پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
 
۲
مهدی جان رستم بمان!

دل‌نوشته یک فیلمساز برای همکار جانبازش

دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۲:۳۰
کد مطلب: 430760
محمدعلی باشه‌آهنگر کارگردان سینمای دفاع‌مقدس در یادداشتی درباره مهدی اکبری زادگان مدیر تولید جانباز که به کما رفته است، با او درددل کرد و از روزهای جنگ گفت.
به گزارش جهان، مهدی اکبری زادگان مدیر تولید سینمای ایران که جانباز ۷۰ درصد شیمیایی و قطع عضو جنگ تحمیلی است این روزها برای سومین بار در بیمارستان شهید غرضی اصفهان بستری شده و به کما رفته است. محمدعلی باشه آهنگر کارگردان که در تولید فیلم «ملکه» با این مدیر تولید سینمای ایران همکاری داشته است دل نوشته ای را در شرح ایثارگری این هنرمند جانباز سینما که همرزم وی نیز بوده در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
 
مهدی اکبری زادگان از جمله سینماگران جانبازی است که در ساخت فیلم های «نیمه گمشده»، «دکل» و «شب واقعه» به عنوان مشاور نظامی حضور داشته و در فیلم «ملکه» به کارگردانی محمدعلی باشه به عنوان مدیر تولید فعالیت کرده است.
 
متن این دل نوشته از این قرار است:
 
«مهدی جان
 
به نظرم دیگر زور ما زمینی‌های دست و پا بسته به بالا نمی‌رسد. این دفعه سوم است که دست به آسمان می‌برم ولی نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم خودت دیگر علاقه‌ای به ماندن نداری وگرنه جسم و جانت هر چند زخم‌های زیادی را در این سی و اندی سال تحمل کرده است، هنوز توانایی ماندن و درد کشیدن دارد. اما مثل اینکه دل به دریا زده ای برادر جان. ما هم که اول خدا و آخر خدا. ببین خودت چه می‌خواهی.
 
من احساس می‌کنم این رفتن به کما و بیهوش شدن هم فیلم بازی کردن تو است. مگر بار اول است که بیهوش ‌شده ای؟ به من نگو دیگر! یادت هست سر فیلم «ملکه» هم همین طور شده بودی؟ بیمارستان شرکت نفت در بخش OPD بستری شدی و حالت وخیم شد و من ترسیدم و با یکی از رزیدنت‌ها بحثم شد. در همان حال نزار دست مرا گرفتی و گفتی طوریم نیست نترس، نمی‌میرم. و من باور کردم که می‌مانی.
 
مهدی می‌دانم از عمل‌های چند ده‌باره، از برداشتن بخش‌هایی از روده و پایت خسته شده ای! لعنت به هر چه خمپاره ! لعنت به خرج پرتاب! لعنت به هر چه خرج موشک! لعنت به خانِ لوله، لعنت به ماسوره، لعنت به تی ان تی! لعنت به باروت سیاه و لعنت به دست ناپاکی که چکاننده را می‌چکاند!
 
روزی که ۱۲۰ روسی خورده بود کنارت و تکه و پارت کرده بود، می‌دانستی که رفتنی نیستی، خودت گفتی که یکی در گوش‌ات گفت برادر ذکر بگو و تو خندیدی و پاسخ دادی که شهید نمی‌شوم، برو پی کارت! سه چهار نفر کناری‌ات از گل آتش ۱۲۰ روسی به رحمت خدا رفتند و تو ماندی چون دلت می‌خواست بمانی.
 
در آن روزگار که رفقا می رفتند تو ماندی. چون دلت می‌خواست بمانی، چون کار داشتی. یکی از کارهای تو حمایت بی‌چون و چرا از فیلمی مثل «ملکه» بود. ممنونم برادر که رهایم نکردی. مهدی جان، یادت هست در «لین یک احمد آباد» از دور دیده بودمت با پای چوبی؟ تازه از بیمارستان مرخص شده بودی. هیچ‌کس در «لین یک» نبود. حدود سیصد متر با هم فاصله داشتیم و من داد زدم «لان جان سیلور یک پایی»!؟ برگشتی خندیدی و گفتی: من رستم‌ام...
 
به خدا رستم بودی و هستی و خواهی بود برادر جان. خوشا به حالت.
 
بعد اینکه جانباز حاج منصور عطشانی هنرمند عکاس و رفیق مشترک من و تو فروردین امسال به شهادت رسید، دلم ریخت. گفتم خدا به خیر کند. سالی که نکوست از بهارش پیداست. زنگ زدم و به تو خبر دادم و گفتی که خانواده منصور می‌خواهند در گلزار شهدای آبادان برای او سنگ تمام بگذارند. بعد گفتم خودت حالت چطور است؟ گفتی: «کوکا مو خوبم» و تاکید کردی تا «سر و زیر آب» را نسازیم نمی میرم. باور کردم مهدی جان. اما دو سه ماه پیش هم که یک بار سکته مغزی کردی و این بازی‌ها، وقتی تلفنی با هم حرف زدیم باز خندیدی و گفتی: «کوکا نمی‌میرم نترس» باز باورت کردم. آرام شدم و  کلی گفتیم و خندیدیم.
 
ولی مهدی عزیز به نظرم این دفعه تصمیم جدی گرفتی و خودت از خدایت خواستی. می‌دانم دیگر خسته شده ای. حق داری. خدا چه صبر و تحملی به شما جانبازان داده است. وقتی دیروز به تلفن همراهت زنگ زدم، خیلی طول کشید تا کسی آن سوی خط جواب دهد. اول فکر کردم ابوالفضل پسرت هست ولی بعد متوجه شدم خواهرزاده ات است و از لحن صدا فهمیدم که دیگر کارت افتاده دست بالا سری و بالاسری ما دیگر کوتاه بیا نیست و تصمیم خود را گرفته است.
 
مهدی جان ببین راهی ندارد از او بخواهی کمی دست دست کند و چند صباحی دیگر بمانی. خدا را چه دیدی شاید بخت «سرو زیر آب» هم باز شد و سر کار یک فیلم جنگی دیگر رفتیم؛ شاید هم اثری درباره داعش. چه می دانیم حالا که توافق به نتیجه رسیده بد نیست بمانی و ایام بعد از توافق را هم ببینی. چقدر شما جانبازان اذیت شدید. داروهای تحریمی حال خیلی از شما را بدتر کرد.
 
اگر خدایی نکرده طوریت شود و من بخواهم فیلم جنگی و دفاع مقدسی شروع کنم مشاور نظامی کاردرست مثل خودت که پای کار باشد، کم داریم. تو هم رفیق و هم مدیر تولید خوبی هستی که اگر پول نباشد یکی مثل تو باید باشد که با زبان شیرین و دل پاکی که داری صفا و صمیمیت را به گروه منتقل کند.
 
مهدی جان این دفعه هم همه را سر کار بگذار و نرو و بمان مهدی جان. از رفقای قدیمی و رزمنده‌های دلیر و شجاع کسی نمانده است. بمان رستم. بمان حاجی ... من هم دیگر خسته‌ام ولی نباید از پا بیفیتم. بمان برادر جان، من وظیفه‌ام این هست که دعا کنم خدا...البته هر چه او صلاح بداند.
 
محمدعلی باشه آهنگر - ۱۰ مرداد ۱۳۹۴»
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *