جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۲
۳

ناگفته‌های نقش‌آفرینان فیلم 'از فریاد تا ترور' و خواننده 'یار دبستانی من'

يکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۳۷
کد مطلب: 395086
فیلم «از فریاد تا ترور» دقیقا در نخستین روزهای انقلاب ساخته شد؛ روایتی انقلابی از یک داستان انقلابی. قصه فیلم درباره دانشجویانی است که در حرکتی خودجوش اقدام به ترور آدمخواران رژیم پهلوی می‌کنند. شاید نسل امروز خاطره‌ای از این فیلم در ذهن نداشته باشند اما واقعیت این است که این اثر در کنار آثاری مثل سرباز اسلام، میراث من جنون (مهدی فخیم‌زاده)، خونبارش، اعدامی و... آثار تولید شده در نخستین سال‌های پس از انقلاب بودند.
ناگفته‌های نقش‌آفرینان فیلم
به گزارش جهان، بررسی تولیدات دو ساله نخست انقلاب نیاز به مجال رسانه‌ای - تحلیلی بیشتری دارد اما موزیک، ترانه و سرود «یار دبستانی» که در تیتراژ ابتدایی فیلم از ترور آمده است، تبدیل به یک ترانه انقلابی کالت شد. حالا از میان همه آنانی که در تولید فیلم مشارکت داشتند و همچنان پر صلابت به امر هنر و سینماگری مشغول هستند، ضیافتی دبستانی ترتیب دادیم تا درباره سینمای خاطره‌انگیز قبل از دهه ۷۰ بیشتر بدانیم. ضلع نخست این ضیافت تورج مهرزادیان است که بنده کنت دراکولا صدایش می‌کنم. دلیلش گویش زیبای عمو تورج به جای کنت دراکولا در فیلم «ون هلسینگ» است. شاه‌نقشی که در کارنامه مهرزادیان باقی خواهد ماند.

عزت رمضانی‌فر، معروف به عمو عزت که غذا می‌خورد با لذت؛ از زمان گروهبان دومی هیتلر در سینما بوده و به روایتی در کارنامه پر و پیمانش تنها با لنی ریفنشتال همکاری نکرده است. مصطفی طاری، ستاره خوش‌تیپ سینما در دهه ۶۰ که با رشد تهیه‌کنندگان رانتی- دولتی از اواسط دهه ۷۰ در سینمای ایران کم‌فروغ شد. ضلع چهارم ضیافت یاران دبستانی، جمشید جم، خواننده ترانه یار دبستانی است که به جمع خاطره‌بازان پیوست. ما آنان را به یک ضیافت نوستالژیک دعوت کردیم. هدفمان گفت‌وگو با این عزیزان نبود، هدف هدیه‌ای بود خاطره‌انگیز و دبستانی، به یاران دبستانی و گرامیداشت روز دانشجو، هدیه‌ای توام با خاطره.

طاری: تورج چرا در این زمانه حرفه شما اینطوری شده؟ صدای عتیقه‌های! سر دوبله از فریاد تا ترور استاد اسماعیلی که جای بنده رل می‌گفت رفت انتهای استودیو، همان صحنه‌ای که من فریاد می‌زنم، فریادی زد تا حس صدا با بازی من منطبق شود، ببین چه جانی می‌کندند، چه مایه‌ای می‌گذاشتند تا فیلم، فیلم شود. این جوان‌هایی که طی چند سال اخیر آمدند دوبله را نابود کردند. واقعا ببخشید! اگر هنوز فیلم با دوبله فارسی می‌بینیم صرفا به خاطر شماهاست.

* عمو مصطفی قبل از هر بحثی حال مادر بزرگوارتان چطور است؟

طاری: اکنون چند سال است با مادرم زندگی می‌کنم. ما چند سال پیش خانه‌ای را که در یوسف‌آباد داشتیم، فروختیم و آمدیم در خیابان خرمشهر زندگی می‌کنیم. مادرم ۹۲ سالش است دیگر مغزش به درستی کار نمی‌کند؛ توالت، حمام و همه کارهایش را ما برادر‌ها و زن‌داداش‌ها انجام می‌دهیم ولی در طبقه پایین با من زندگی می‌کند. از وقتی که همسرم سال‌ها پیش فوت کرد حال و روز روحی خوبی ندارم. دوره جوانی به سفر و تجربه کردن گذشت. همیشه در سفر بودم الان ۲ ماه است که ماشینم در خانه خاک می‌خورد، آن هم به‌خاطر مادرم. البته افتخار هم می‌کنم. خیلی سخت است تورج [خطاب به مهرزادیان]. مادرم در همین ماه اخیر ناگهان ۴-۳ روز در کما فرو رفت. البته برایش بیمه طلایی گرفته‌ام. ۲ سال است که من بیمه دارم. ۱۵ سال سابقه رسمی اداره تئاتر دارم. بیمه‌ام را گرفتند، حقوقم را گرفتند ولی خدا را شکر می‌کنم که دستم پیش کسی دراز نیست. از ارث پدری یک لقمه نانی می‌خورم. تورج! من احساس می‌کنم آدمایی مثل پورصباغ عاشق دهه ۶۰ هستند. همه فیلم‌های دهه ۶۰ و اول انقلاب را دیده و اغلب سکانس به سکانس، پلان به پلان توضیح می‌دهد.

مهرزادیان: امثال پورصباغ عاشق هنرند. مصطفی! باورت نمیشه اما من یادمه می‌آمد تو استودیویی که ما فیلم دوبله می‌کردیم از صبح تا شب و صحنه صحنه کار بچه‌های ما را دنبال می‌کرد. الان شاید یادم نباشه که ۲ ماه پیش چکار کردم اما علیرضا می‌داند من در کدام فیلم و جای کدام بازیگران فرنگی حرف زدم. نسل علیرضا نسل خاصیه. این نسل اگر اغراق نکنم عاشق‌تر از ما است. دیدی برای مرتضی پاشایی چه کار کردند؟ خیلی خوشم آمد، حتی در تمام شهرستان‌ها.

طاری: خوب این جوانان چه کنند؟ یادت هست ما چه کارهایی می‌کردیم؟ البته روی اصول بود.

مهرزادیان: مصطفی! یادته این آقای سمندریان از دست من عاجز بود از بس دنبالش می‌دویدم. او و بیضایی. آقای بیضایی درباره فلان مطلب، فلان اجرا، فلان پی‌اس، فلان اسطوره دو خط برایم بنویسید. به من می‌گفت آقا من دارم می‌روم دانشگاه. می‌دیدم حوصله‌اش نمی‌کشه یک ضبط پرتابل‌ برمی‌داشتم دم در دانشگاه می‌ایستادم تا قبل از کلاس چهار کلام بیشتر از ایشان بپرسم. هر کس رد می‌شد می‌پرسید آقا فروشیه؟! من آن نوارها را سال‌ها نگه داشتم. صدای آقای بیضایی و سمندریان. اغلب کلاس‌های آقای سمندریان را روی نوار ری ضبط کرده بودم. سر نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» تمام راهنمایی‌های ایشان را ضبط می‌کردم و شب‌ها گوش می‌دادم. در تالار مولوی اجرا می‌کرد. من یک ضبط آوردم و برای آقای سمندریان گذاشتم. ضبط ریل مگر حالا حالاها تمام می‌شود. خدابیامرز سمندریان به من می‌گفت اینقدر از من سوال نکن. کدام جوان این‌کار را می‌کند؟ سر کلاس هم می‌گویم اگر گوینده پشتوانه نداشته باشد تاریخ و ادبیات سرزمین خود را نداند، کلاهش پس معرکه است.

طاری: یک چیزی بگویم علیرضا (پورصباغ). ما عاشقانه ریاضت کشیدیم. تورج پیشکسوت من است. عاشقانه؛ عشق به خدا، کار کردیم. ۱۲ سال- از دانشکده به آن طرف- پیش استاد سمندریان کار کردیم. ما سر همین فیلم از فریاد تا ترور که ۷۵ هزار تومان خرج برداشت باور نمی‌کنی ولی با چه عشقی کار کردیم. گاهی اوقات ناهار هم نمی‌خوردیم.

