يکشنبه ۱۷ تير ۱۴۰۳ - 7 Jul 2024
 
۲
۱
حرکات افقی و عمودی انسان در آسمان معرفت؛

عارفان هر دمی دو عید کنند

پنجشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۵۶
کد مطلب: 213447
نوروز، به‎معنای عید است. نوروز یعنی روزِ نو، روزِ نو و نوروز به یک معناست. عید هم یعنی بازگشت. کلمه عید عربی و کلمه نوروز فارسی است. عید یعنی اعاده و از عود می‎آید، یعنی هر سال عود می‎شود و برمی‎گردد.
عارفان هر دمی دو عید کنند
جهان نيوز - دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی: نوروز هم یعنی روز نو؛ بنابراین هر دو به یک معنی است. البته چون نیک بنگریم، هر لحظه عالم نو است. در هر لحظه و هر نفس عالم نو است و تغییر می‎کند؛ ما فکر می‎کنیم ثابت است؛ اما عالم هر نفس، هر لحظه و هر آنی در تغییر است. یک آن تکرار در عالم نیست، ثبات نیست. عالم طبیعت تجلی خداوند است و تجلی خداوند از ابد تا ازل دوبار هم تکرار نمی‎شود؛ یعنی هرگز اتفاق نمی‎افتد که تجلی خداوند تکرار شود.

هر لحظه تجلی جدیدی است و این تجلیات از ازل تا ابد هم بی‎پایان است. بنابراین هر لحظه نو است. از نظر عرفا همیشه عید است و همیشه عالم تازه و نوروز است و در واقع باید گفت هر «نولحظه» و «نوآن»، عالم تازه است.

عید در عرفان اسلامی

از نظر عارف هر آن عید است. یکی از عرفا می‎گوید: عارفان هر دمی دو عید کنند/ عنکبوتان مگس قدید کنند. در دم یعنی یک لحظه عارف دو عید دارد. اما عنکبوت در لانه و شبکه‎ای که بافته مگس را صید می‎کند و قدید (کنسرو و بسته‎بندی) می‎کند و نگهداری می‎کند؛ یعنی عنکبوت در لحظه زندگی نمی‎کند و غذای خود را نگه می‎دارد، اما عارف چیزی را نگه نمی‎دارد و هر لحظه عالم برایش نو می‎شود. این است که همیشه ايام برای عرفا نوروز و تازه است و هیچ‎وقت عالم را کهنه نمی‎بینند. اصلا عارف نمی‎تواند کهنه ببیند و همه چیز برای او تازه است.

این معنی می‎تواند به روز و ماه تبدیل شود و کسانی‎که اهل ظاهر هستند و دقت دم نگری را ندارند و نمی‎توانند تازگی هر نفس را ببینند، سالی یک مرتبه را نوروز می‎دانند. ایرانیان باستان برای هر سال 12 برج (ماه) قائل بودند و ما هنوز این اسامی را استفاده می‎کنیم که هر اسمی هم معنای خاص خود را دارد. مثلا مرداد که در واقع امُرداد است، یعنی پایدار (فناناپذیر) و چیزی که نمی‎میرد. این دوازده برج یک سال را تشکیل می‎دهند. هر دوازده ماه یک‎بار، سال عوض می‎شود و طبیعت تغییر شکل می‎دهد. طبیعت فصل فسرده زمستان را پشت سر می‎گذارد که همه‎چیز یخ‎زده و فسرده و برگ‎‎های درختان ریخته است و همه چیز در کمون و بطون است.

یک‎مرتبه فصل اعتدال فرا می‎رسد که نه گرم است و نه سرد؛ یعنی همان ربیع و نوروز و غنچه‎ها شکفته می‎شود و برگ‎‎های سبز و جوان از درخت‎ها بیرون می‎آید و عالم چهره جدید به خود می‎گیرد و شکل گلستان پیدا می‎کند. این نوروز است؛ یعنی روز و سال، نو می‎شود. این رسم از ایران باستان همواره بود و همواره هست و عجیب است که این رسم باقی مانده است؛ حتی زمانی که اسلام هم آمده، آن را نسخ نکرده و باقی مانده و هنوز هم میان مسلمانان ایرانی و کسانی که فرهنگ ایرانی دارند، رواج دارد. منظورم از ایران، ایران جغرافیایی نیست. ایران فرهنگی با ایران جغرافیایی امروز فرق دارد.

