شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
 
۵
۲۷

روایت جانبازی که صورتش را داد اما از سیرتش نگذشت

جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۵۴
کد مطلب: 376355
حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه حور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است.
روایت جانبازی که صورتش را داد اما از سیرتش نگذشت
به گزارش جهان, حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه حور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه سیرت دارد اما صورت ندارد.

ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است، منطقه ایثارگران، به راستی که نام زیبنده‌ای است، برای دیدنش لحظه شماری می‌کردم مدت‌ها بود پیگیر گفت وگو با جانباز ۷۰ درصد مشهدی حاج رجب محمدزاده بودم و امروز همان روز است.

وارد منزل این جانباز که شدیم آقای محمدزاده و خانواده‌اش به استقبالمان آمدند، تصورش را هم نمی‌کردم، این همه رشادت و از خودگذشتگی را از کمتر کسی دیده‌ام، مردی ۷۴ ساله که ۲۴ بار صورتش را جراحی کرده است اما با تمام این اوصاف هنوز هم نمی‌تواند به درستی صحبت کند، غذا بخورد، نفس بکشد، ببیند، استشمام کند و...

مردی با چهره‌ای درهم اما با قلبی پاک و ساده به استقبالمان آمد، تصورش برایم سخت بود برای نخستین بار بود که جانبازی را با چنین چهره ای می‌دیدم تا امروز هر وقت سخن از جانباز به میان می‌آمد ویلچر و دست و پای قطع شده به ذهنم خطور می‌کرد هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد جانبازی از ناحیه صورت آسیب دیده باشد.

حاج رجب سال ۶۴ به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه را لمس کرده است، سال ۶۶ و در مکانی به نام ماهوت عراق بوده است اینها را طوبی زرندی همسرش گفت و افزود: در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد، دوستش می‌گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم‌سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد هیچ کس تصور نمی‌کرد حاج رجب زنده بماند.

حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را این‌گونه وصف کرد: زیاد یادم نیست، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم یخ می‌شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان نیروهای عراقی خمپاره زدند و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم همرزمانم فکر می‌کردند شهید شده‌ام، صورتم مانند یک تکه گوشت از بدنم جدا شده بود.

محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، اظهار کرد: دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از همرزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت انشاالله خبرش می‌آید.

۲۴ بار عمل جراحی صورت در یک سال

بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه‌ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهیم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود پدرم ۲۰ روز در بیمارستان تبریز بستری بود و ۱۸ ماه در بیمارستان فاطمه الزهرا تهران و در این مدت ما حتی یک بار هم صدای او را نشنیدیم.

وی عنوان کرد: صورت پدر باندپیچی بود و نمی‌توانست صحبت کند و تکلم او در این مدت تنها از طریق نوشتن بود روزهای سختی بود ۲۴ بار عمل روی صورت پدر انجام شد صورت پدر بعد از اینکه مرخص شد و به منزل آمد مدام عفونت می‌کرد شرایط سختی را گذراندیم خصوصا مادرم روزهای سختی داشت در هر یک از این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش محاسنش را درست کردند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد.

همسر محمدزاده از لحظه‌ای که برای نخستین بار همسرش را دید گفت: بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن‌قدر وضعیتش وخیم بود که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند او را مداوا می‌کنم.

۲۸ سال است نتوانسته سر سفره با خانواده غذا بخورد

وی از خوابی که زندگی اش را تغییر داد گفت و افزود: خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل‌النور کوهسنگی ایستاده‌ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده‌اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است گاهی با خود می‌گفتم کاش رجب قطع نخاع می‌شد ولی این اتفاق نمی‌افتاد، بچه‌ها نیز کوچک بودند، نمی‌توانستند با شرایط کنار بیایند.

دختر حاج رجب می‌گوید: آرزوی پدرم این است که بعد از ۲۶ سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی بخورد به ویژه سالاد شیرازی که خیلی دوست دارد، پدرم تا یک سال فقط با سرنگ غذا می‌خورده است و الان نیز با گذشت ۲۸ سال فقط مایعات می‌خورد حتی پدر به خاطر اینکه اعضای خانواده در سختی نباشند جدا از دیگر اعضای خانواده غذا می‌خورد همیشه آرزویم این بوده است که تمام اعضای خانواده سر یک سفره غذا بخوریم.