مهرزادیان: فکر کنم آن موقع مجانی رفتیم در آن فیلم بازی کردیم. حالا نمی‌دانم مصطفی و عزت پول گرفتند یا نه ولی من هیچی نگرفتم.
طاری:چیزی نگرفتیم!

رمضانی‌فر: من گرفتم.(خنده!)

مهرزادیان: چون عزت حرفه‌ای بود.

رمضانی‌فر: هم حرفه‌ای بودم و هم اینکه کار را من ارنج کردم.

* فیلم را شما جمع کردید؟

رمضانی‌فر: مصطفی را من آوردم.

* خب معلومه! با هم همشهری بودید، پارتی‌بازی کردی؟

رمضانی‌فر: والله!

* عمو مصطفی! قبل از انقلاب هم سابقه فعالیت نمایشی داشتید؟

طاری: من با کیارستمی کار کرده بودم. با آقای نصیریان در تئاتر همکاری داشتم، بعد رفتیم فرانسه، وقتی برگشتیم انقلاب شد و ما همچنان تئاتر کار می‌کردیم.

رمضانی‌فر: بعد که اومد بهش گفتم مصطفی این فیلم را بازی می‌کنی؟

طاری: گفتم منصور که یک ترانه‌سراست. گفت بیا مصطفی. وقتی رفتیم ایرج رضایی را دیدم، همدیگر را بغل کردیم.

* اولین اتفاقی که سر صحنه فیلم افتاد چه بود؟ عمو مصطفی! خاطره این قوامی، تدارکاتچی فیلمفارسی، گفتید خیلی اذیت‌تان می‌کند؟ سر «از فریاد تا ترور» چی شد، چه اتفاقی افتاد که با تدارکاچی و منصور تهرانی افتادید به جان قوامی!

طاری:یک روز دیدم آقای قوامی (تدارکات) که کارش فیلمفارسی بود در لوکیشنی که ما کار می‌کردیم ۱۲-۱۰ تا دختر را آورده بود که به نوعی با فیلم همکاری کنند. به من گفت طاری جان کدامشان را می‌خواهی؟ گفتم چی؟ گفت هرکدام را می‌خواهی بگو بهت بدم! یک چکی به قوامی زدم تا اومد به خودش بیاید حسابی از خجالتش دراومدم. منصور تهرانی آمد پادرمیانی، پرسید چی شده؟ به منصور گفتم این مرتیکه فیلمفارسی را بیرون کن اگرنه من نیستم. یارو حالیش نبود که مردم انقلاب کردن، سینما عوض شده، منصور هم تا فهمید حسابی از خجالتش دراومد. راستش انقلاب شده بود و ما تحت تاثیر تحولات آن روزگار رفتیم، این فیلم را ساختیم. وقتی دیدیم تدارکاچی مثل جریان فیلمفارسی به سینما و عواملش نگاه می‌کنه حسابی باهاش درافتادیم. ما اینجوری بازیگر شدیم. الان این پسر که خیلی بازیگر معروفی است و پدرش در یکی از این گاراژهای بزرگ اتومبیل کرایه می‌دهد، در اولین کارش به کیمیایی ۱۵ میلیون تومان پول داد تا بیاد تو فیلم مسعود بازی کنه. وقتی هم بازی کرد، البته اصلا به دل من ‌ننشست.

مهرزادیان: اصلا خوب نیست.

طاری: تمام شد. امثال تورج اساتید این حرفه‌اند، اگر بگویند یک نفر خوب نیست یعنی نیست دیگر. وقتی می‌گویند بد است یعنی بد است دیگر.

مهرزادیان: من که با او دشمنی ندارم. اصلا در قواره‌ای نیست که بشناسمش.

طاری: بازیگر قرار است در مرکزیتی دراماتیک و هنری قرار گیرد و باید قابلیت‌های حضور در مرکزیت یک اثر هنری را داشته باشد. باید در سینما کسانی را آورد که قابلیت‌های موثر در عرصه بازیگری داشته باشند. ببین! زمانی که ما دانشگاه رفتیم،۱۶۰۰ نفر در دانشکده دراماتیک می‌خواستند، مثلا در گروه ادبیات نمایشی ۶۰۰ نفر می‌خواستند اما برای رشته بازیگری ۲۰ نفر بیشتر نمی‌خواستند؛ ۱۰ تا زن و ۱۰ تا مرد. من خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. رفتم شرکت کردم. پدرم درآمد؛ چهار مرحله من را بردند و آوردند. پس از حضورمان در دانشگاه در همان بدو ورود آزمونی می‌گرفتند. البته توقع نداشتند ما بازی کنیم. وقتی جلوی حمید سمندریان بازی کردم به اتفاق ۵-۴ نفر دیگر از اساتید بودند، مثل اسماعیل شنگله؛ گفتند ما در همین شروع کار توقع نداریم بازی کنی اما برای ادای برخی دیالوگ‌ها داری فریاد می‌زنی، صدای تو رساست ولی نمی‌دانی با آن چه کنی. چون مرا هم می‌شناخت گفت برو مصطفی! وقتی خدمتت تمام شد بیا. چون تو نفر اول در میان ۱۰ نفر انتخابی هستی.

رمضانی‌فر: چه احساس پیشکسوتی داری مصطفی [با خنده] مرا چرا نمی‌گویی؟ من که ۱۲-۱۰ سال قبل از تو بودم.

مهرزادیان: پس الان تقریبا نزدیک ۱۰۲ سال سن داری!

[خنده جمع]

طاری: تورج جان! این جوان‌هایی که می‌خواهند دوبلور بشوند باید مثل نسل قدیمی دوبله، عاشق باشند. من ۳ سال در دانشگاه هنر درس می‌دادم خدا گواه است که عاشق نمی‌بینم. سمندریان همان اوایل از تربیت شاگردانش ناامید شد و رفت رستوران باز کرد.

رمضانی‌فر: کافی‌شاپ بود.

مهرزادیان: می‌توانم اینجا سیگار بکشم.

رمضانی‌فر: دوبلور که نباید سیگار بکشد. باید صدایت صاف باشد. من در عمرم یک نخ سیگار هم نکشیدم. نقش معتاد هم بازی کرده‌ام، در فرانسه هم جایزه گرفته‌ام، حالا بگذار من از سال ۱۳۴۵ صحبت کنم.

* پس راست می‌گویند شما ۱۰۲ ساله هستید و تو فیلم برادران لومیر از کنار قطار رد شدید؟! حالا با این همه سن خاطره‌های خوب هم دارید؟

مهرزادیان: علیرضا اجازه بده..... عزت!... عزت! معصومه تقی‌پور (از همکاران تئاتری) را که یادت هست؟

طاری: الان رفته آلمان و واسه خودش شاعر شده.

مهرزادیان: تقی‌پور حافظه بسیار خوبی داشت، تمام پی‌اس‌هایش را حفظ بود. یک هندی بود، نمی‌دانم مرتاض بود یا مهاراجه که رفیق عزت بود.

رمضانی‌فر: رفیقم بود. مهاراجه.

* مهاراجه؟!

مهرزادیان: علیرضا! تو خبر نداری بابا این عزت سیتار می‌زند و هندی آواز می‌خواند، دیوانه‌ات می‌کند.

رمضانی‌فر: ‌ای بابا من در هند کنسرت هم گذاشته‌ام!

طاری: در عروسی من هم با گروهت آمدی و هندی خواندی یادت هست؟

مهرزادیان: این مهاراجه‌ای که عزت اشاره می‌کند عاشق معصومه تقی‌پور شده و عزت را مجبور کرده بود ازش خواستگاری کند، همراه عزت با یک ژیان دنبال معصومه تقی‌پور افتاده بودند، من هم خوش‌خنده، عقب ژیان نشسته و ریسه رفته بودم از خنده. مهاراجه با ژیان دنبالش افتاده بود. هندیه خاطرخواه شده بود، می‌خواست به هر نحوی شده با معصومه تقی‌پور ازدواج کند.