ایران جغرافیایی محدوده‎ای دارد که مرز‎های جغرافیایی ماست؛ ولی ایران فرهنگی ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و افغانستان و حتی پاکستان و هند را شامل می‎شود. ایران فرهنگی بسیار گسترده است و حتی تا کانال سوئز راه داشته است و هنوز هم نوروز در بسیاری از این کشور‎ها معنی دارد و مردم آن را جشن می‎گیرند؛ چون این فرهنگ برای‎شان باقی مانده، هرچند ممکن است زبان‎شان فارسی نباشد.

 البته غالبا، نوروز هرجا که رفته زبان فارسی را هم با خودش برده است؛ اما در جا‎هایی نه؛ مثلا در ازبکستان (بلخ و بخارا) که مرکز زبان فارسی بوده و هنوز مردم در منازل‎شان فارسی صحبت می‎کنند؛ ولی سیاست ازبکی مانع است که این زبان در مدارس و دانشگاه‎ها تدریس شود، مگر به‎طور خصوصی. متأسفانه با یک شیطنت سیاسی استالینی جلوی گسترش زبان فارسی را گرفتند. در گذشته، این شهر‎ها مرکز زبان فارسی بوده و ابن سینا اهل بخاراست. رودکی هم سمرقندی است. این‎ها بنیانگذاران و گویندگان زبان فارسی بودند.

در ازبکستان زبان تغییر کرده است؛ ولی فرهنگ باقی است و هنوز عید نوروز در این کشور معنی دارد و مردم آن را جشن می‎گیرند.

 این عید در اسلام هم مردود نیست و مورد تأیید قرار گرفته است. اولا فصل و عالم تازه می‎شود و مردم به دیدار یکدیگر می‎روند و 13 روز تعطیل هستند که این هم مطلوب است. همدیگر را می‎بینند، مصافحه می‎کنند و جشن می‎گیرند و شادی می‎کنند. همه این‎ها از نظر اسلام مطلوب است؛ بنابراین عید یکی از چیز‎هایی است که از فرهنگ ایران باستان به ارث رسیده و چون چیز خوبی بوده، هنوز باقی مانده و اسلام هم آن را رد نکرده است. ضمن این‎که اسلام اعیاد خاص خودش مانند قربان، فطر و... را دارد. عید نوروز هویتی برای ایرانیان است و اسلام هم که با هویت ایرانی ناسازگاری ندارد. ملیت ما در اسلامیت ما مستغرق شده است. ما دیگر در اسلامی ایرانی یکی شدیم.

حرکت در طبیعت

طبیعت همواره در حال حرکت است و هیچ کس این را انکار نمی‎کند؛ حتی کسانی هم
که قبل از ملاصدرا بودند و به حرکت جوهری باور نداشتند، حرکت را در عرض عالم در چندین مقوله کم و کیف و... قائل بودند و این‎هم چیز محسوسی است. ما تغییر را احساس می‎کنیم و هیچ‎کس نمی‎تواند تغییر و حرکت عالم را انکار کند. زمستان، تابستان، پاییز، بهار، پیری و جوانی، طفولیت، سردی، گرمی و... این‎ها وجود دارد.

 با نظریه حرکت جوهری ملاصدرا که با قرآن به اثبات رسیده، نه‎تنها در اعراض عالم حرکت وجود دارد؛ بلکه در جوهر عالم هم حرکت وجود دارد و اصولا هستی این عالم با حرکت هم آغوش است و عین حرکت است. هیچ چیزی ثابت نیست، حتی کوه‎ها و عجیب این است که حرکت جوهری صدرالمتألهین که با برهان به اثبات رسیده است، در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است «وَتَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُها جَامِدَه وَهِی تَمُر مَر السحَابِ» قرآن کریم می‎فرماید شما کوه‎ها را ثابت می‎بینید، اما در واقع در حرکت هستند. اساسا ما حرکت را نمی‎بینیم.