همسرم جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می‌شود

همسرش تصریح کرد: تمام هم سنگرهایش به شهادت رسیدند اما ۲۸ سال است که حاج رجب جلوی چشمانم روزی چند بار شهید می‌شود خیلی سخت است، در خیابان همه او را به یک چشم دیگر نگاه می‌کنند کمتر کسی باور می‌کند که حاج رجب جانباز باشد اکثر مردم فکر می‌کنند بر اثر سوختگی و یا جذام صورتش به این شکل در آمده است. قبلا در آپارتمان زندگی می‌کردیم اما به خاطر اینکه همسایه‌ها می ترسیدند مجبور شدیم جابه جا شویم من که نمی‌توانم همسرم را در خانه زندانی کنم او چهره اش را برای آزادی مردم ایران داده است من نمی‌توانم آزادی‌اش را بگیرم.

پسرش افزود: پدرم را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی‌سی‌یو مانیتورهایی برای ملاقات‌کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده‌اند، با پرس‌وجوهایی که کردم متوجه شدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می‌دادند پرستاران بیمارستان داروهای پدر را نمی‌دادند و می‌گفتند خودتان این کار را انجام دهید برخورد مردم برای من خیلی سنگین بود به انها می‌گفتم پدر من ترسناک نیست او یک جانباز است مثل همه جانبازان دیگر...

همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و در نهایت دعوایی اتفاق می افتد و ترس از این دعواها ما را خانه‌نشین کرده است چند سال است با همسرم بیرون نرفته ام رفتن یک روز خارج از شهر بر دلمان مانده است بچه‌هایم بزرگ شده‌اند و امروز ۶ نوه دارم اما هنوز فرزندانم با پدرشان به تفریح نرفته‌اند و این خیلی سخت است.

حاج رجب جانباز ۷۰ درصد مشهدی هر چند صورت ندارد اما سیرت دارد سیرتی که او را به درجه ایثارگری رسانده است به راستی که او ایثارگری را به حد اعلا رسانده است.

حاج رجب تنها جایی را که خیلی دوست دارد حرم امام رضا(ع) است، انگار عهد و پیمانی با امام رضا (ع) بسته است که هر روز برای زیارت به حرم می‌رود با همان کلمات شکسته‌ای که از دهانش بیرون می‌آید می‌گوید می‌خواهم خدا از من راضی باشد همین برایم اندازه تمام دنیا ارزش دارد روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند و بچه ها می‌ترسند این موضوع خیلی ناراحتم می‌کند.

نمی‌دانم شاید محمدزاده های زیادی در گوشه کنار این شهر باشند که تمام زندگی و جوانی خود را برای دفاع از میهن و انقلاب و اسلام از خود گذشته‌اند و امروز حتی یادی از آنها نمی‌شود کسانی که از خود گذشتند تا ما امروز بتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم.
منبع: تسنیم
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


دلسوخته
Iran, Islamic Republic of
واقعا متاثر شدم چه شده است که ما انسانها همه چیز را به زودی فراموش کردیم انگار که نه انگار جنگ و دفاع مقدس همین چند سال گذشته و آن هم برای دفاع ار مام میهنمان نبود که امثالی مثل حاج رجب عزیز امروز اینگونه فراموش شده اند خدایش مددکار و یارایش باشد ان شاالله
خاک پاشم ب مولا

خیلی سخته نگاه های مردم
خیلی سخته...
قدر نشناس
همه ما مدیون رشادت های این بزرگوتران هستیم ؛ شاید اجر این ها کمتر از شهدا نباشد و اجر خانواده شان کمتر از اینان به عنوان یک مشهد ی واقعا شرمنده شدم که همچین جانبازی در مشهد داشتیم وما که ادعای بسیجی بودن داریم بی خبر۰خدا از سر تقصیر و کوتاهیمان بگذرد
حاج رجب عزیز فردا همه ما به مقام ومنزلت تو غبطه خواهیم خورد مارا بخاطر اینکه شما را فراموش کردیم ببخش
United States
با سلام

حاج رجب !

