جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۷
۷
روایتی‌خواندنی از عضو جداشده‌ القاعده و گروه‌های‌تکفیری/۲

فرماندهان جهادی در بوسنی چطور کشته شدند؟

شنبه ۹ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۳۳
کد مطلب: 352036
آن پنج فرمانده مسلمان را در این پست نظامی که نیروهای کروات مسئولش بودند به مدت نیم ساعت بازداشت می‌کنند. سپس در فاصله‌ی ۵۰-۶۰ متری آنجا یک کامیون می‌آید و از آن تعداد زیادی نیروی مسلح پیاده می‌شوند و ماشین آن فرماندهان مسلمان را به گلوله می‌بندند و بدین ترتیب همه سرنشینان آن را می‌کشند.
فرماندهان جهادی در بوسنی چطور کشته شدند؟
گروه بین‌الملل جهان نيوز: آنچه می‌خوانید قسمت دوم از سلسله مصاحبه‌های یکی از نیروهای پرسابقه‌ی نیروهای جریان موسوم به «جهاد جهانی» با نام مستعار «رمزی» است که سابقه‌ی حضور برای نبرد در چندین کشور را داشته و در نهایت با بن لادن بیعت کرده و چند سال بعد بعد از او جدا شده است و حالا تجربیات «جهادی» خود را روایت می‌کند. در قسمت قبل، روند ورود رمزی به عالم جهاد و همچنین رفتن او برای نبرد در بوسنی را خواندیم. در این قسمت هم ادامه روایت او را پی می‌گیریم:

*مسئول پادگانتان در آن وقت که بود؟
-ابوانس الفلسطینی امیر بود و مسئول پادگان که یکی از جنگجویان قدیمی در افغانستان هم به حساب می‌آمد. موقع آموزش خیلی خشک و شدید برخورد می‌کرد ولی بعدش خیلی با لطف و با اخلاق نرم برخورد می‌کرد.

از دیگر مسئولان پادگان ابوعمر المصری از «الجماعة الاسلامیة» مصر بود که او هم از کهنه‌رزمندگان افغانستان و مسئول آموزش سلاح بود. یک بار موقع صحبت با ابوانس الفلسطینی نصیحتم کرد که انضباط نظامی و پیروی کورکورانه و مطلق داشته باش و بدون بحث اوامر را اجرا کنم تا مورد اعتماد مسئولینم قرار بگیرم. از نصیحتش شوکه شدم و پرسیدم: خب وقتی در پادگان قرار داریم فرض بر این است که همه اینجا منضبط هستند دیگر. گفت: نه، ما در مسئله‌ی انضباط مشکل داریم چونکه جوان‌هایی که اینجا هستند از طبقه‌ی متوسط یا ثروتمند هستند و به بحث و مجادله عادت کرده‌اند، مثلا بعضی‌هایشان مدرس و برخی صاحب رستوران و دانشجو و مهندس و تاجر هستند و اکثرشان حس انضباطی ندارند. پرسیدم چرا از طبقه‌ی فقیر رزمنده‌ای نداریم؟ جواب داد: «فقرا فرصت فکر کردن به امور جانبی مثل جهاد را ندارند، چون فکرشان و همه تلاششان بر این متمرکز است که یک لقمه نان برای خودشان و بچه‌هایشان دربیاورند. کسانی که اینجایند، در کشورهای خودشان مرفه‌‌اند و برعکس فقرا، وقت آزاد این را دارند که به اخبار گوش دهند و به مشکلات امت فکر کنند.»
یکی از چیزهایی که نظرم را جلب می‌کرد آن بود که تعدادی از نیروهای حافظ صلح سازمان ملل بعد از مدتی خودشان آمدند تا کنار مسلمانان بجنگند. در رأسشان ابومحمد المالیزی[مالزیایی] بود که سرهنگ ارتش مالزی و جزو نیروهای حافظ صلح سازمان ملل موجود در بوسنی بود ولی به سبب تأثرش از چیزهایی که در آنجا دیده بود ارتش مالزی را ترک کرد و به مجاهدین عرب پیوست تا تجربه و دانش نظامی‌اش را در اختیار آنها بگذارد.
او از بهترین مربی‌ها بود. بی مناسبت نیست که بگویم خالد الحاج و المقرن و العییری و رمزی بن الشیبة و خالد الشیخ محمد [مغز متفکر حملات ۱۱ سپتامبر] هم با ما در بوسنی بودند.

