بود و درخواستتان از ما چیست؟ می‌خواستیم بدانیم قرار است با چه کسی بجنگیم. بن لادن گفت: «ان شاءالله وقتی با من بیعت کردید برایتان شرح خواهم داد.» در آن دیدار بن لادن از سرزمین حرمین و عربستان و وارد شدن نیروهای آمریکایی به خاک آنجا صحبت کرد. یکی از بچه‌های منطقه‌ی تبوک از او پرسید: «یا شیخ، شما در انفجارات الخُبَر دست داشتید؟» انفجارات الخبر حدود یک ماه و نیم قبل از آن دیدار صورت گرفته بود و موجب مرگ ۱۹ آمریکایی شده بود. بن لادن پاسخ داد: «نه. متأسفانه توفیق و شرف آن از دست ما رفت. ما توفیق انجامش را نداشتیم.» اگر بن لادن آن کار را کرده بود قطعا می‌گفت، چونکه جلسه مخصوص مجاهدین بود.

وقتی درباره بیعت سؤال کردیم، ابوحفص المصری معاون بن لادن وارد بحث شد و گفت: «ما نقشه‌ها و برنامه‌هایمان را علنی و تبلیغ نمی‌کنیم. بیعت هم بچه‌ها یک مسئله‌ی سری است. پیامبر می‌فرماید: «استعینوا علی قضاء حوائجکم بالکتمان» [از کتمان و مخفی‌کاری برای قضای حوائجتان کمک بگیرید.] فلذا ما هم هدف‌هایمان را نمی‌گوییم مگر به کسی که از ما شده باشد و عهد و میثاق و بیعتش را ارائه کرد باشد.»
سپس با بن لادن دست دادیم و سرش را بوسیدیم و برگشتیم. جمعمان ۱۴ نفره بود.

*با او بیعت کردید؟
-نه، کسی از جمع ما با او بیعت نکرد ولی کسانی که در آن جلسه اطراف بن لادن بودند، کسانی بودند که پیشتر با او بیعت کرده بودند.

*چرا شما هم مثل بقیه با او بیعت نکردید؟
-چون قانع نشدیم. من ۱۴ ماه بعد از این دیدار با او بیعت کردم.

*چرا آن موقع بیعت نکردی؟
-قانع نشدم. اکثر بچه‌ها قانع نشدند. برای اطلاعت می‌گویم که تا اواخر سال ۱۹۹۶، یک چهارم جهادیون عرب با بن لادن بیعت کرده بودند. پیچیدگی‌ [و ابهاماتی] که وجود داشت باعث زدگی می‌شد. کما اینکه اکثر مجاهدین از نظر روانی آماده نبودند وارد جنگی بشوند که مشخصه‌ی اصلی‌اش عملیات‌های تروریستی (از قبلی انفجار در شهرها و آدم‌ربایی) باشد، هنوز برنامه‌شان این بود که در جنگ‌های متعارف شرکت کنند، یعنی جنگ ارتش مقابل ارتش و جبهه‌ها در مقابل جبهه‌ها، مثل افغانستان و بوسنی و چچن. در آن دوره فقط سه انفجار رخ داده بود: انفجار سفارت مصر در پاکستان و انفجار العلیا در عربستان در اواخر سال ۱۹۹۵ که منجر به کشته شدت پنج مستشار نظامی آمریکایی شد، و انفجار الخبر که پیشتر اشاره کردم.

*وقتی که انفجار العلیا رخ داد تو هنوز در بوسنی بودی؛ عکس‌العمل مجاهدین آنجا چه بود؟
-دو روز پس از رخ دادن این انفجار، در مسجد لشگر مجاهدین داشتیم با شیخ انور الشعبان صحبت می‌کردیم، شیخ گفت: «این انفجار، کار اشتباهی بوده است که موجب می‌شود نیروهای سعودی بر جهاد و مجاهدین سخت‌تر بگیرند و کسانی که دست به این کار زده‌اند جوان‌های عجول بوده‌اند. عربستان [الان] میدان جهاد محسوب نمی‌شود.» این حرف‌های شیخ، نشانگر وجود اختلاف آراء بین جریان پیرو شیخ انور شعبان و جریان القاعدة بود.

در هر حال، موقعی که در مسیر بازگشت از دیدار با بن لادن بودیم، یکی از بچه‌ها پرسید: به نظر شما تعداد مصری‌هایی که دور و بر بن لادن بودند بیش از حدِ لازم نبود؟ یکی از بچه‌های عربستانی جواب داد: «بن لادن هر بلایی سرش آمد تقصیر مصری‌ها بود که به سودان کشیدندش.» بخشی از مصری‌هایی که در خلال دوره‌ی جهاد ضد شوروی در افغانستان با او همراه بودند، او را به سودان بردند. در حقیقت اینها بن لادن را به سودان بردند تا نزدیک مصر باشند و برای انقلاب و کودتا در مصر برنامه بریزند. بر و بچه‌های عرب، بن لادن را اینطور توصیف می‌کردند «شیری که دور و برش را خرهایی به عنوان مشاور گرفته‌اند.»

آن جوان عربستانی صحبتش را اینطور ادامه داد: «من اطلاعاتی دارم مبنی بر اینکه بن لادن در سودان در مزارع ذرت و در طرح‌های اقتصادی و در کارخانه‌ی روغن خوراکی صد و شصت و پنج میلیون دلار ضرر کرده است. این ضررش به دلیل اصرار مصری‌ها در جهاد در مصر بوده در حالیکه می‌دانستند مصر [الان] سرزمین جهاد نیست و کل کاری که کردند سربریدن مردم در بازارها و جاهای دیگر بوده است.»


ادامه دارد ...

قسمت‌های قبل:
-توضیحی درباره مصاحبه‌ی «رمزی» با روزنامه‌ی الحیاة
-قسمت اول
-قسمت دوم
-قسمت سوم
-فسمت چهارم


*مطالب ذکر شده در این سلسله مطالب، لزوما بیانگر دیدگاه جهان نيوز نیست و تنها از جهت حفظ امانت به صورت کامل ترجمه شده است.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


خیلی خیلی مصاحبه جالبیه
دلمون ترکید ولی، همه اش رو یک جا بذارید
Germany
....، بگيريد دوتا چكش بزنيد اونوقت به حرف مياد
این چه سوالیه خوب معلومه با کمک آمریکایی های آدمکش
با خیانت
حسین
مرگ بر طالبان چه کابل چه ...
Germany
چه واشنگتن و تل آويو كه مؤسس طالبان هستند