ما متحرک را می‎بینیم. اتومبیل در حال حرکت را می‎بینیم، ولی خود حرکت، صرف نظر از اتومبیل را نمی‎توانیم ببینیم. با عقل ثابت می‎شود. ما متحرک را می‎بینیم.

بنابراین حركت هم بر حسب برهان صدرایی و هم بر حسب آیات و روایات و هم بر حسب حس انکارکردنی نیست و در عالم وجود دارد. حرکت عالم تکاملی است. ملاصدرا هم می‎گوید حرکت همیشه روبه تکامل است. اما باید بدانیم تکامل یعنی چه؟ آیا صرف تغییر و گردش و افقی رفتن تکامل است؟ این را دنیای امروز (مدرن) می‎گوید. دنیای مدرن می‎گوید حرکت و تحول افقی و پیش رفتن زمان تکامل است. من مدرنیته را در این جمله خلاصه می‎کنم: مدرنیته قائل است که «همیشه فردا بهتر از امروز است.» اما این‎جا جای این سؤال است که اگر واقعا تحول افقی باشد، یعنی در طول زمان به جلو برود، همیشه فردا بهتر است؟ من در این جمله شک می‎کنم. چه‎بسا فردا بهتر نباشد. آیا هر تحولی تکامل است؟ می‎توان شک کرد که تحول با تکامل دو چیز متفاوت است.

بله! در تحول تکامل هست. اما با یک شرط. تحولی که غایت عقلانی داشته باشد تکامل است؛ اما اگر صرف تحول بدون غایت عقلانی باشد، آیا می‎توان نام آن را تکامل گذاشت؟ تحول هست، اما به کجا؟ نمی‎دانیم وقتی نمی‎دانیم، تکامل نیست. اگر یک غایت عقلانی برای تحول منظور شود آری. هر تحولی با در نظر گرفتن غایت عقلانی تکامل است؛ اما اگر غایت عقلانی در نظر گرفته نشود، هر تحولی لزوما تکامل نیست.

 بنابراین ضمن این‎که عالم در تحول و حرکت دائمی و افقی است، اما حرکتی عمودی هم دارد. حرکت عالم به انسان منتهی می‎شود؛ یعنی انسان باب الابواب است. اگر هر موجودی در تحول خودش به انسانیت نرسد، در واقع تکامل نیافته است. جماد و نبات و حیوان در تحولش سرانجام باید به انسانیت برسد. انسان هم تحول افقی و عمودی پیدا می‎کند.

تحول عمودی یعنی در طول زمان پیر و فرسوده می‎شود و می‎میرد و تولید مثل می‎کند و نسل او باقی می‎ماند؛ اما حرکت عمودی یعنی این‎که از حس به خیال، از خیال به عقل و از عقل به فوق عقل و تطورات عقل تا به خداوند برسد. اسم این حرکت را عمودی می‎گذاریم. معنای حرکت افقی و در طول زمان رفتن، لزوما این نیست که به‎سوی خدا می‎رود.

حرکت به‎سوی حق تعالی باید با تعالی همراه باشد. تعالی به جلو رفتن نیست، به بالا رفتن است؛ ولی این بالا به‎معنای جغرافیایی و مکانی نیست. اصلا بالا و پایین مکانی وجود ندارد، بلکه این‎ها امور نسبی هستند. این‎که مثلا می‎گوییم کره مریخ یا خورشید بالاست، معلوم نیست بالا باشد. در جو کهکشان بالا و پایین نداریم. بالا یعنی از حس به عقل رفتن، از عقل به معرفت رفتن و مراتب عقل و معرفت را طی کردن. این بالا رفتن بالای واقعی است. معرفت عقلی نسبت به معرفت حسی بالاتر است.

 اگر عقل نبود، حس نمی‎توانست خود را معنی کند؛ پس عقل است که حتی به حس معنی می‎دهد. بنابراین، اگر حرکت را عمودی و معرفتی بدانیم که در انسان تحقق پیدا می‎کند، آن وقت تکامل را می‎پذیریم؛ اما تکامل داروینیستی را چنان‎چه به تعالی عقلانی و الهی قائل نباشد، تکامل نمی‎دانم، بلکه این تحول است. تحول فقط تحول است. اتفاقا خود داروین هم اصطلاح تحول را به‎کار برده است؛ اما برخی افراد از تحول، تکامل را نیز می‎فهمند. آری! در تحول تکامل هست؛ اما به این شرطی که بیان شد؛ به شرط این‎که غایتی منظور باشد و غیر از حرکت افقی، حرکت عمودی هم وجود داشته باشد.