خالد شیخ محمد
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000352/nf00352036-1.jpg

*تو در پادگان منضبط بودی یا مثل بقیه بودی؟
-در حقیقت آن نصیحت ابوأنس برایم دردسر شد: انضباط اضافی‌ای که به خرج می‌دادم باعث شد یک ماه کامل دیرتر به جبهه ملحق شوم، چون به دلیل انضباطم مسئول مخزن سلاح پادگان شدم و شروع کردم به دوباره چیدن و مرتب کردن مخزن و از مربی‌ها می‌خواستم کسانی که می‌خواهند تنبیه کنند را به مخزن بفرستند تا از آنها برای تمیز کردن سلاح استفاده کنیم. بعد از آن هم دو هفته می‌رفتم به مأسده و دو هفته به خود جبهه و دو هفته هم به خود پادگان بازمی گشتم.
مأموریتمان در دوهفته‌ای که به پادگان بازمی‌گشتیم پی گرفتن رد رود ها و گشتن دنبال کسانی بود که خطوط امداد را زیر نظر داشتند. با لباس و سلاح کامل می‌خوابیدیم و غذای نپخته می‌خوردیم، چرا که پختن غذا یعنی لزوم آتش برافروختن و آن هم یعنی دود و آن هم یعنی کشف جایمان و کشف جایمان همانا و هدف قرار گرفتن از طرف صرب‌های مترصدی که ازمان دور هم نبودند همان.
در کنار صرب‌ها یک سری داوطلب یونانی و یک سری مزدور لبنانی و فرانسوی و اروپایی حضور داشتند. مثلا یک مزدور لبنانی مسیحی ارتدوکس بود که به زبان عربی زشت‌ترین فحش ها را به ما می داد و با بلندگو می‌گفت: «هی بچه‌ها هر کس می‌خواهد برود بهشت فقط سرش را بالا بیاورد.» نمی‌توانستیم جوابش را بدهیم ولی آخرش یکی از جوان‌های سوری (که قبل از پیوستنش به ما جزو نیروهای ویژه‌ی [ارتش] سوریه بود یک جا کمین کرد و گیرش آورد و کشتش.»

*آنجا در نبرد‌ها هم شرکت کردی؟
-بله در سه نبرد بزرگ مشارکت داشتم: اولی نبرد فتح‌المبین بود. در ابتدای سال ۱۹۹۵ جزو تیپ پشتیبانی بودم. گروه ما بعد از گروه‌ای خط شکن وارد شد تا منطقه را پاکسازی و سلاح تأمین کند و خاکریز ایجاد نماید و زمینه‌ی عقب نشینی یا پاسخ به هجوم را آماده کند.
نبرد دوم در ماه ژوئن همان سال بود و اسمش نبرد کرامة بود، من مسئول خمپاره بودم چون حساب الاحداثیات را خوب بلد بودم. نبرد سوم هم نبرد بدر بوسنی در سپتامبر ۱۹۹۵ بود. من در این نبرد به دلیل کمبود امدادگر، امدادگر بودم. از من و ۹ نفر از رفقایم خواستند که ظرف ۴۸ ساعت همه کارهای امدادگری را یاد بگیریم، از بخیه زدن زخم‌ها و تزریقات گرفته تا بیرون آوردن گلوله و بستن شکستگی‌ها. در آن ۴۸ ساعت بر روی خرگوش‌های زنده تمرین می‌کردیم، خرگوش را می‌گرفتیم و درحالی که زنده بود شکمش را می‌شکافتیم و بخیه می‌زدیمش.
این برای این بود که بخیه زدن را خوب یاد بگیریم. در ده دقیقه‌ی اول نبرد هفت نفر از ما نه نفر کشته شدند و فقط ماندیم من و دو نفر دیگر. رزمندگان عرب و غیر عرب در این نبرد حدودا پانصد نفر بودند که ۴۸ نفرشان کشته و بیش از ۹۱ نفرشان هم زخمی شدند. بعد از نبرد از من خواسته شد که به شهر زاویدوویچ بروم و به مجروحان امداد رسانی کنم، به محض رسیدنم به آنجا سر تا پایم خونی شد، یکی از سخت‌ترین روزها زندگی‌ام بود. مجروحان لباسم را می‌کشیدند و آب می‌خواستند و من هم نمی توانستم به آنها آب بدهم چون خونریزی‌شان بیشتر می‌شد. یک رزمنده‌ی یمنی بود که تعداد زیادی گلوله به پاهایش خورده بود و خیلی اصرار کرد که به او آب بدهم درحالی که من به دلیل شدت جراحت، استخوان‌های پایش را می‌توانستم ببینم.