دمِت گرم

الهی بهترین طبقات بهشت نصیبت بشه

الهی همنشین اولیا بشی

الهی درد و بلات بخوره به جان خائنین به اسلام و کشور و غارتگران بیت المال و مزدوران فتنه گر و منافق و تروریست و تکفیری و اسرائیلی و استکبار .

حاج رجب !

خوشا به سعادتت و به مرتبه ات .
ان شالله همینطور ثابت قدم و استوار بمانی و عاقبت بخیر بشی .

من شرمنده ی امثال شما هستم و از خودم خجالت میکشم .
جواد
شرمنده ایشان و خانواده معظم و فرزندان ایشان هستم.شرمنده همه جانبازان و خانواده محترمشان هستم .خدایا توفیق خدمتگذاری مرحمت بفرما
خدایا ما رو به خاطر روح بلند این جانباز عزیز ببخش مطمئنا روز قیامت چهره ایشان حسرت همه اهل محشر را در بر خواهد داشت
محمدرضا
Iran, Islamic Republic of
به واسطه نفسهای چنین افرادی است که نظام ما برپا مانده است. مبادا در پیچ و خم زندگی فراموش کنیم که آرامش امروزمان را مدیون چنین افرادی هستیم که خالصانه جان و مال و سلامتیشان را برای اسلام و برپایی دین ایثار کرده اند و بدانیم که اگر حتی یک قدم بر خلاف مصالح دین و نظام جمهوری اسلامی برداریم، نمی توانیم جوابگوی آن ها باشیم
خداوند اجر بی کران بر خانواده این جانباز عزیز عنایت فرماید
سید عنایت الله موسوی
جمله همسر این جانباز عزیزتر از جان هیچ وقت فراموشم نمی شود
که محمد رضا روزی صد بار شهید می شود و‌بر میگردد

من خاک پای تمام جانبازان کشورم هستم مخصوصا این جانباز عزیز
غافل دنیازده
Netherlands
حتی تصور اینکه یک لحظه بجای ایشان بودن نیز سخت است. اینچنین رادمردان استواری در میانمان هستند و ما در غفلتیم. سنشان شده 74 سال و تازه از اوجود اینچنین فردی خبر دار شده ایم. یعنی در عرش این چند دهه گذشته از جانبازی ایشان و با پیشرفت های علوم پزشکی، حتی نشده است دهان ایشان را ترمیم کنند یا شاید کسی به فکر ایشان نبوده است؟ ایکاش پزشکان با وجدان کشورمان همتی کنند و اگر سن ایشان اجازه جراحی می دهد، حداقل آرزوی ایشان را برآورده کنند. ما مانده ام حیران و اشک ریز از این همه صبر و طاقت.
الهی، چنین بندگانی داری در میان ما و باز هم ما خود را طلب کار تو می دانیم و وطیفه ات که به ما هم عنایت کنی بیش از دیگران. خیلی خدایی.
مسعود
یا لثارات الحسین
احمد مالا
خداوند ایشون رو با ائمه اطهار و شهدای کربلا محشورشون کنه. واقعا یه مرده .مرد خدا.
ما همیشه مدیونشونیم و نمی تونیم کار اینها رو جبران کنیم؛ ولی در حد امکان مسئولین، باید به بهترین شکل هوای اینها و خونواده هاشون رو داشته باشند و از لحاظ امکانات چیزی براشون کم نذارند. همه کشور مال ایناست.
امیدوارم مسولان قدر این رشادت ها و از خودگذشتگی را بدانند
اصغر
در این کشور کسانی زندگی میکنند که ظاهری موجه وزیبا دارند ولی اگر خوب بنگری هیولایی را ببینی دهشت آور که آیینه سیرت کثیف ورذل آنان است با اینکه هر روز عطر وادکلن مصرف میکنند بوی گند حرام خواری آنان تا فرسنگها حس میشود آنوقت از کسی که از همه چیز خود گذشته حتی ظاهر خود میترسند نه آنان به چهره این جانباز نگاه نمیکنند بلکه پرده حجاب سیرت وصورت خود را کنار رفته میبینند ودرون خود را مشاهده میکنند خدا به همه جانبازان بخصوی این عزیز شفا ی عاجل عنایت فرماید
شمع
بسم الله الرحمن الرحیم. سوختم سوختم اشک ریختم و اشک ریختم و ... نمی دانم چه بگویم... تصمیم گرفتم تمام زندگی ام تمام عمرم را برای این انقلاب و امام زمانم عج سربازی کنم تا شاید تسلی این عزیزان باشد (شاید)
باران
Iran, Islamic Republic of
1 درصد هم نمیتونیم کاری بکنیم برای جبران صورت از دست رفتش ... باز هم الان سیرت داره ولی ما حتی اون سیرت رو هم نداریم ...
علي
Iran, Islamic Republic of
قابل توجه آقاها و آقازاده‌هايشان!!! مردم اينها را دادند كه شما و فرزندانتان به اين جاها برسيد! قدر و منزلت اين جايي كه هستيد را بدانيد!
خدا شفا دهد و ذخیره آخرتش باشد انشاالله
مهدی . ح
هرچی فکر کردم چی در وصفت بنویسم هیچی به ذهنم نیومد فقط باید بگم جملات قاصر شدند
حرفی برای گفتن باقی نمونده
هیچ حرفی نمیشه زد
لا اله الا الله
سعید
من این جانباز سر افراز و اسوه صبر و ایثار رو با گروهی که برای ملاقات جانبازان اعصاب و روان مشهد رفته بودیم ملاقات کردم خیلی درد آور بود این همه صبر و ایثار و این همه بی خیالی مسئولین بنده خدا به همراه خانوادش اومده بود اینجا می گفت یه بار عمل باز قلب انجام داده و برای اینکه از زیر فشار نگاه های ترتحم آمیز و بعضا تحقیر آمیز بعضی از مردم خلاص بشه به آسایشگاه جانبازان قطع نخاع مشهد مراجعه کرده و اونجا درخواست کرده که یه تخت هم به اون اختصاص بدن ولی اونجا بهش گفتن که این آسایشگاه مخصوص قطع نخاعی هاست و نمی تونن اون رو پذیرش کنن و این جانباز عزیز رو به آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان ارجاع دادن که محیط اونجا هم به علت وضعیت خاص جانبازان اعصاب و روان غیر قابل تحمل بود . موندم چی بگم آدمی که از همه چیزیش به خاطر دینش مردمش و وطنش گذشته مستاصل شده بود اونورز یکی از بچه های ما کلی از این بنده خدا تعریف و تمجید کرد من هنوز عکسهایی که با این بنده خدا گرفتم رو دارم و حتی عکسی از زمان قبل از جانبازیش دارم ولی می ترسیدم راضی نباشه بنابر این به جایی ندادم ولی از سایت شما تشکر می کنم که بلاخره از این جانباز سر افراز یاد کردید
نشلجی
هیچ حرفی برای گفتن نمامده .
بشکند دستی که در تاریخ ننویسد بر یاران خمینی (س) چه گدشت .
خدا عذاب کسانیکه با آبروی ایثارگران بازی کرده و بیت المال را غارت کردند در دو دنیا زیاد کند ، حال هرکس که میخواهد باشد .
زهرا
Iran, Islamic Republic of
به نام خدا
من که این روایت جانبازی را خواندم اشک از چشمانم جاری شد فقط و فقط این اندازه می دانم که ما هر چه داریم از شهدا و جانبازان عزیز و بزرگوار داریم .
سلام حاجی ،من هم مثل شما جانباز می باشم ولی در مقابل شما و خانواده گرامیتان شرمنده هستم و ا زشرمندگی چیزی برای گفتن ندارم. خدمت امام رضا(ع) رسیدی برای من هم دعا کن که امام رضا(ع) حرف شما را پذیرا می باشد.یاعلی
سیدمحمد
همه ما یه جور شهدا رو فراموش می کنیم. از دوستان جهان خواهش می کنم مطالب دفاع مقدس را بیشتر درج کنند.
کمتر پرداختن نیز نوعی جفاست.
حامد
بسمه تعالی
پدر جانبازمان حاج رجب
شرمنده ام نمی دانم چی بنویسم از شما و خانواده محترمتان
و به شما افتخار می کنم که همه دار و ندار این کشور مرهون ایثار های شما است .