رمضانی‌فر: اتفاقا دیروز پس از ۴۰ سال با همان مهاراجه در هند تلفنی صحبت کردم. اسمش بلجیت سینگ است. آن زمان با این مهاراجه ارتباط خانوادگی داشتم. من در مسجد هندی‌ها (ﮔﻮردوارﻩ) می‌خواندم. در مساجد دعاهای هندی با موسیقی همراه است. من می‌رفتم آهنگ‌های فیلم‌ها و دیالوگ‌ها را در این مساجد می‌خواندم. آقا پول می‌ریختند ها! من بین هندی‌های ایران بزرگ شدم، الان هم در خیابان طالقانی هستند. دو بار هم به هند رفتم. زمانی که برای کار در هندوستان دعوت شدم قرارداد داشتم، نمی‌توانستم قبول کنم چون وقتی برمی‌گشتم ایران باید می‌رفتم سرکار. دوبار به من پیشنهاد کار در هند دادند، یکی از اشتباهات من این بود که این پیشنهادات را قبول نکردم، به دلیل اینکه در ایران قرارداد داشتم. در هند هم موزیک می‌خواندم و هم می‌خواستم فیلم بازی کنم. از طریق اینجا رفتم هند و در آنجا اجرای موسیقی داشتم با خود هندی‌ها. نوارهایش را دارم، وقتی نوارهایش را گوش می‌کردند نمی‌فهمیدند که خواننده ایرانی است، آنقدر که با لهجه می‌خواندم. الان مسجدشان در خیابان طالقانی، پیچ‌شمیران روبه‌روی بیمارستان ایران است.

* پس در معاشرت با آنها هندی یاد گرفتید؟

مهرزادیان: بله! قبل از آن هم محله توپخانه بودند و بعد آمدند یک ساختمان جدید اینجا ساختند. چند شب پیش هم رفتم و در مراسمی که داشتند (گرونانک) شرکت کردم. از من دعوت می‌کنند و من می‌روم می‌خوانم اما بیشتر شعرهایش مذهبی است.

* منصور تهرانی (کارگردان از فریاد تا ترور) الان کجاست؟

رمضانی‌فر: الان سوئد است.

طاری: یک بیماری داشت که الحمدلله خوب شد.

* چند سال است رفته سوئد؟

طاری: ۵-۴ سال بعد از انقلاب.

رمضانی‌فر: نه! بعد از فیلم ترور رفت. ۲ سال بعد از ترور رفت.

* سیاسی بود؟

رمضانی‌فر: نه بابا! اصلا سیاسی نیست. شاعر و آهنگساز بود.

* یک چیزی مثل محمد صالح علای خودمان.

طاری: منصور تهرانی ترانه‌سرا بود اما عاشق فیلمسازی بود. سر فیلم کرکس‌ها شعری گفت که مازیار خواند... خدایا گریه‌ام می‌گیرد. او خیلی بااستعداد است. منصور اصلا سیاسی نبود، تازه بعد از انقلاب با مردم همراه شد، برای همین فیلم از فریاد تا ترور را ساخت.

رمضانی‌فر: وقتی می‌خواست فیلم ترور را بسازد اولین کسی که دعوت کرد من بودم که رفتیم برای کستینگ (انتخاب بازیگر). مصطفی می‌داند همه بازیگرها را من انتخاب کردم. مصطفی را در خیابان دیدم. گفت تو چه فامیلی هستی؟ کجایی و... نقش مصطفی را قرار بود یکی از گوینده‌های تلویزیون بازی کند که از ایران رفته است. به منصور گفتم این گوینده را ولش کن، من یکی از فامیل‌هایم را می‌آورم که اسمش مصطفی طاری است.

* وقتی طاری را دیدند نگفتند شبیه بهروز به‌نژاد است؟

رمضانی‌فر: مصطفی خوش‌تیپ بود.

طاری: بهروز دوست عزیز... داغون شد ...

مهرزادیان: علیرضا! تو می‌دانستی ما امروز اینجا کامل نیستیم؟ یکی از آن یاران دبستانی الان نیست.

* چه کسی؟

مهرزادیان: مسعود تهرانی، داداش منصور. من هیچ خبری از او ندارم.

رمضانی‌فر: ولی اسمش تهرانی نیست ها. طلایی است.

طاری: اسمش تهرانی بود بعدا به طلایی تغییر داد ولی شناسنامه‌اش همان تهرانی است.

* من هم از او خبر ندارم.

رمضانی‌فر: او یار سوم ما بود که نقش معتاد را بازی می‌کرد.

مهرزادیان: علیرضا! یه چیزی یادم اومد، تو اون فیلم محمود خروس هم با ما بود. وای خدای من این محمود خروس!

* محمود خروس کیه؟!

رمضانی‌فر: همان که شبیه احمدی‌نژاد است، در فیلم همان کاراکتری را بازی می‌کند که مصطفی، سگ دزدی را از او می‌گیرد، محمود را هم من آوردم در سینما.

* واقعا؟! یعنی اولین فیلمش همان بود؟

رمضانی‌فر: یک مکانیکی بود به اسم گاراژ میترا در پل امامزاده معصوم. من ماشینم را می‌بردم آنجا برای تعویض روغن و... محمود آنجا شاگرد مکانیک بود.

طاری: این عزت را اینطور نگاه نکن. خیلی آدم دلسوزی است.

رمضانی‌فر: محمود در مسابقات خروس‌بازی شرکت می‌کرد. برای همین به او محمود خروس می‌گفتند. خروس جنگی تربیت می‌کرد. به من گفت مرا هم ببر فیلم بازی کنم. گفتم بیا! من در فیلمی به نام مردی در توفان بازی می‌کردم؛ در شمال. او را معرفی کردم به خسرو پرویزی که کارگردان بود و گفتم رفیق من است. گفت چکاره است؟ گفتم مکانیک است و تریلی می‌راند. گفتم آقا این محمود غیر از بازی، کارهای دیگری هم بلد است مثلا رانندگی‌اش بیست است. بعد او را جزو سیاهی‌لشکر نشاندند.

مهرزادیان: بعدا بدلکار شد.

رمضانی‌فر: حالا گوش کن. صحنه‌ای در فیلم بود که بازیگر زن فیلم با جیپ به دنبال سعید راد می‌کرد. در این صحنه، لباس مرجان را تن محمود کردیم و محمود این صحنه رانندگی را بازی کرد. عکس‌هایش هم هست. بعد از این دو، سه فیلم دیگر هم او را بردم. داوود رشیدی از من پرسید ماشینت را کجا تعمیر می‌کنی؟ گفتم گاراژ میترا. او هم ماشینش را برد آنجا، همانجا بود که محمود به داوود چسبید. دیگر به خانه او هم رفت و آمد می‌کرد تا اینکه داوود، محمود را با خواهر خانمش آشنا کرد. (مرضیه برومند) که به این ترتیب سال‌ها بعد پای محمود به سریال آرایشگاه زیبا باز شد یعنی از طریق داوود رشیدی به مرضیه برومند معرفی شد و از آن طریق هم به سریال آرایشگاه زیبا راه پیدا کرد.

* بعدا هم با مخملباف کار کرد، در فیلم دستفروش.

رمضانی‌فر: شروع کارش با من بود. بعد با آقای رشیدی و سپس با علی حاتمی آشنا شد. محمود علاوه بر بازی در بسیاری از کارهای دیگر هم کمک می‌کرد، مثلا در تولید کمک می‌کرد. خیلی کارها انجام داد. یک کار دیگری بود به نام چاق و لاغر. در این سریال یک ماشینی بود که راننده نداشت و اتومات خودش راه می‌رفت. این ماشین را محمود درست کرده بود. کف ماشین خوابیده بود دوطرف خودش آینه گذاشته بود. یعنی علاوه بر بازی هر کاری که از دستش برمی‌آمد در تولید انجام می‌داد.

طاری: من می‌خواهم یادی از منصور تهرانی بکنم. او کسی بود که خدا گواه است عاشق بود. ببین! مفهوم عشق، عشق به خدا و عشق به کاری است که دوست داری. به واقع عاشقانه کار کردن. همه ما همین هستیم. ما عاشق هنر بازیگری هستیم.

رمضانی‌فر: به خاطر همین است که می‌گویم بازیگرها با آدم‌های دیگر فرق می‌کنند. همین عاشق بودن و دیوانگی‌شان آنها را متمایز می‌کند.

