پنجشنبه ۱۴ تير ۱۴۰۳ - 4 Jul 2024
 
۰
زوج دانشجوی خوشبخت

زوجي که هرکدام يک تشکل اسلامي تاسيس کردند

پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۱۹
کد مطلب: 77110
زوجي که هرکدام يک تشکل اسلامي تاسيس کردند
در دانشگاه اراک با مريم خانم انجمن اسلامي دانشجويان مستقل را راه اندازي کرديم بعد که من به دانشگاه شريف آمدم محيط را طوري ديدم که احساس مي شد وجود انجمن اسلامي دانشجويان مستقل لازم است. خوشبختانه اين اتفاق افتاد و ما تا خرداد ماه سال 87 انجمن اسلامي دانشجويان مستقل دانشگاه شريف را راه اندازي کرديم و تا آن جايي که مي شد از لحظه لحظه اي که در دانشگاه بوديم استفاده کرديم که هنوز هم خيلي کارها داريم که بکنيم. 


خرج و مخارج زندگي تان چه قدر است و از کجا تامين مي شود؟

آقاي جلولي به عنوان مرد خانه و فرد مسووليت پذير پاسخ مي دهد و مي گويد:ما که هنوز دانشجو هستيم و اين جا هنوز از مزاياي دانشجويي استفاده مي کنيم و خوردو خوراک ما از دانشگاه تامين مي شود. هر دو ماه يک بار 20 کيلو برنج، پنير، خرما، مرغ، روغن، ماکاروني و قند و شکر مي دهند که همين بيشتر نيازمندي زندگي مان را تامين مي کند. من هنوز سر کار نمي روم و مشغول درس خواندن هستم و ضمن اين که کارهاي دانشگاهي دارم، کارهاي تشکيلات انجمن اسلامي دانشجويان مستقل را هم انجام مي دهم که اصلاً فرصت کارکردن پيدا نمي کنم. اما حين اين مشغله ها بعضاً برايمان فرصت کارهاي اجرايي پيش مي آيد که دستمزد آن خوب است و بيشتر خرج زندگي ما با همين کارهاي پروژه اي تامين مي شود.



متوسط خرج زندگي شما در ماه چه قدر است؟

متوسط خرج زندگي ما ماهي 150 هزار تومان است و باتوجه به اين که مقداري از خرج زندگي ما را دانشگاه مي دهد معمولا حدود همين ميزان خرجمان مي شود به علاوه از پس انداز اندکي هم که بعضي مواقع داريم استفاده مي کنيم.


جهيزيه شما چه قدربود و خانم حبيبي جهيزيه هم آوردند؟


مريم خانم به عنوان يک زن خانه در پاسخ به اين سوال گفت: من معتقدم که جهيزيه نبايد بر روي دوش خانواده سنگيني کند. چون اين کار جنبه فروختني دارد. من فکر مي کنم که هر دو خانواده با هم ديگر بايد مساعدت کنند، هر چه قدر که در وسعشان هست کمک کنند. مادر بنده هم تمام وسايل ريزي که فکر مي کرد وجودشان براي زندگي ضروري است براي من تهيه کرد و مابقي وسايل را هم همسرم تهيه کرد. جالب بود در مدت زماني که مشغول صحبت کردن بوديم هرچه چشم چرخاندم
تلويزيوني نديم. خيلي برايم تعجب آور بود که مگه مي شه کسي در اين زمانه تلويزيون نداشته باشه؟ اما نمي تونستم اين سوال را بپرسم که خدا را شکر خود آقاي جلولي وسط حرف هايشان به آن اشاره کرد و حس کنجکاوي من را تسکين بخشيد.