*در آن نبرد پیروز شدید؟
-بله، پیروز شدیم و روستای بوسنیایی [از دست صرب‌ها] آزاد شد و محاصره ی شهر مجلای و خط سریع بین زینیتسا و توزلا هم شکسته شد. در آن نبرد حدود ۳۰۰ رزمنده‌ی صرب را کشتیم. با آن پیروزی ۵ درصد از خاک بوسنی آزاد شد. بعد از همه این جانفشانی‌ها و قربانی‌ دادن ها و پیشروی‌ها دولت‌های غربی به بوسنیایی‌ها فشار آوردند که با صرب‌ها صلح کنند. ما آن عملیات صلح را قبول نداشتیم. یک حس وجود داشت که آنچه رخ می‌دهد نوعی توطئه ضد مسلمانان بوسنی است. در ماه دسامبر خبر‌هایی به ما رسید مبنی بر اینکه توافقنامه‌ی صلح، به صرب‌ها (که ۳۵ درصد از ساکنان جمهوری را تشکیل می‌دادند) حدود ۴۹ درصد از اراضی را می‌دهد درحالی که مسلمانان که ۴۹ درصد ساکنین را تشکیل می‌دادند باید با کروات‌ها در مابقی سرزمین به صورت نصف-نصف شریک می‌شدند. اگر خلاصه کنم، آن توافقنامه‌ی صلح پاداشی برای جنایتکاران و مجازاتی برای قربانیان بود.
روز ۱۲ ژانویه، شیخ انور شعبان رزمندگان را در مسجد کتیبه جمع کرد و آنجا گفت که می‌رود تا با فرماندهان نظامی بوسنی صحبت کند و قانعشان کند که این توافقنامه ظالمانه و غیرعادلانه است و آنها دو گزینه دارند یا آنکه به نبرد ادامه دهند و ضد رئیس‌جمهور عزت بگوویچ کودتا کنند یا آنکه توافقنامه‌ی صلح را بپذیرند.

*آیا مجاهدین عرب در آن دیدار مسئله‌ی کودتا را مطرح کرده بودند؟
-بله فکر کودتا یا عصیان را با فرماندهان نظامی بوسنی مطرح کرده بودند.

*فرماندهان بوسنیایی چگونه پاسخ داده بودند؟
-تا این لحظه که نمی‌دانم، ولی در هر حال مشخص است که رد کرده بودند.

*ازکجا می‌دانی؟
-در روز ۱۴ ژانویه اجتماعی از فرماندهان رزمندگان عرب یعنی شیخ انور شعبان و معاون فرمانده لشگر مجاهدین دکتر ابوالحارث اللیبی و امیر اعراب در لشگر ابوزیاد النجدی و معاون امیر اعراب به نام انجشه (که عربستانی بود) با ارتش بوسنی برگزار شده بود. فرماندهانی که اسم بردم در مسیر بازگشتشان از جلسه با فرماندهان نظامی بوسنیایی باید از یک روستای کروات به اسم جبشة رد می‌شدند که در بین مقر فرماندهی نظامی بوسنی و شهر زینیتسا یعنی مقر فرماندهی لشگر مجاهدین قرار داشت. در این روستای یک پست نظامی قرار داشت. آن پنج فرمانده مسلمان را در این پست نظامی که نیروهای کروات مسئولش بودند به مدت نیم ساعت بازداشت می‌کنند. سپس در فاصله‌ی ۵۰-۶۰ متری آنجا یک کامیون می‌آید و از آن تعداد زیادی نیروی مسلح پیاده می‌شوند و ماشین آن فرماندهان مسلمان را به گلوله می‌بندند و بدین ترتیب همه سرنشینان آن را می‌کشند.