طاری: در فیلم از فریاد تا ترور اصلا اولویت ما پول نبود. اولویت این بود که این فیلم در ابتدای انقلاب ساخته شود. چرخ سینما متوقف نشود. چه فروشی هم کرد، فقط نفهمیدم چرا بعد از ۳ هفته ناگهان فیلم را پایین آوردند.

رمضانی‌فر: من در جریان بودم. گفتند که اگر اینها انقلابی هستند چرا ریششان را تراشیده‌اند؟ این را بهانه کردند و فیلم را تمدید نکردند. پروانه‌اش را تمدید نکردند و بعدا کل فیلم را بیخودی چسباندند به گروه مجاهدین و گفتند افرادی که در فیلم نشان داده می‌شوند افراد رجوی هستند. در صورتی که می‌بینیم در فیلم قرآن می‌خوانند، حالا ریش نداشتند. به نحوی فیلم را به مجاهدین چسباندند. به همین خاطر به فیلم پروانه ندادند و بعد کاست فیلم بیرون آمد.

* کنت دراکولای عزیزم! جناب حضرت تورج‌خان مهرزادیان! شما چرا وارد این گفت‌وگو نمی‌شوید. عمو تورج من قصه زندگی شما را بهتر از خودتان می‌دانم اما بگویید از کجا شروع کردید؟

مهرزادیان: ببین! من که کار تئاتر و نمایش و دوبله انجام می‌دادم، من و منصور تهرانی. سال‌های قبل از ساخت این فیلم و آشنایی با مصطفی جان همدیگر را می‌شناختیم. من با منصور خیلی رفیق بودم ولی با منصور واقعا زندگی می‌کردیم، به قول معروف سرمان روی یک بالش بود. منصور واقعا عاشق فیلم ساختن بود. منصور نمی‌توانست ساز بزند اما این شم و قدرت را داشت که موسیقی بسازد. آن موقع تئاتر کار می‌کردیم در دانشکده هنرهای زیبا. منصور هم با ما بود و علاقه زیادی هم به فیلمسازی داشت. یک فیلم کوتاه هم ساخت به نام «کلاغ پر». بعد هم یک فیلم نیمه‌بلند ساخت به نام خون‌آباد که من در آن نقش اصلی را بازی کردم، تلویزیون هم پخش کرد.

رمضانی‌فر: در همین اثنا که با من صحبت کرد گفت من آنچنان حرفه‌ای نیستم، تو به من کمک کن. گفتم چشم کمکت می‌کنم و پس از آن بچه‌ها را دور هم جمع کردم.

مهرزادیان: خیلی‌ها کمکش کردند.

طاری: یک چیزی راجع به منصور بگویم، منصور عاشق زجر کشیدن بود. مثل گروه‌های الان نبود که قدرت دارند و هر کاری دوست دارند می‌کنند (ببخشید راحت گفتم). او با زجر این فیلم را ساخت. جعفر حیدری با شروین کار می‌کرد، دستیار شروین بود. شروین تدوین می‌خواند، رقمی هم نبودها.

مهرزادیان: وقتی منصور قصه این فیلم را برای من تعریف کرد با هم بده بستان کردیم خب! منصور خیلی سخت زیر بار برخی چیزها می‌رود. تخیلات خودش را داشت و من هم نظریات خودم را می‌دادم. من در این فیلم سه یار دبستانی در جوار فیلم بازی می‌کردم. در واقع نقش من ترکیبی بود از دو نقش گل سرخی و رضایی‌ها. رضایی‌ها بود به‌خاطر اینکه من آن آیه قرآن را می‌خواندم در صورتی که رضایی‌ها یک چنین دادگاهی در زمان شاه نداشت ولی گل سرخی داشت. او را به دادگاه آوردند و وادارش کرده بودند که اعتراف اجباری داشته باشد اما او زیربار نرفت، ایستاد و حرف‌های خودش را زد. در واقع من آن صحنه را اجرا کردم، آن موقع هم کمی چهره من شبیه گل‌سرخی بود. جالب اینجاست که گل‌سرخی رفیق و دوست من هم بود. می‌آمد گاهی خانه ما و مادرم خیلی او را دوست داشت (خدا رحمتش کند). چندباری به منزل ما که در جنوب شهر بود آمد. بعد از اعدام گلسرخی، همسر گلسرخی که خواهر آقای جمشید گرگین بود، در حوزه دوبله فعالیت می‌کرد. ضمنا جمشید و ایرج گرگین برادر بودند. ایرج یکی از بهترین دوبلورهای قدیمی بود. گلسرخی و گرگین یک پسر هم دارند به نام دامون که فکر می‌کنم ۴۰-۳۰ سالش باشد. خدمت‌تان عرض کنم که در این فیلم با همه سختی‌هایی که مصطفی جان و عزت جان گفتند، با عشق شروع به کار کردیم. من در جوار فیلم بازی می‌کردم. فقط در یک صحنه من با مصطفی روبه‌رو می‌شدم. مصطفی آن موقع نمی‌خواست با من روبه‌رو شود.

* چرا؟!

مهرزادیان: [خنده] چرایش را خودش باید بگوید. می‌خواستیم آن صحنه را بگیریم. مصطفی ناگهان گفت آقا این صحنه را حذف کنید. منصور گفت چرا مصطفی‌جان؟ فقط هم یک صحنه بود که در آن صحنه من را جلوی او می‌نشاندند و از من می‌پرسیدند او را می‌شناسی؟ من او را نگاه می‌کنم و او که ساواک دستگیرش کرده بود، بشدت ترسیده بود. من می‌گفتم چرا می‌ترسی؟ از چه می‌ترسی؟ او فقط من را نگاه می‌کرد و من هم می‌گفتم من اصلا او را نمی‌شناسم. همین! نمی‌دانم چه چیزی در تصورات مصطفی بود که نمی‌خواست این صحنه را بگیرند.

طاری: من که اصلا یادم نیست. تو چقدر خوب این چیزها یادت مانده است!

رمضانی‌فر: من یک چیزی راجع به سرمایه‌گذار فیلم بگویم. می‌دانید سرمایه‌گذارش چه کسی بود؟ طرف آژانس داشت. ما مدت‌ها با هم برای گرفتن پول به آنجا می‌رفتیم تا سرمایه اولیه فیلم فراهم شود. من با منصور چقدر رفتیم در این بنگاه ‌نشستیم تا راضی شد.

مهرزادیان: فیلم که با مشکلات و سختی‌های خودش شروع شد و ادامه پیدا کرد تا رسیدیم سر موسیقی. شعرش را خود منصور گفت و موسیقی آن را هم ساخت. من خیلی از شعر خوشم آمد. گفتم منصور شعر خیلی زیباست.

طاری: تو ترانه «یار دبستانی » را دکلمه هم کردی تورج.

مهرزادیان: بله! بگذارید برای اولین بار یک واقعیتی را بگویم. واقعیت این بود که بچه‌های هنرمند با شناختی که روی منصور داشتند فکر می‌کردند این شعر‌ها را مسعود (برادر منصور) می‌گوید. مسعود تا اندازه‌ای حالت طبیعی نداشت، یک جوری بود. مثل اینکه هوشش خوب کار نمی‌کرد. فکر می‌کردند این پرت و پلاها را ممکن است او بگوید. این شایعه بین بچه‌ها افتاده بود ولی بعدها ثابت شد اینطور نیست. منصور خودش این شعرها را می‌گفت و این توانایی را دارد که روی ترانه شعر بگوید، واقعا ترانه‌سراست. بعد که شعر را ساخت، گفتم منصور شعر را به چه کسی می‌دهی برایت بخواند؟ گفت روی فریدون فروغی فکر کرده‌ام. آقا آن روزی که با فروغی قرار داشت او نیامد، حالش خوب نبود، روز بعدش آمد و واقعا دیوانه‌مان کرد. خیلی زیبا خواند. در استودیو پاپ. منصور گفت تورج دکلمه این شعر را بخوان. من دکلمه‌اش را انجام دادم البته سرودش را هم خواندیم چون موزیک فیلم بود. سرودش که بچه‌ها آن را تند می‌خواندند شاهکار شده بود. همان روز در استودیو محسن کلهر صدابردار تمام اجراهای یار دبستانی اعم از ترانه با صدای فریدون فروغی، دکلمه شعر توسط من و سرود جمعی را روی یک کاست کشید و داد به من. یعنی از نوار مادر، کشید روی کاست و داد به من. بدون اینکه منصور یا بچه‌های دیگر بدانند. به من گفت تورج جان به کسی نگو. این یادگاری برای خودت است، من هم این نوار را نگه داشتم، سال‌های سال این نوار با من بود. وقتی که فیلم را فرستادند اجازه بگیرد ارشاد وقت اجازه نداد، گفتند آقای فروغی نمی‌تواند بخواند. ممنوع‌الصداست. آمدند و جمشید جم ترانه را خواند که از زمین تا آسمان، سبک و نحوه خواندن آنها با هم فرق می‌کرد.