آقاي جلولي گفت: ما گفتيم که ابتکار عمل به خرج بديم. من خودم کامپيوتر داشتم چرا اول زندگي خودم رو به دردسر بندازم و با 50 هزار تومان کارت تي وي گرفتيم و به جاي پرداخت هزينه حداقلي 300 هزارتوماني براي تلويزيون، از کامپيوتر براي ديدن برنامه ها استفاده مي کنيم. جواني که پدر و مادرش را در ازدواج تحت فشار قرار مي ده هم بي عقل است و هم به جاي اين که از زندگي و عروسي اش لذت ببرد و شاد باشد تازه اول ماتمشونه. اما ما سنت شکني کرديم و آن چه که مد نظر خودمان و اعتقاداتمان بود را انجام داديم نه حرف فاميل و آشنا. ما خيلي وقت ها مي توانستيم که بيشتر خرج کنيم اما اين کار را نکرديم.

شما وامي براي تهيه کالا گرفتيد؟

جلولي جواب داد: خير دانشگاه وام و بن خريد کالا نمي دهد و فقط وام
ازدواج 500 هزار تومان مي دهند که هردوي ما هم گرفتيم.

الان که در خوابگاه هاي دانشجويي زندگي مي کنيد راضي هستيد؟

جلولي از سر کمال رضايت بلافاصله گفت: به شدت و اگر اجازه بدهند دوست داريم که بيشتر اين جا بمونيم.


بعضي ها فکر مي کنند خوابگاه هاي دانشجويي يک سري جاهاي متروک و بدون امکانات هست؟ نظر شما چيه؟

خانم حبيبي گفت: تصور من هم از خوابگاه دانشجويي در ابتدا به همين شکل بود ولي خب شايد اين جا استثنا باشد. من خيلي دوست داشتم که تو خوابگاه باشم اما با تعريف ها يي که از خوابگاه شنيده بودم مي دانستم که امکانات يک خانه بزرگ رو نداره اما خب وقتي هزينه کمتر باشه خيلي بهتره و تازه اين جا شلوغي تهران رو نداره و يک آرامش خاصي در اين جا حکم فرماست و من اين آرامشش رو خيلي احساس کردم. درسته که حق هرکسي است که فقط تا پايان زمان دانشجويي اين جا باشد اما اگر دانشگاه همکاري کند و جاي مناسبي را براي ما در نظر بگيرد من فکر مي کنم که خيلي به ما کمک مي شه چون براي ما
زور داره اين جا خالي باشه و ما بيرون باشيم .

بلافاصله آقاي جلولي از سر ذوق مي گه: البته ما مسکن مهر هم ثبت نام کرديم منتهي هنوز جوابش نيامده.

چه زماني مهلت استفاده شما از خوابگاه دانشجويي تمام مي شود؟

آقاي جلولي گفت: تا بهمن ماه امسال که قرار داد داريم و بعدش هم به ما يک مهلت 6 ماهه تا يک ساله مي دهند.

بعد از گذشت مهلت يک ساله تان مي خواهيد کجا برويد؟

آقاي جلولي به عنوان مرد خانه گفت: ما اصلا اهل پس اندازآن چناني نيستيم.ما شديداً مخالف اين هستيم که پول جمع کنيم و خودمان را براي خريد خانه به عذاب و دردسر بندازيم و خودمان را درگير قسط کنيم. ما اعتقادي به اين نداريم که آدم بايد حتماً صاحبخانه باشد. شايد براي زندگي به يکي از روستاها بريم و اين ديگر آخر کاره، که نتوانم کاري پيدا کنم. تا حالا به اين مسئله هيچ فکري نکرده ايم . ضمن اين که در اراک يک خانه پدري هم داريم که دو تا اتاقش را براي ما کنار گذاشته اند.
خانم حبيبي در ادامه مي گويد: به نظر من اين زمان ها يکي از بهترين لحظه هاي زندگي ماست که اگه بخواهيم آن را با دغدغه بگذرانيم، نمي توانيم از لحظات خوش زندگيمان استفاده ببريم. اين که مشکلات وجود دارد را من انکار نمي کنم اما فکر مي کنم همان خدايي که تا امروز ما را ياري کرده آن زمان هم اين نياز ما را جور مي کند.