*به نظرت چه کسی آن فرماندهان را کشته است؟
-برخی‌ها می‌گویند دستگاه اطلاعاتی کروات ها، برخی‌ها هم می‌گویند دستگاه اطلاعات نظامی با فرمانده نظامی بوسنیایی‌ها همکاری کرده است چون آنها معتقد بودند مجاهدین عرب دردسر درست خواهند کرد. تا الان دقیقا معلوم نیست چه کسی آنها را کشته است.

*رزمندگان عرب چه عکس‌العملی درباره این قضیه داشتند؟
-طبعا خبرها به ما رسید. ابونعالی الجزائری اصلا فرو ریخت، رفت و در را به روی خودش بست. ما این قضیه را یک عملیات «قطع سرها‌ی فرماندهان با یک ضربه» حساب‌ کردیم. ابوایوب المغربی که فرمانده نظامی لشگر مجاهدین در آن وقت بود دستور داد نیروها در مسجد جمع شوند و انجا گفت «امروز روستای جبشة با خاک یکسان می‌شود.»
در آن وقت بود که ژنرال‌های ارتش بوسنی شروع کردند به پشت سر هم آمدن به پادگان ما، یکی بعد از دیگری می‌آمدند. اسم یکی‌شان عرفات بود که فرماندهی فیلق هفتم مسلمان را بر عهده داشت (این فیلق را به دلیل کثرت تدین افرادش، فیلق مسلمان می‌خواندند). عرفان خطاب به ما گفت: «خبر به ما رسیده است که رئیس عزت [بگوویچ] معاهده‌ی صلح دایتون را امضا کرده است.» ابوایوب فریاد کشید: «این توطئه است. چرا فرماندهان ما که با این معاهده مخالف بودند الان کشته شدند؟ این توطئه‌‌ای است که باید از آن انتقام بگیریم.»
ما هم شروع به تکبیر گفتن کردیم. آماده‌ی جنگیدن در جبشة بودیم. ژنرال عرفان گفت:« الان دو تیپ از ارتش بوسنی در اطراف جبشة و برای محافظت از آن مستقرند. اگر بخواهید وارد جبشة شوید باید با ارتش بوسنی بجنگید.» این را که گفت، سکوت همه جا را گرفت. ابوایوب گفت: «لشگر مجاهدین امروز منحل می‌شود و هر کس سراغ زندگی خودش می‌رود.» ژنرال عرفان هم گفت: «بچه‌ها، هر کدام از شماها که مایل باشد تابعیت بوسنی را اختیار کند، تابعیت را تقدیمش می‌کنیم، چرا که یکی از شروط عملیات صلح، خروج شما از بوسنی است [مگر آنکه بگوییم این‌ها که مانده‌اند الان شهروند بوسنی محسوب می‌شوند]. هر کدام از شما هم به دلیل نداشتن گذرنامه نمی تواند به کشورش بازگردد، به او گذرنامه‌ی می‌دهیم تا بوسنی را ترک کند. و کسانی که جایی برای رفتن ندارند را مستثنی می‌کنیم.»

*از رزمنده‌ها که رفت و که ماند؟

-حدود ۶۰ مجاهد ترجیح دادند که در بوسنی بمانند که از جمله‌شان ابوالمعالی و مصری ‌ها و الجزائری‌ها بودند. بقیه هم که حدود ۴۰۰ نفر بودند و اکثرشان از عربستان و مابقی کشور‌های خلیج فارس و انگلیس و اروپا بودند و یا گذرنامه‌های اروپایی داشتند، رفتند و بوسنی را ترک کردند. آنها را به فرودگاه زاگرب در کرواسی بردند و از آنجا متفرق شدند.