طاری: ولی صدای جمشید هم تأثیر خود را گذاشت.

مهرزادیان: بله! چون کسی فروغی را نشنیده بود. این فیلم با صدای جمشید جم بیرون آمد. به هرحال تأثیر خود را گذاشت.

* نوار کاست را چه کردید؟

مهرزادیان: این نوار پیش من ماند. این نوار سال‌های سال با من بود. هیچوقت هم به ذهن من نرسید که به طریقی آن را پخش کنم و گسترش بدهم. اهمیتی ندادم تا زمانی که ناگهان این سرود در دهان مردم پیچید. خلاصه من گفتم آقا این شعر را فروغی خوانده، منتها این آهنگ هم فقط با صدای آقای جم شنیده می‌شد. من آن موقع اسباب‌کشی داشتم که دو کارتن و مشتی نوار کاست داشتم. همسرم گفت این نوارها به چه درد می‌خورد؟ الان که سی‌دی آمده و فلان... آنها را دور بریز. من هم یادم نبود که نوار فروغی هم در مجموعه کاست‌های من است، متأسفانه نوار را بیرون می‌ریزم و رندی آن را پیدا می‌کند. یک روز در استودیو دوبلاژ قدم می‌زدم که یکی از همکاران جوانم به نام شهرام بانکی گفت آقای تورج مهرزادیان شما شعر فریاد تا ترور را دکلمه کرده‌اید؟ گفتم نه! اصلا یادم رفته بود که من این‌کار را کردم. ناگهان یار دبستانی را پخش کرد و من جا خوردم. گفتم از کجا آورده‌ای؟ گفت من از همین سی‌دی‌های بیرون خریده‌ام. گفتم کاملش را؟ گفتم وای... نوار مرا پیدا کرده‌اند. گفتم بقیه‌اش را داری؟ گفت بله! بقیه‌اش را هم پخش کرد. سرود را پخش کرد و صدای فروغی، دکلمه من و... بنابراین صدای فروغی توی دهان‌ها افتاد که آقای فروغی این شعر را خوانده و پخش شد و اینگونه بود که کار هنرمندانه جمشید جم متاسفانه تحت تاثیر قرار گرفت.

* آقای طاری چرا قبول نکردید تورج مهرزادیان جلوی شما در همان صحنه بازی کند؟

طاری: به خدا یادم نیست، به جد مادرم یادم نیست.

* غیر از اینکه شما در از فریاد تا ترور دیده شده‌اید، سیر سوپراستاری شما به صورت طبیعی باید ادامه پیدا می‌کرد چون تمام المان‌های سوپراستار شدن را داشتید.

مهرزادیان: من می‌توانم یک چیزی درباره مصطفی‌جان بگویم؟ مصطفی یک فیلمی بازی کرد به‌قدری در من تأثیر گذاشت که من در حدود ۱۰ روز حالت استرس داشتم. فیلمی بود درباره پرونده‌ای واقعی. ۲ نفر بودند که زورگیری می‌کردند، جلوی کامیون‌ها را می‌گرفتند، جوان‌ها را می‌زدند و می‌کشتند. کامیون‌های آهن را می‌گرفتند تا آهنش را بفروشند.

طاری: براساس داستان واقعی بود. دو نفری در زندان قصر بودند و بعدا اعدام شدند. من و صدرالدین حجازی رفتیم و در زندان آنها را دیدیم.

مهرزادیان: آن ۲ نفر، یکی قمارباز بود و دیگری بی‌پدر و مادری هروئینی. این دو نفر را گرفته بودند و باید اعدام می‌شدند. اینها باید سال‌هایی در زندان می‌ماندند. مصطفی‌جان نقش قمارباز را بازی می‌کرد و حجازی هم نقش هروئینی را بازی می‌کرد، چه بازی‌هایی کردند؟ غوغا! اصلا نمی‌دانم چه چیزی در مصطفی تأثیر گذاشته بود که چنین بازی فوق‌العاده‌ای ارائه داد. تماشاگر احساس می‌کرد خود آن آدم است. کجا من این را احساس کردم که مصطفی خیلی خوب این نقش را شناخته است و اینکه چقدر شخصیت را خوب شناخته بود؟ زمانی که با دوربین ۳۵ اعدام آنها را در میدان هفت‌تیر مستند گرفتند و من هم نشستم در استودیو آن را تماشا کردم. یادم هست فیلمی را که براساس این روایت واقعی ساخته شده بود، آقای طهماسب دوبله می‌کرد، در استودیو سامان فیلم، آنوقت بود که ارزش‌ها و هنر مصطفی را به خوبی درک کردم.

* حالا چرا این رویه ستاره بودن شما ادامه پیدا نکرد؟ شایعاتی بود که می‌گفتند شما رفته‌اید خارج از کشور.

طاری: من ستاره پس از انقلاب هستم اما قبلش بازیگر تئاتر بودم و کارمند اداره تئاتر. با سمندریان، خسروی، استاد نصیریان، جوانمرد، دین‌مقامی و... کار کرده بودم. سر فیلم آوار چهار روز مرخصی داشتم تا آمدم استاد جمشید مشایخی گفت مصطفی برات غیبت زدند یک بابایی در کارگاه نمایش که اسمش را نمی‌آورم.

* کلهر؟

طاری: خودش نه اما نوچه‌اش بود، دیگر بازترش نمی‌کنم که امثال این آقا با ما چه کردند. این آقا با کلهر خیلی دوست بود. او را گذاشتند رئیس اداره تئاتر. جمشید مشایخی فریاد می‌زد می‌گفت ما به چه روزی افتاده‌ایم مصطفی! و این آدم بی‌سواد شده رئیس. وقتی آمدم تهران جواد خدادادی (کارمندی بود که کتاب‌های درسی‌اش را زیرمیزی خواند و بعد از ۸-۷ سال دانشگاه قبول شد و شد بازیگر) چه جنایتی در حق ما کرد، البته تا انقلاب جا بیفتد ۵-۴ سال طول کشید اما توی همان ۵-۴ سال نمی‌دونی با من چه‌ها که نکردند، حالا راه افتادند مصاحبه می‌کنند و می‌خواهند از دوره مدیریتی خودشان تصویر آرمانی درست کنند. سال ۱۳۶۳ بود که ما آوار را در قنات شیراز کار می‌کردیم. برای من در اداره تئاتر غیبت زدند، بعد از یک ماه بنده را به همراه ۵-۴ نفر را اخراج کردند. گفتم من همش چهار روز نبودم. به من گفتند آقایی که اخیرا پشت میز اداره تئاتر نشسته عامل اخراج تو شده من هم عملا کاری نمی‌توانستم بکنم. تا اینکه سال‌ها بعد جواد خدادادی از آلمان بازگشت و زنگ زد که بیا کارت دارم، بیمار شده بود. دم خیابان پارس مرا بغل کرد اشک می‌ریخت، گفت من درباره تو جفا کردم (به جد مادرم). گفتم بی‌خیال! من کسی نیستم. خدا باید تو را ببخشد. من از تو بدی ندیدم. از طرف دیگر از سال ۶۰ تا ۷۴ فیلم‌هایی کار کردم که خیلی از آنها پخش شد و نقش‌های محوری بازی کردم اما از ۷۵ به بعد دیگر نگذاشتند کار کنم.

مهرزادیان: مصطفی یکی از خوش تیپ‌ترین و خوش صورت‌ترین هنرپیشه‌های ما بود.