اوقات فراغتتان را بيشتر چه کار مي کنيد؟

خانم حبيبي پاسخ مي دهد: راجع به مسائل مختلف با هم صحبت مي کنيم يا به مطالعه مي پردازيم و اگر فرصت خالي به دست بياوريم به خانواده هايمان سر مي زنيم.
آقاي جلولي که تازه انگار درد دلش گل کرده بود پس از کمي سکوت مي گويد: يک ايرادي که هست اين است که براي دادن وام 1 ميليون يا 2 ميليون توماني به دانشجو هزار تا عيب و ايراد گرفته و ضامن مي خواهند، به نظر من اين وام ها نبايد به صورت وام باشه و بايد براي دانشجوها به صورت کمک بلاعوض باشد. جاي ارزش ها عوض شده.
خانم حبيبي که انگار از اين نکته سنجي همسرش خوشش آمده بود به نشان تاييد صحبت هاي آقاي جلالي مي گويد: بزرگترين معضلي که الان مطرح است و مسولان فرهنگي با آن سرو کار دارند، همين مسئله ازدواج است که اگر اين مشکل حل شود خيلي از مسائل فرهنگي که ريشه در خانواده ها دارد، حل مي شود. اگر ما به جاي صرف هزينه هاي بي خود و بي جهت در کشور به مقوله ازدواج بهاي بيشتري بدهيم فکر مي کنم خيلي بهتر باشد. به عقيده بنده بودجه ها نه تنها بايد براي ازدواج صرف شود بلکه حتي اگر بعد از ازدواج هم زوج ها دچار مشکل هستند که خانم مجبور است که فقط براي حل مشکلات اقتصادي سرکار برود،بايد کمک شوند تا مادر خانواده بتواند به تربيت فرزندان بپردازد.امام (ره) هم چون در خانواده اي با تربيت اسلامي بزرگ شده بود، توانست که طاغوت را بشکند. الان اگر بخوايم نسل درستي داشته باشيم بايد از يک خانواده معتقد بلند شويم. الان دوستان ما با اين که افراد معتقدي هستند و
اعتقادات بلند هم دارند، اما تصميمي براي ازدواج ندارند و همه کارها را
در الويت اول قرار داده اند از جمله کارهاي تشکلي به جز ازدواج. در واقع
جاي ارزش ها عوض شده يک زماني ازدواج در الويت بود.

آقاي جلولي در ادامه مي گويد: با اندک خرجي مي توان جلوي فساد، بي کاري و ...را در کشور گرفت. اما متاسفانه اين خرج ها در کشور ما نمي شود و اجازه مي دهند که اين مشکل بزرگ شده و به چند معضل تبديل شود.
اين ها به جاي اين که جلوي به جاي سرچشمه را بگيرند، صورت مسئله را پاک کرده اند.خانم حبيبي مي گويد: کساني که افتخار به فرهنگ ايراني مي کنند بايدبدانند که مسئله فرهنگي ما از قديم الايام متمرکز بر بحث ازدواج بوده.حتي قبيله هاي قديمي ايراني هم ازدواج را يک سنت پسنديده و نيکويي ميدانستند. اين ها به جاي اين که جلوي به جاي سرچشمه را بگيرند، صورت مسئله را پاک کرده اند. فردي که مجرد است نمي تواند فرد موفقي در جامعه باشد زيرا به آرامش نرسيده و مشکل دارد و به همين ترتيب در محل کارهم نمي تواند به خوبي کار کند. ما بايد اول محيط سالم را براي جوانانمان مهيا کنيم بعد گلايه کنيم که چرا کشورمان در بسياري از زمينه ها علي الخصوص مسائل فرهنگي عقب است؟
خانم حبيبي که کاملاً گرم صحبت شده است ادامه مي دهد: البته تنها ازدواج کردن مهم نيست بلکه هنر نگه داشتن خانواده است. وقتي وارد زندگي مشترک مي شويم مسائل ريز و درشتي جلوي انسان قرار مي گيرند که پيش بيني نشده هستند که اگر راه حل مناسبي براي حل آن نداشته باشيم ممکن است از يک مشکل کوچک به مشکل بزرگ تر منجر شوند . همان طور که مرد خانواده رييس خانواده است زن خانواده هم مدير خانواده است. زن مشکلات و نوع برخورد با آن ها را تدبير مي کند. براي همين ايثار، گذشت و مهرباني در زندگي حرف اول را مي
زند و هيچ کس نيست که در برابر محبت سر تسليم فرو نياورد. هرچه غرور و منيت در زندگي حذف شود و ديگر خودت را نبيني، مشکلات هم حل خواهند شد.