*تو هم با آنها رفتی؟

*من هم بوسنی را به مقصد ترکیه ترک کردم تا نفسی تازه کنم. هنوز هم آن شبی که لباس نظامی‌ام را در آوردم به خاطر دارم، حس می‌کردم دارم پوست تنم را می‌کنم. نهایتا قضیه خیلی سریع و دردناک بود و البته غیر قابل پیش‌بینی. خیال می‌کردیم جهاد در بوسنی تا ابد ادامه خواهد داشت. هنوز خوب در خاطرم هست که چطور خالد الشیخ محمد [مغز متفکر حملات ۱۱ سپتامبر] درحالیکه گربه می‌کرد و اشکش جاری بود قسم خورد و گفت: «والله از آمریکایی‌ها انتقام خواهم گرفت.» او اینطور می‌دید که بوسنی شدیدترین سیلی به صورت مسلمانان است. من هم به او گفتم: «منظورت این است که در اینجا بمانیم و با آمریکایی‌ها بجنگیم؟ چطور؟ اگر بخواهیم اینجا مقاومت کنیم هواپیماهای آمریکایی یک روزه کل اینجا را با خاک یکسان می‌کنند.»
او هم جواب داد: « اینجا مقاومت خواهیم کرد؟» و ادامه داد: «اندکی صبر سحر نزدیک است.» او از کشته شدن شیخ انور شعبان و از این فکر که داریم از سرزمین جهاد بیرون انداخته می‌شویم شدیدا متأثر بود.

*حالا چرا انتقام از آمریکایی‌ها درحالیکه در سایه‌ی ناتوانی اروپایی‌ها، این آمریکایی‌ها بودند که جنگ را تمام کردند؟
-بوسنی مکتب شناخت توحش بود و جوانان عرب در آنجا صحنه‌های هولناکی را دیدند و مشاهده کردند که چطور بعد از پیش‌روی مسلمانان در میدان، غرب علیه آنها توطئه کرد. صرب‌هایی که مردن را کشته بودند و مرتکب جنایت و کشتار شده بودند نصف وسعت جمهوری در اختیارشان قرار گرفت. آمریکا در قضیه دخالت کرد و به صرب‌ها مساحتی بیش از نسبتشان داد و به مسلمانان مساحتی را داد که با تعدادشان متناسب نبود.
این اشتباه بود. در آن وقت جنایت[صرب‌ها] تمام شده بود و مسلمانانش شروع کرده بودند به بازپس‌گیری سرزمین‌هایی که از دست داده بودند. از نظر آنان، آمریکا به مجرمین پاداشت داد و قربانیان را مجازات کرد. کینه‌ی جهادی از آمریکا، از بوسنی آغاز شد. آنها معتقد بودند که شکست اروپایی‌ها در حل مشکل، دارد به نفع مسلمانان تمام می‌شود چرا که به آنها وقت کافی می‌دهد تا سرزمین‌های غصب‌شده‌شان را پس بگیرند.


ادامه دارد ...

قسمت‌های قبل:
-توضیحی درباره مصاحبه‌ی «رمزی» با روزنامه‌ی الحیاة
-قسمت اول
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


متاسفم. اين يه نوع تبليغ براي اونهاست!...
درود بر تمامی مدافعان اسلام هر جایی که هستند
عابد اسماعيل زاده
انگار تازه از قبر بيرون اومده
سلام علیکم. مطلب بسیار قابل تامل و عبرت آموزی را ارائه کرده اید. ...
بسیار زیبا است
لطفا ادامه دهید
اینکه چه انگیزه های ارزشمندی داشتند
ولی الان به انحراف کشیده شدند
از شما بعیده!!!
11 سپتامبر ؛ حمله نبود بلکه یه نمایش آمریکایی برای ایجاد بهانه بود...
سامان
United Arab Emirates
بسیارزیبا بود ممنون ای کاش قدرت مجاهدان مسلمان همیشه مثل تجربه بوسنی ضددشمن بکارگرفته شو دوباتوطئه سازمانهای جاسوسی به برادرکشی نیفتندجایی خواندم مدافعان حرم یک پاکستانی عضوالنصره رادرسوریه اسیرکرده بودندکه نمازشبش ترک نمیشدحیف امثال اوست که باغفلت درجبهه کفربمیرند