طاری: خدا گواه است یک روزی سر شاهگوش یک نفر که اسمش را نمی‌آورم به من گفت طاری جان! دو، سه نفر گفته‌اند شما نباید کار کنید ولی تعجب این است که ولت نمی‌کنند هنوز داری کار می‌کنی.

* چرا؟ مگر مشکل سیاسی داشتید؟!

طاری: من کارم هنری است، هرچند ممکن است در مدیریت هنری سیاست‌هایی وجود داشته باشد.

طاری: بهترین دوره کاری من زمانی بود که با حوزه هنری و میرباقری کار می‌کردم، معممی بود که بسیار محترم بود، ۱۷ یا ۱۸ سال قبل بود، خیلی به هنرمندان احترام می‌گذاشت، اسمش بود...آ.....آ...آ.....حاج‌آقا زم. «دندان طلا»ی میرباقری را اجرا داشتیم. با همکاری حوزه هنری اجرا کردیم، قراردادهای زم از ابتدا درست بود. ماهی ۶۰۰ هزار تومان با من قرارداد بستند، آن موقع خیلی پول بود، در دندان طلا سه تا نقش بازی کردم. زمانی که در تئاتر شهر اجرا شد در حوزه هنری بیداد کرد. من زن‌پوش، پاسبان و یک سلطان را بازی می‌کردم. همان زمانی یکی از مسؤولان مملکت ما آمد. بنده خدا عین ۵ شب آمد تئاتر را تماشا کرد، همیشه هم با خانواده‌اش می‌آمد. شب پنجم آمد پشت صحنه بغلم کرد و من گریه کردم.
(در این لحظه جمشید جم وارد سالن شد. دیرتر آمد چون از همه دیرتر خبردار شده بود که یاران دبستانی امروز در کنار هم جمعند).

مهرزادیان: من سخنان آقای طاری عزیز را کامل کنم. چرا ایشان نتوانست رویه کاری خویش را حفظ کند؛ دلیلش تنها یک چیز بود. اگر در صحبت‌هایش گوش داده باشید جواب شما را داد اما خیلی در لفافه. مصطفی کارش را با سینماچی‌های قدیمی شروع کرد. پس از مدتی نسل سینماچی‌های جدید آمدند و بعدها زمانی که مصطفی جان کارش را می‌خواست ادامه دهد در این کار گروه و دسته‌بندی‌های جدید سینماگران جایی نداشت. مثلا نمی‌رفت توی دفتر فیلمسازی هر روز آنجا توی چشم باشد که صدایش بزنند.

طاری: به ارواح خاک پدرم، مصطفی بمیرد! به کارگردان گفتم با شما کار نمی‌کنم (کارگردان نامی هم هست). به بازیگری گفتم به من توهین کردی و سرصحنه به من فحش دادی، حالا بیایم و با تو سریال کار کنم؟ دلم را شکستی. اصلا در این سینما و مدیوم نمایش، ما احترام نداریم.

* آقای جم شما هم موسیقی را ادامه ندادید.

جم: سینما هم مثل موسیقی، خط مشی مشخصی نداشت اما شکل همکاری هنری در قدیم صورت دیگری داشت؛ من با تورج، مصطفی، بهروز رضوی و برادرش بهزاد در موسیقی، سیروس الوند و جمشید حیدری، مهدی فخیم‌زاده و اکبر زنجان‌پور در تئاتر سیما کارهای مختلفی انجام می‌دادیم و این دوستان هر یک به کار مشخصی مشغول بودند و میان ما بده‌بستانی وجود داشت. من اگر قرار بود کاری را بخوانم همه نظر می‌دادند. با صداقت تئاتر می‌رفتیم تا کار اکبر زنجان‌پور را در سنگلج ببینیم، همه نظر می‌دادند. دوستی‌های گروهی اگر در کل سیستم هنری پیاده می‌شد ما به آرمان‌هایی که به دنبالش بودیم می‌رسیدیم، نظام هنری در قدیم بر مبنای رفاقت شکل می‌گرفت نه براساس روابط گانگستری. الان که بازمی‌گردم به ۲۶-۲۵ سال قبل می‌بینم که ما جوانی‌مان را با هم بودیم و همه باهم. دوستان فرهنگی واقعا یاران دبستانی بودند. الان خیلی شرایط بد شده که بسیاری از هنرمندان خانه‌نشین یا کم‌کار هستند. کار باید بیاید سراغشان نه اینکه آنها سراغ کار بروند. چرا سینمای ما درجا می‌زند و نمره قبولی نمی‌گیرد چون سینمای کنونی خاطره‌ساز نیست اما نسل علیرضا(پورصباغ) که سال ۵۸ به دنیا آمده‌اند با فیلم از فریاد تا ترور و با خاطره این ترانه زندگی کرده‌اند. به‌هرحال افتخار سینما این است که هنوز بسیاری از هنرمندان ارزشمندش نفس می‌کشند. همین جمعی که اینجا هستند، خاک صحنه خورده‌اند؛ تورج تئاتر کار می‌کرد بعد رفته دوبله، مصطفی و عزت هم‌تئاتری بودند بعد رفته‌اند سینما اما حین فعالیت در سینما، کار تئاتر می‌کردند. همان موقع ما با منصور صحبت می‌کردیم می‌گفتیم بابا چقدر پلان از چهره‌های مصطفی یا عزت گرفتیم، یعنی آن موقع که این امکانات وجود نداشت که شما ۲۰ تا دوربین داشته باشید.

طاری: آخ آخ! فقط یک دوربین. همه سختی‌ها برای بازیگر بود.

جم: فقط با یک دوربین این کار را گرفتیم. بازیگران چه مشقتی کشیدند. بازیگر باید حس خودش را نگاه می‌داشت که اگر در لانگ‌شات بوده و بعد نمایی در کلوز از او می‌گیرند، حسش را همچنان با خودش داشته باشد و با چه مشقتی راکورد صورت را حفظ می‌کرد، معلوم است که این نقش در تاریخ می‌ماند.

طاری: من از خدا خواسته‌ام به هیچ‌وجه دستم جلوی کسی دراز نشود ولی آیا بعد از ۴۰ سال کار، من نباید از یک جایی یک حقوقی در این مملکت داشته باشم؟ من فقط دوسال است بیمه دارم. بیمه سلامت. افتخارم این است که ایرانی‌ام. هرچه خدا بخواهد همان است، والسلام.

* آقای جم شما در شرایط پس از انقلاب این آهنگ را خوانده‌اید. با توجه به تغییر فضایی که به وجود آمده بود اما بعد از انقلاب استفاده دیگری از این ترانه شد!

جم: انصافا این شعر مربوط به توده انقلابی مردم ایران است. اینکه من سلسله تاریخی آن را ذکر می‌کنم چون ۱۳ آبان ۵۷ که آن اتفاق بزرگ در دانشگاه افتاد من خودم آنجا بودم. من به منصورتهرانی گفتم درست است که این درفیلم قالب یک داستان است ولی من به داستان کاری ندارم من با آن سه یار دبستانی کار دارم. ذکر تاریخی هم می‌کنم که در ۱۳ آبان یا ۱۶ آذر چه شد و فغان جامعه جاری شد؛ خود نقل مفصلی است. همه ما محصل و دانشجو داریم یا در خانواده و اطرافیان‌مان بالاخره بودند که در رژیم گذشته زندانی یا کشته شدند. خواندن این ترانه کنشی به وقایع قبل از انقلاب ۵۷ بود نه بعد از انقلاب، به هر صورت بهره برداری‌هایی از آن شد. بنابراین خیلی با صراحت می‌گویم ارزشی کار انقلابی خود را سال‌ها حفظ کرده‌ام (با تمام احترام). حتی رئیس‌جمهورهای مختلف هم که از من خواستند این ترانه را برایشان اجرا کنم و در مراسم‌ تبلیغاتی آنها حضور داشته باشم بنده دائما امتناع کردم.

* تا دلتان بخواهد امثال تحکیم وحدتی و طیف اصلاح‌طلبان تندرو از این شعر در کف خیابان استفاده‌های ابزاری کردند.