آيا به نظر شما چنين خصوصياتي با آموزش به دست مي آيند؟
خانم حبيبي که سر رشته اين صحبت را باز کرده بود گفت: به نظر من اين ها نيازي به آموزش ندارد. آن چه که اسلام به ما نشان داده و خدا بر آن تاکيد مي کند از خود گذشتگي و محبت است. هيچ کس نيست که محبت کند و کسي مجذوب او نشود. اين ذات انسان است که اسير محبت مي شود. آقاي جلولي ادامه مي دهد: اگر اين محبت بين زن و شوهر اتفاق بيفتد ديگر زيبايي ظاهر و مشکلات اقتصادي و خانواده ها خودبخود حل مي شود و مي شود خاطره. واقعا هرچه که ما رد کرديم براي ما خاطره بوده آن وقت ما مي خوانيم که زني از شوهرش به خاطر اين که پوست تخمه در خانه ريخته طلاق مي گيرد.
خانم حبيبي مي گويد: اين آموختني نيست. تنها راه اين است که از خودت بگذري و خودت را نبيني و غرور پايه هرگونه مشکلي است. اگراسلام را به خوبي مطالعه کنيم حق کسي ضايع نمي شود و به هرکسي حق خودش داده شده است.
من اسلام را به عنوان يک فرمول مي شناسم، فرمولي که اعداد و ارقامش اگر سرجاي خودش قرار گيرد حتماً نتيجه بخش خواهد بود.

گذشت شما در زندگي بيشتر است يا آقاي جلولي؟

پس از رد و بدل شدن تعارفات بين زن و شوهر، آقاي جلولي مي گويد: به نظرم ايشان. من اين را از روي تعارف يا از روي دوست داشتن نمي گويم واقعاًگذشت ايشان بيشتر است. مثلاً مريم خانم اول زندگي از من قول گرفتند که قبل از غروب آفتاب خانه باشم اما کار تشکيلاتي اين طور نيست و ما عضي وقتها تا 12 يا 1 شب مجبوريم که بيرون باشيم. هميشه هم که خانه مي آيم به مريم خانم قول مي دهم که فردا قبل از غروب آفتاب بيايم اما فردا که بازهم کار برام پيش مي آيد همش فکر مي کنم که الان ايشان ناراحت شده و ممکن است که با من تند برخورد کنند اما زماني که خانه مي آيم ايشان بازهم با روي باز از من استقبال مي کنند و اين همان گذشت است.
خانم حبيبي هم براي اين که يک موقع در زمينه خوبي هاي همسرش دچار ناشکري و ناسپاسي نشود مي گويد: ايشان هم ايثار دارند. ايشان عادت دارند هرچيزي که من دوست دارم را تا ابد در ذهنشان ثبت کنند و آن قدر آن چيز را براي من مي خرند که ديگر زده مي شوم. خيلي جالب است که ايشان تمام علايق وانزجارهاي من را از همان روزي که به مناسبت خواستگاري با هم صحبت کرديم در ذهنشان دارند.