اگر حرکت عمودی نباشد و غایتی هم نباشد، صرف تحول تکامل نیست.

وقتی ما عموما برای راز و نیاز دست‎مان را به آسمان بلند می‎کنیم، برای این است که در مقام حس این کار را می‎کنیم؛ یعنی خداوند را در مرتبه حس می‎آوریم و چون خداوند بالاست، فکر می‎کنیم که بالا به طرف آسمان است و دستمان را بلند می‎کنیم. خدا را با توجه به حس خودمان بالا می‎دانیم. در صورتی که این غلط است برای کسی که اهل معرفت واقعی است، لزومی ندارد که دست‎‎های خود را به‎سوی آسمان دراز کند. اگر دست خود را به طرف پایین هم دراز کند، خداست.

«أَینَمَا تُوَلواْ فَثَم وَجْهُ اللهِ» به هر طرف که رو کنید به طرف خداست. حتی روایت داریم که اگر به طرف چاه نگاه کنید باز هم به طرف خدا می‎روید. اگر به طرف اعماق یک چاه برویم، از ملک خدا خارج می‎شویم؟! چه فرقی می‎کند که با تلسکوپ، به آسمان نگاه کنیم یا در اعماق زمین نگاه کنیم؟ هیچ فرقی ندارد. خدا همه‎جا هست و جهت جغرافیایی ندارد. از هر طرف که برویم به طرف خداست.
آیا می‎توان به جهتی و به جایی رفت که از ملک خداوند بیرون رفت؟ «به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد.» وقتی دست خودمان را به‎سوی آسمان دراز می‎کنیم، در واقع تشبیه معقول به محسوس می‎کنیم و معقول را به محسوس تشبیه کرده و دست خود را بالا می‎کنیم. این تأکیدی بر حرف قبلی است که علو، علو معرفتی است و جغرافیایی نیست.

در قرآن و روایات آمده است که آسمان هفت طبقه هست و جبرییل از آسمان نازل می‎شود و...، این آسمان با آسمانی که ما اکنون می‎فهمیم و می‎بینیم فرق دارد. این آسمانی که می‎بینیم کرات است و می‎گوییم بالاست، در صورتی که می‎تواند بالا نباشد؛ اما آسمانی که در قرآن و روایات وجود دارد، آسمان معرفت و معنویت است.

 جبرییل از آسمان معنویت می‎آید، نه از فلان کره. جبرییل از مکمن غیب و از حق تعالی می‎آید. جبرییل از نزد خداوند می‎آید. خداوند کجاست؟ خداوند در کره مریخ است؟! چون خداوند در همه‎جا هست، پس از آسمان معرفت است. وقتی جبرییل تنزل می‎کند، تنزلش از کرات آسمانی نیست، یعنی از کراتی نیست که در علم هیأت و جغرافیا مطرح می‎شود.

آیا جبرییل از این کرات می‎آید؟ از مکمن غیب حق و از سماء معرفت می‎آید. ما عموما انگار خداوند را در جایی تصور می‎کنیم؛ چون در وهم گرفتاریم. اگر بتوانیم از وهم فراتر برویم، می‎بینیم که خداوند در همه جا هست. باید به عقل برسیم.

مادام که در مقام وهم گرفتار هستیم، نمی‎توانیم تفسیر کنیم یا غلط تفسیر می‎کنیم. خداوند می‎فرماید: «ارْجِعِی إِلَی رَبک» یعنی با معرفت به‎سوی من بیایید. به مقام باطن خود بروید. راه به‎سوی خداوند راه شرق و غرب نیست. کسی که در راه معرفت گام برمی‎دارد به خداوند نزدیک‎تر می‎شود. هرچه در درون سیر کنیم به خدا نزدیک‎تریم .
برگرفته از نشریه پنجره
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


مهندس میرزایی
عالی بود

ممنون

....