جم: اصلا نمی‌خواهم اسم ببرم، از همه طیف‌ها. این کار در سال ۱۳۵۸ تولید شد و در ۱۳۵۹ به صورت کاست درآمد و یک دگرگونی و دگردیسی در جامعه ایجاد کرد، ریتم‌های این آهنگ مربوط به آن سه یار دبستانی است. برای همین هم در رگ و پی این آدم‌ها و خانواده‌ها رسوخ کرده است. منتها یک عده‌ای بهره‌برداری‌های سیاسی می‌کنند.

* چرا در مناسبت‌های مختلفی مثل همزمانی پیروزی انقلاب کمتر از این‌آهنگ استفاده می‌شود و در مقابل رسانه‌های فارسی‌زبان برای مواجهه با حاکمیت از طریق رسانه‌هایشان از ترانه یار دبستانی بهره‌برداری‌های عجیب و غریب می‌کنند؟

جم: کم استفاده می‌شود اما از طرفی خودم نخواستم خیلی رسانه‌ای شود. با اینکه خودم کارمند صدا و سیما هستم، در این دو، سه ساله اخیر کار خودم را پخش نمی‌کنم. یک بار هم پخش نکردم، دائما به من می‌گفتند این کار را پخش کن اما زیربار نمی‌رفتم.

تورج: من فکر می‌کنم تا حدی از این موسیقی سوءاستفاده شده است.

جم: به همین دلیل این کار پخش نمی‌شد، مثلا من خودم در جمعی ۵ نفره نشسته بودیم که یک نفر گفت شما می‌دانید که خواننده یار دبستانی کیست؟ بنده خدا الان در زندان جمهوری اسلامی است و دارند شکنجه‌اش می‌کنند، حاضران در آن محفل خندیدند. به ایشان گفتم تو مگر ایشان را نمی‌شناسی؟ گفت آقا در زندان است. گفتم آقا خواننده این شعر منم! گفت: نه آقا شما نیستی! گفتم می‌خواهی برایت بخوانم ببینی همان خواننده هستم؟ چنین سوءاستفاده‌هایی بسیار فراوان انجام داده‌اند از متن و فرامتن.

* آقای جم چرا شما دیگر کار موسیقی انجام ندادید؟

جم: چون فعالیت در رادیو تبدیل شد به کار اجرایی بنده و بعد هم ما سعی می‌کردیم یک خط‌مشی را حفظ کنیم. کار من الان در رادیو هم موسیقی است و فعالیت پژوهشی هم در این زمینه دارم اما نتوانستم ادامه دهم. پورصباغ! در ادامه بحث دوستان اما بگذار چند نکته دیگر را هم اضافه کنم؛ چه می‌شود که مثل مصطفی طاری و عزت‌الله رمضانی‌فر که از خاک صحنه برخاستند به‌رغم اشتیاق، فضایی برای فعالیت برایشان نیست، در این فضا کار کردن خیلی دشوار است، چون در این خاک اهلیت نداشته باشی نمی‌توانی به مرتبه بالا برسی! ولی وقتی به سطح مطلوب می‌رسی حیف است که موهایتان سفید شود و در سیاهی تنهایی بمانید و سفیدی چیزهایی که یاد گرفتید در سیاهی انزوا بی‌مصرف بماند. برای هنرمندانی نظیر عزت و مصطفی و تورج در این مملکت سال‌ها هزینه شده است تا تبدیل شده‌اند به عزت‌الله رمضانی‌فر و تورج مهرزادیان و مصطفی طاری. حالا یک نفر صدایش می‌ماند و یکی تصویر و یک نفر هم صدا و تصویرش با هم می‌ماند. به‌هرحال وقتی این همه پول خرج این افراد می‌شود باید قدرشان را دانست. حداقل اگر قرار است موزه درست کنیم آثارشان را موزه کنیم نه خودشان را! این جای تأسف است خود من بارها در پی این بودم که تجارب این بزرگواران به نسل بعدی منتقل شود. یک رشته‌هایی را بگذارید در دانشگاه‌ها تا کسانی که تجاربی دارند بیایند و یاد بدهند چون این تجارب در کتاب‌ها وجود ندارد، در هیچ جزوه‌ای نیست. این همان حرفی است که من به آقای سمندریان زدم. البته خودشان هم زیاد اهل این حرف‌ها نبود. الان دانشجویی بیاید بگوید من ۱۰ صفحه از جزوه آقای سمندریان را دارم، فایده ندارد. سمندریان تا بود دنیایی را به شاگردانش منتقل می‌کرد؛ به بازیگر، به دستیار، به کارگردان. آیا مصطفی طاری این کار را می‌کند؟ آیا از تورج مهرزادیان یا عزت‌الله رمضانی‌فر خواستند که این کار را بکنند و بگویند بیایید فلان جا تدریس کنید. این سرمایه‌ها حیف هستند. مثلا این سه عزیزی که الان در خدمت آنها هستیم باید به نحوی تجاربشان منتقل شود. امیدوارم این اتفاق بیفتد و دیر نشود.

* عمو مصطفی! راستی بعد از اخراج از اداره تئاتر چه کردید؟

طاری: مهدی شرفی گفت مصطفی بیا رادیو. نرفتم گفتم نمی‌خواهم (ببخشید) صدایم مونوتون باشه و تمام حرکتم توی صدایم باشه. گفت چه کسی این حرف را به تو می‌زند؟ بلند شو و بیا پشت میکروفن و اصلا هرکاری دوست داری انجام بده. ما هم اینکار را می‌کردیم. بعد چندتا از بچه‌ها را بردم رادیو تا انتخاب کنم، از جمله آقای محمدکاسبی بود.

رمضانی‌فر: محمد کاسبی؟

طاری: بله! وقتی او را بردم، (شرفی) گفت این برای مرده‌گویی هم خوب نیست. بعد انقلاب که شد رفت حوزه و شد بازیگر.

مهرزادیان: چرا محمد برای مرده‌گویی (نقش‌های کوتاه در دوبله) هم خوب نیست؟ محمد وارد دوبله شد و همانطور که می‌دانی با من هم خیلی رفیق بود.

طاری: درست است اما حتی بلد نبود روی صحنه راه برود.

مهرزادیان: آمد و کارت انجمن را هم گرفت ولی نتوانست کاری انجام بدهد.

طاری: بگذار این را بگویم، انقلاب که شد عده‌ای می‌خواستند در حوزه فرهنگ بابای انقلاب باشند، در حالی که خود ما (بدون تعارف) در صف اول انقلاب بودیم.

* آقای مهرزادیان؟ چرا بازیگری را ادامه ندادید؟

مهرزادیان: ادامه‌اش این بود که با آقای باصری یک فیلم تلویزیونی بازی کردم به نام صبحگاه خونین. با آقای فرامرز باصری، فرجاد و ...

جم: کجا رفت؟

مهرزادیان: ببینید! اخلاق جمشید خیلی به من نزدیک است وقتی که صحبت می‌کند می‌بینم تمام چیزهایی را که در ذهن من وجود دارد، بیان می‌کند. من هم به حرف‌های جمشید معتقدم و اعتقاد دارم این افرادی که تجاربی دارند باید به یک نحوی این تجارب را به دیگران منتقل کنند. در سال ۱۳۸۹ من تصمیم گرفتم این کار را بکنم. خواستم از طریق حرفه خودم این کار را انجام دهم. پیش خودم گفتم این تجارب را به نحوی منتقل کنم. آمدم و کلاس گذاشتم اما قبل از آن ۶ ماه تحقیق و بررسی کردم که چرا دوبلورها می‌گویند کار ما آموزش ندارد. باید بیایند دم دست ما بنشینند تا یاد بگیرند، این روش کاملا غلط است. هیچ جور این حرف توی کتم نمی‌رود. آموزشی در این زمینه وجود نداشت و پس از مدت‌ها تحقیق و پژوهش و جمع‌آوری آموخته‌هایم کلاس‌های گویندگی را برگزار کردم. البته با مخالفت‌های زیادی هم مواجه شدم ولی به نتیجه رسیدند که آقای مهرزادیان دارد کار درستی را انجام می‌دهد؛ باید جوان‌ها را آموزش داد و تا همین یکی دو ماه قبل، این کلاس‌های من ادامه داشت و الان منتظر سری بعدی کلاس‌هایم هستم.