خانم حبيبي علت گذشت شما چيست؟

خانم حبيبي مي گويد: من دوست دارم که ايشان براي اعتقادشان کار کنند وفکر مي کنم که اين سعادت نصيب هرکسي نمي شود که سرباز امام زمان شود وبراي اسلام کار کند. دير شدن هم دست ايشان نيست. ايشان بدون دريافت حقوق يا مزيتي تا آن ساعت کار مي کنند، براي خودش که نمانده براي خداي خودش مانده، وقتي ايشان براي خدا کار مي کنند من نمي توانم چانه اي بزنم وبگويم که بايد حق من را ادا مي کردي و اگر من هم از حق خودم مي گذرم به خاطر خداي خودم هست نه اين که منتي بر سر ايشان باشد. اما اگر اين ديرآمدن براي کسب درآمد باشد، آن زمان من مي مي گويم که اين سود را نمي خواهم، من حضور خودت را در خانه مي خواهم. به يک مرد خانواده نبايدتماماً به عنوان نان آور خانواده نگاه شود بلکه مرد ستون خانواده و نقطه اتکاي خانواده است.

اگر مشکلي براي شما پيش بيايد چه طور آن را حل مي کنيد؟ و آيا شده تابحال به نتيجه اي نرسيد؟

خانم حبيبي مي گويد: نه. زماني که دو نفر به يک قاضي و يا يک مرجع متکي
باشند در نهايت به آن مرجع تکيه مي کنند و هرچه آن مرجع بگويد را مي
پذيرند.

آيا تابحال کسي زندگي شما را الگوي خودش قرار داده است؟
آقاي جلولي مي گويد: خواهران من نگاهشان به زندگي من آموزشي است. من هم از تجربيات آن ها استفاده مي کنم. از مسائل زندگيم سوال مي کنند که اگر
دچار چنين مشکل بشويد چه کار مي کنيد؟ و پس از توضيح من، همان کار را مي کنند.
خانم حبيبي با حالتي پر از افتخار مي گويد: خانواده من هم همين طور هست و
آقاي جلولي را به عنوان کمک و پشتيبان خود محسوب مي کنند و هر مشکلي که برايشان پيش مي آيد اول با آقاي جلولي مشورت مي کنند.

درحالي که ما درحال پذيرايي شدن بوديم آقاي جلولي مثل اين که ناگهان جرقه
اي در ذهنش روشن شده باشد مي گويد: يک خاطره به ياد ماندني که مي خواهم تعريف کنم، خواستگاري من از مريم خانم بود. اول صحبت هايم همه حرف ها و همه ايده هايم را به اشان گفتم و سپس گفتم چند وقتي است که من با خانمي آشنا شده ام که احساس مي کنم ديدگاهش با من يکي است و مي توانيم همسفر خوبي براي هم باشيم. جوري صحبت کردم که ذهن ايشان را از اين که طرف مورد نظر خود ايشان است دور کنم. سپس زماني که مي خواست آخرين جمله من تمام شود به ايشان گفتم که حالا اين که از شما خواصتم به حرف هاي من گوش دهيد به خاطر اين است که آن خانم کسي نيست غير از شما و به نظرم موفق هم شدم.مثل اين که ايشان داشتند رماني را مطالعه مي کردند که در انتها متوجه شدند که بازيگر نقش اول خودشان هستند.

بازهم آقاي جلولي ادامه مي دهد: خاطره خوش ديگر من، روز خواستگاريم در
تهران بود که دقيقاً روز 17 دي ماه سال 86 بود. زماني که هوا بسيار سرد بود و برف سنگيني هم آمده بود و اتوبان اراک و قم بسته شده بود. اما من بايد مي رفتم اراک و از آن جا با خانواده ام مي آمدم تهران و مريم خانم هم دانشجوي اراک بودند و مي بايست از اراک مي آمدند براي تهران. اتوبان بسته بود و يک روز گذشت تا اين که فرداي آن روز چند اتوبوس دل را به دريا زدند و راه افتادند. 8 ساعت طول کشيد تا ما به اراک رسيديم .بعد خانواده را در آن يخبندان به تهران آوردم.