* چرا بازیگری را ادامه ندادید؟

مهرزادیان: ادامه ندادنم به همان دلیلی که آقای طاری گفتند و من هم مطرح کردم. من به تلاش و زحمتی که کشیدم اعتقاد داشتم، به خاطر اینکه زحمت کشیدم، تحصیل کردم، تحقیق کردم، دنبال آدم‌های گنده رفتم و تبدیل شدم به همان چیزی که خودم می‌خواستم. نه اینکه برم برای گرفتن یک نقش به ذلت بیفتم. نمی‌خواستم بروم در این دفاتر فیلم بنشینم و گردن کج کنم که من را بازی بدهند یا پول بدهم به کسی تا هنرپیشه بشوم. من هنرپیشه هستم. اینها شاخصه بخشی از حرفه من به شمار می‌رود. چیزی بود که در خون من وجود داشت. نمی‌توانستم. واقعا در توان من نبود این کارها را بکنم. حتی برای مصطفی و عزت هم پیش آمده است. قرارداد بسته‌اند، صحبت کرده‌اند، حرفی به گوششان رسیده که فلان فیلم را قرار است فلانی بازی کند. به من گفتند می‌آیند سراغم ولی نیامدند. اشخاص دیگری زیرآب مرا زده‌اند و خودشان رفتند جلو. حتی در حرفه دوبله این شرایط گاهی وجود دارد.

جم: متأسفانه تنگ‌نظری به فرهنگ هنری ما بدل شده است.

مهرزادیان: متأسفانه همینطور است. زنگ می‌زنند که فلان تبلیغ را می‌خواهیم شما بخوانید، چقدر می‌گیرید؟ مثلا من می‌گویم دو تومان می‌گیرم. صدابرداری که آنجاست این حرف را می‌شنود و شلوغش می‌کند که نه آقا! فلانی رو می‌یارم یه تومن می‌گیره و...

رمضانی‌فر: کار را می‌قاپد.

مهرزادیان: همه هنرپیشه‌ها این ضربه را خورده‌اند. هنرپیشه‌های خوب و قدیمی. کسانی که واقعا هنرپیشه‌اند، استخوان دارند.

جم: یعنی سوای مدرک آکادمیک، سواد تجربی ۴۰-۳۰ ساله این بزرگواران نادیده گرفته می‌شود. چون اینها یک پله‌ای هم نیامده‌اند. ذره‌ذره هر پله را آمده‌اند. یعنی من که حدود ۴۵ سال این بچه‌ها را می‌شناسم اینها به این ترتیب بالا آمده‌اند. بله! الان که شما بروید دانشگاه می‌بینید ناگهان ۱۰۰ دانش‌آموخته هنرپیشگی بیرون داده است اما یک نفر از آنها هنرپیشه واقعی می‌شود، چون آن ذات مهم است. آن عشق و علاقه اینها را به اینجا رسانده است همانگونه که یک فوتبالیست را از کوچه‌های خاکی و یک توپ پلاستیکی به آنجا رساند. حتی خود من. من را اینطور تربیت کرده‌اند. بعد از انقلاب پخش آهنگ‌های درخواستی را من ابداع کردم. هر آهنگ درخواستی که بعد از جنگ شد من پایه‌اش را گذاشتم. اینکه می‌گویم من، به جهت افتخارش است نه آن منیت. تمام خواننده‌ها را می‌آوردم جلو و یک نمونه از خودم پخش نمی‌کردم. این اخلاقی بوده که به من یاد داده‌اند که اگر قرار است مطرح شوم بگذار از بین ۵۰۰ نفر بشوم. همه‌اش نمی‌شود که خودم را پرزنت کنم... حتی نسل جوان، مصطفی طاری را می‌شناسد. حتی همان دانشجوی تئاتری که ایشان را ندیده ولی آثار را دیده است می‌داند که مثلا رمضانی‌فر چه کسی است. اخلاقیات باید در نسل جدید وجود داشته باشد.

مهرزادیان: جمشیدجان درست می‌گوید. من ۱۰ نمایشنامه از بهرام بیضایی کارگردانی کرده‌ام. چندین نمایشنامه از علی‌اکبر رادی کار کرده‌ام، از غلامحسین ساعدی. بچه‌های گنده‌ای هم با من بودند ها! مثلا پرویز پرستویی همدوره‌ای ما بود... با آقای بهزاد فراهانی خاک صحنه خوردیم. محمد کاسبی را آن زمان من آوردم. من کار تئاتر را زودتر از این عزیزان شروع کردم. خب! ما لحظه به لحظه جلو رفتیم. من به دنبال آقای بیضایی می‌دویدم. آقا به من اجازه بدهید من این نمایشنامه را اجرا کنم. می‌توانستم اجرا کنم ها! ولی احترامی بود که به بزرگ‌تر از خودم می‌گذاشتم. می‌گفت خب! تو که می‌توانی اجرا کنی. می‌گفتم نه آقای بیضایی! اگر شما بگویید بیشتر به من می‌چسبد. می‌گفت فلان صحنه کوچک است. (همیشه همین را می‌گفت) ولی می‌دانست که دیگر او را شناخته‌اند و کارهایش را درست انجام می‌دهند. من نمایشنامه «مترسک در شب» آقای بیضایی را که کارگردانی کردم رتبه نخست جشنواره را کسب کردم، دیدم آقای دکتر ساعدی در سالن بودند (شاید مصطفی‌جان اخلاق آقای ساعدی را بداند) او اصلا نمی‌ماند، اصلا خوشش نمی‌آید اما تا پایان نمایش من نشست. آقای چماسمانی با او بود. آمدند پشت صحنه و پرسیدند کارگردان این تئاتر کیست؟ گفتم منم (چون خودم هم بازی می‌کردم). گفت می‌دانستی آقای دکتر ساعدی در سالن بود؟ گفتم بله! دیدمشان، افتخار دادند. گفت می‌دانی که هیچوقت تا آخر نمی‌نشیند؟ الان با شما کار دارند. رفتم و خواستم دستشان را ببوسم ایشان من را کنار کشیدند و با همان لهجه ترکی گفتند ببین من کاری ندارم تو نمایشنامه چه کسی را کار کرده‌ای. لحظات نابی در نمایشنامه‌ات من را در سالن نگه‌داشت. آفرین پسر. لوح مقام اول کارگردنی آن نمایشنامه را دارم، عکس‌هایش را هم دارم که در حال دریافت لوح هستم. این لحظاتی بود که افرادی نظیر من گذراندند. هم من و هم مصطفی جان و هم عزت. با زحمت. الان دیگر آن فضا وجود ندارد که بخواهند زحمت بکشند. نمی‌خواهم بگویم نیستند یا نمی‌کشند. نه علیرضا جان! تو که بهتر می‌دانی، مدت‌ها با ما بودی و می‌دانی که ما با چنین پشتوانه‌ای به دوبله آمدیم و در دوبله ماندیم. خیلی‌ها سوهان روح ما شدند ولی آنها از بین رفتند و ما صیقل پیدا کردیم.

طاری: راستی شرایط فعلی با زمانی که ما کار می‌کردیم خیلی تفاوت دارد، ما می‌خواستیم یک کار گریم انجام دهیم هزاران مکافات در تئاتر داشتیم.

* عمو عزت! با لذت غرق در گذشته شدید ...

طاری: عزت حرف‌های زیادی دارد اما مانده که کدام را بگوید.

مهرزادیان: ماشاءالله در همه رشته‌ها هست و بوده است با سن ۱۰۲ سال از زمان گروهبان دومی هیتلر!

منبع: وطن امروز
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


نیلوفر
به نظرم امروزهم باید جوخه های ترورفعال شوند و منافقان ...ووطن فروشان و خائنین در ایران را به هلاکت برسانند
مصطفي
Iran, Islamic Republic of
اي بابا كي مي ره اين همه رارو
يه كم خلاصه تر
اينقدرا هم كه شما فكر ميكنين مخاطبين سايتتون بيكار نيستن
ولي بازم تشكر از خبرهاتون
United States
یاد باد