يک سري توضيحات هم در مورد کارهاي تشکيلاتي تان بدهيد؟

جلولي مي گويد: همانطور که گفتم ما در دانشگاه اراک با مريم خانم انجمن اسلامي دانشجويان مستقل را راه اندازي کرديم بعد که من به دانشگاه شريف آمدم محيط را طوري ديدم که احساس مي شد وجود انجمن اسلامي دانشجويان مستقل لازم است. خوشبختانه اين اتفاق افتاد و ما تا خرداد ماه سال 87انجمن اسلامي دانشجويان مستقل دانشگاه شريف را راه اندازي کرديم و تا آن جايي که مي شد از لحظه لحظه اي که در دانشگاه بوديم استفاده کرديم که هنوز هم خيلي کارها داريم که بکنيم. نشريات و برنامه هايي که اين انجمن اجرا مي کند و اردوهايي که قرار است مي تواند در جهت کادرسازي براي آينده مديريتي کشور مفيد باشد و اگر ما اين کار نکنيم کساني اين کار را مي کنند که هيچ اعتقادي به امام، گفتمان امام و ديدگاه هاي امام، رهبري و اسلام و ولايت فقيه ندارند.

سر آخر زماني که به ساعت نگاه کردم متوجه شدم که زمان مثل باد گذشته و آن قدر اين بحث ها شيرين بود که ما هيچ کدام متوجه گذشت زماني حدود سه ساعت نشديم. پس از تشکر از اين زوج خوشبخت که وقتشان را به ما دادند و تجربيات و خاطراتشان را با ما صادقانه و بي آلايش درميان گذاشتند، گفتم: امروز براي من روز فراموش نشدني در خاطرات کاريم است که کلي از اين صحبت ها استفاده کردم و لذت بردم که بلافاصله آقاي جلولي با لبخندي از سر همراهي و موافقت گفت: براي خودمان هم خيلي جالب بود چون همه خاطراتمان دوباره زنده شد. انسان نياز دارد که به او تذکر داده شود.


خانم حبيبي هم که انگار در اين زمينه با همسرش متفق القول بود گفت: هرفرد زماني که مسائلي را مطرح مي کند باز به خودش تلنگر مي زند که آيا اين مسائل را رعايت کرده ام يا نه؟ به هرحال انسان نياز دارد که به او تذکرداده شود چون انسان فراموشکار است. با مرور خاطرات يک تلنگري به آدم واردمي شود که اگر کوتاهي داشتم آن را جبران کنم.آقاي جلولي با چهره اي سرشار از رضايت و حس خوب مي گويد: مثل معلمي که درس مي دهد خودش بيشتر ياد مي گيرد. انيشتين مي گويد"زماني مي توانيد ادعا کنيد درسي را ياد گرفتيد که بتوانيد آن را براي مادربزرگتان تدريسکنيد." من خودم مدتي هم معلم خصوصي بودم که آن موقع هرچه بيشتر درس مي دادم بيشتر ياد مي گرفتم و با اين کار از زندگي لذت مي بردم.ساعت حدود 5 بعداظهر بود که با کمي نارضايتي و از سر ناچاري بلند شديم وبا اين زوج خوشبخت خداحافظي کرديم. هرچند که دلم مي خواست مي شد ساعت ها در آن خانه باشم و به صحبت هاي شيرين آن ها گوش کنم مطمئناً بازهم حرفهاي زيادي براي گفتن داشتند، اما افسوس...بالاخره موقع خداحافظي با آرزوي موفقيت براي همديگر و دعاي خيرو خوشبختي براي هم، اين خانواده را با خانه پر از محبت و صميميت تنها گذاشتيم و راهي سرنوشتمان شديم. 


سرويس دانشگاه برنا/ويدا پوريگانه
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *