جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 3 May 2024
 
۸
۱۳
ابراهیم حاتمی کیا در مراسم تجلیل‌اش:

امیدوارم سر صحنه‌ای بمیرم که شرمنده نباشم + فیلم

دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۰۴
کد مطلب: 340235
دو سال سکوت حاتمی‌کیا با شکستن بغض فروخورده او شکست.
امیدوارم سر صحنه‌ای بمیرم که شرمنده نباشم + فیلم
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، ابراهیم حاتمی‌کیا کارگردان برجسته سینمای دفاع مقدس در مراسمی که دوشنبه شب برای تجلیل از او در بین فرزندان شهدا برگزار می‌شد به ایراد سخنرانی پرداخت.

سخنرانی‌ای که با اشک‌های حاتمی‌کیا و موزیک متن یکی از مشهورترین فیلم‌های حاتمی‌کیا از «کرخه تا راین» شبی به یادماندنی برای او و فرزندان شهدا و ساختمان موسسه اوج، ساختمانی که خاطراتی حاتمی‌کیا از پاس دادن و کشیک دادن در کنار این ساختمان در ایام دفاع مقدس زینت‌بخش سخنرانی او بود.

این اولین حرف‌های حاتمی‌کیا درباره آخرین اثرش «چ» بود. حاتمی‌کیا ۲ سال سکوت کرده بود و سرانجام بغض و سکوتش همزمان در بین خانواده‌های شهدا شکست.

متن کامل سخنرانی حاتمی‌کیا به این شرح است:

از خود همین فضا الهام می گیرم برای صحبت کردن در این شب عزیز.شاید این خاطره‌ای که می‌خواهم بگویم تکراری باشد، اما اجازه بدهید من باز هم تکرار کنم. در جریان عملیات بدر، ما برای فیلسمازی به منطقه‌ای در هویزه رفته بودیم. هوا و فضا بسیار زیبا و خوش بود.آسمان آبی و یک دشت سراسری و از دور که نگاه می‌کردی همه چیز تصویری و روشن. من از قایق پیاده شدم به عنوان مسئول یک تیم فیلمبرداری و حرکت کردم به سمت جایی که می گفتند خط بچه‌ها آنجاست. همه چیز قشنگ و زیبا و حتی من صدای بلبل‌های وحشی آنجا را هم به خاطرم هست که منظره‌ای که ما از دور می‌دیدیم را بسیار شاعرانه و زیبا می‌کرد.هیچ صدای انفجاری هم نبود و کسی که نمی‌دانست در آن منطقه جنگ است خیال می‌کرد که واقعا چه منظره طبیعی شگرفی.

صد متر دویست متر حرکت کردم تا به دشتی بسیار زیبا رسیدم که چشم‌انداز زیبایی را جلوی افق دیدمان قرار می‌داد. آسمان آبی بود و اگر قرار به عکسبرداری بود، عکس قشنگی از آب درمی‌امد، کم کم دیدم که ستون هایی دورادور به اندازه نقطه‌هایی کوچک به این مست می آیند. شروع کردم به فیلمبرداری، باز هم خیلی زیبا و قشنگ بود منظره. نقطه‌ها به تدریج نزدیک و نزدیک‌تر می شدند و می‌توانستم آدم‌ها را تشخصی بدهم که عده‌ای زحمی بودند و عده ای هم در حال کمک به آنها بودند. تا به ما رسیدند. اولی تا ما را دید رو به دوربین گفت: دیرآمدی برادر؛ الان چه وقت آمدن است. دومی هم آمد و گفت:بهت توصیه می کنم جلوتر نروی. دیگری گفت:جزات نداشتی در شب عملیات بیایید، الان آمدید؟ ما جلوتر می رفتیم و حرفهایی این رزمنده‌ها را می‌شنیدیم که بعضی نیش و بعضی نوش. تازه داشت تصویری واقعی از جنگ به من منتقل می‌شد و هولی به جان همه ما افتاد.

کم کم صدای آتش به ما نزدیک شد ویک هلی کوپتر سنگین عراقی را با آن عظمت دیدیم که آمد بالای سر ما و خیلی راحت شروع کرد به تیراندازی. بچه ها با ضدهوایی می زدند اما به آن اثر نمی‌کرد. من هم اول شروع کردم به فیلم گرفتن از هلی‌کوپتر اما بعد دیدم که فایده ندارد و رها کردم.

دشت خلوت بود و فضایی هم برای پناه گرفتن نداشت که یک لحظه حس کردم که هلی‌کوپتر مماس به سمت ماست و بعد یک لحظه دیدم آتشی از هلی کوپتر رها شد. گمان کردیم ما را می‌خواهد بزند و در یک لحظه همه فرار کردیم و پراکنده شدیم. راکت بزرگی بین ما فاصله انداخت و زمین را شخم زد بدون اینکه راکت راببینم می‌دیدم که زمین در حال شخم خوردن است. راکت نترکید؛ اما صدای نعره شخم زدن آن می آید. من حیرت زده نگاه می کردم و این نقطه عطف ورود من به میدان جنگ بود. اینکه جنگ به این زیبایی هم نیست و روی دیگری هم دارد.


بعد از این اتفاق بین بچه ها حرف افتاد، یکی می گفت برویم جلو و یکی می گفت عقب‌نشینی کنیم و نهایتا به این نتیجه رسیدیم که جلو رفتن فایده ای ندارد. برگشتیم به دژی که آنجا را ترک کرده بودیم . آنجا دیگر خیلی واضحی دیدیم گلوله هایی رسام سرخی که به سمت ما می آمدند را می‌دیدیم. کاملا شفاف و واقعی و فضا خیلی تصویری شده بود.در آن میانه سربازی بلند شد که سرک بکشد که ببیند کجاست که گلوله‌ای به طرز واضحی به او خورد، او دوباره بلند شد و دوباره تیر به او خورد و دوباره و دوباره. من از نزدیک نگاه می‌کردم و باورم نمی شد که جلوی چشمم چنین تصویری رخ داده. سرانجم بچه ها او را کشیدند پایین.

عقب نشینی شروع شد و به موزات یک دژ عقب می‌رفتیم من بودم و دستیار فیلمبردارم و صدابردار و پسرعموی من، عباس که عکاس جنگ است.

در جایی که عقب نشینی می‌کردیم حالتی وجود داشت که باید به دفعات از آن رد می‌شدیم و در امتداد و مماس با تیراندازی قرار می‌گرفتیم. گل زمین هم حرکت را به شدت سخت می کرد. از اولی که می‌خواستیم رد شویم؛ پسرعموی من رد شد و جلوتر از من رفت و من با خود گفتم که معلوم است که من رد نمی شم و گلوله حتما به پس کله من می خورد، اما زنده ماندم و رد شدم. اما کم کم رد شدن از هر کدام از آن معبرها برای من ترس وحشتناکی به وجود آورده بود.همه موضوع ۵ ثانیه هم بیشتر طول نمی‌کشید اما من تشییع جنازه خودم را هم می‌دیدم، تنها بچه ام را می‌دیدم و حتی ازدواج محمود با همسر خودم را هم می‌دیدم. این باز من رد شدم از معبر بعدی و محمود عقب ماند و این بار حس می‌کردم زن زن‌عموی من، من را دیده است و به سراغ من آمده است و می گوید چرا او را تنها گذاشتی و رهایش کنی.

به تدریج جلو می‌رفتیم تا آتش خمپاره ها آنقدر قوت گرفت که پناه بردیم به سنگری که تادیشب برای عراقی‌ها بود. داخل سنگر شدیم و دیدیم که عراقی‌ها دیشب در داخل آن خرابکاری هم کرده‌اند و باید فقط دور این سنگر بنشنیم. دور سنگر نشستیم در سکوت محض.

که ناگهان سکوت ما را سربازی شکست. که گفت من نمی‌توانم به اسرائیل بروم. و بعد شروع کرد با خود حرف زدن که چه گونه اصلا ویزا بگیریم و نمی‌شد و از این حرف‌ها. تا مدتی کسی صدایش درنیامد تا بالاخره یکی پرسید برادر اصلا اسرائیل چرا می‌خواهی بروی؟ گفت من بیسیمچی‌ام و دیشب بیسیم‌ام را آن را جا گذاشتیم و فرمانده ما می‌گوید این نوع بیسیم‌ها آمریکایی اند و فقط از اسرائیل می شود آن ها را خرید و من حالا چه طوری برم اسرائیل؟

صدایی از بیرون آمد که آرپی چی زن ها بیایند بیرون. این بنده خدا آرپی جی زن گروه ما نشسته بود و بیرون نمی‌رفت و نشنیده می‌گرفت تا بالاخره یکی به او گفت برادر بیرون شما را می‌خواد، و آرپیجی‌زن رو کردبه او و آرپی‌جی اش را به او داد و گفت بیا برو، اگر می‌توانی برو خودت.

از بیرون خبر می‌آمد و لحظه به لحظه آتش قوی‌تر می شود. اما ما می‌شنیدیم که سرداری به اسم عباس کریمی فریاد می زند و آرپی جی‌های به زمین افتاده را پیدا می کندو تانک ها رو می زند وهر کس به او می‌گوید بیا عقب نشینی کن. فقط می‌گوید که :" بچه هام بچه هام"

آمدیم جلوتر و رسیدیم به قایق‌ها و خوشحال از این‌که توانستیم زنده بمانیم. زمین گلی بود و اذیت می کرد، در حال عبور بودیم که یکهو یکی پای من را گرفت. برگشتم و دیدم کسی است که نیمی از بدنش در آب و نیمی بیرون است پای من را به قوت چسبیبده و بچه ها هم دارند رد می شون.د پرسیدم برادر چه کار داری. حرفی نمی‌توانست بزندصورتش سفید سفید در اوج معصومیت. من اگر بخواهیم یک پری دریایی مردانه را تمثیل کنم به او اشاره می‌کنم.آمده بود من را به امتحان بکشد. پای من را ول نمی کرد و آدم ها داشتند می‌رفتند و خمپاره ها قوت می‌گرفتند.می دانستم استمداد جان می‌کند، اما چاره‌ای نداشتم. شروع کردنم انگشتانش را نرم نرم باز کردم، سعی می کردم بدون اینکه فشاری به آنها بیاید پای خودم را نجات بدهم. گفتم من می روم به امدادگرها می‌گویم که بیاید کمک.

همچنان لازم می‌دانم بگویم جای دست آن عزیز، هنوز روی پای من چسبیده است و از من جدا نمی شود.

عزیزان ما همان موقع هم قرارمان بر این نبود. عشق سینما ما را به این عالم نکشیده بود. علاقه داشتیم اما مساله ما سینمای صرف نبود احساس من این بود که باید همین حرفها را بزنم.

همین ساختمانی که داخلش هستید ساختمان سپاه تهران بود و من دم همین در کشیک‌ها دادم از اینجا به ماموریت ها رفتم و کلی خاطره دارم از این ساختمان

دیدم در حرفها و محبت‌هایی که می کنید حرمت نگه می دارید و با اشاره ظریفی از برخی فیلم ها می گذرید. اما من باید بگویم که هنرمند و اهل هنر اگر به اجبار بیفتد برای آنچه باید بگویند آن اثر دیگر اثری خوب نمی‌شودمن هم مثل همه شما در این جامعه زندگی می کنم طغیان بشریت را علیه خداوند می بینم و آزارم می‌دهد و از آنچه طغیان بشریت علیه خداوند می‌نامم در «دعوت» سخن می‌گویم. برخی م‌یگویند تو فقط از جهاد و باروت و خون بگو اما من این طغیان را می بینم و نمی‌توانم از آن بگذرم.من باید از جوان ها بگویم باید گزارش یک جشن بسازم و این گزارش در تاریخ این ممکلت بماند، ممکن است خیلی‌ها هم خوشش نیاید.

آقای کشوری امیدواریم زنده بمانم و فیلم شما را از پدرتان ببینم و چه کسی بهتر از شما.خودتان وارد شوید

این نشست خیلی دیرهنگام شکل گرفته است ، اما من بیگناهم. من با تک تک شما ارتباط داشتم به انواع مختلف. ولی نگهبان بالای سر شما، بنیاد شهید وقتی که می‌خواهد خیلی از حرف‌های انقلابی و آرمانی در لایه‌های تکراری و دیکته شده و کلیشه شده طرح شود این امکان را از من می‌گیرد. من فکر می‌کنم که آرنولد شوایتزنگر هم باشم کم می‌آورم. البته بایدبگویم که بحثم سیاسی نیست و نمی دانم الان اصلا رئیس بنیاد شهید کیست .

من خیلی جسارت کردم و فیلم چمران را ساختم، اما باید بگویم که این فیلم صرفا فقط در مورد چمران نیست. واقعا واقعیت آن ماجراها انقدر غلیظ و پیچیده است که ما یا اصلا حرف نمی زنیم یا اینکه اصلا گفتی نیست. اما من تیرم را رها کردم و "ما رمیت اذ رمیت" و بقیه اش را نمی‌دانم چه اتفاقی بیفتد.

من را دعا کنید. خدا نکند که من در بستر عافیت بمیرم. در قنوت سحر همیشه می‌گویم که اصلا قرار ما این نبود. هر وقت از این ساختمان خارج می شدیم با پیکانی که دست ما بود به این قصد می رفتیم که برنگردیم و به خیل این کاروان می پیوندیم. اما چاره‌ای نیست ما بازماندگان قطعا به چیزهای دیگری هم مشغول می‌‌شویم این را رد نمی کنم مثل خود شماها . شماها هم همه از ذریه آدم هستید. اما وقتی از ما انتخاب را بگیرند از شعور انسانی دور می‌شویم.

ما نسل انتخاب گری بودیم و این راه را انتخاب کردیم. دعا کنید من وقف این عالم باشم و اما وقف این عالم بودن فقط باروت و جنگ نیست که «دعوت» جنگی ترین فیلم من است در شکلی که من به آن اعتقاد دارم.

من اعتقاد دارم که جنگ سلسه خوبان است و اگر اختلافی هم هست از جنس ابوذر و سلمان است. دیدم که خطاهایی هم بوده اصلا این ها را رد نمی کنم اما این نسلی که دست خالی در بیت المقدس بود و گردان وارد منطقه می شد بدون اسلحه و فرمانده‌شان با آنها اتمام حجت می کرد که می توانید برگردید و کسی برنمی‌گشت آدم‌هایی واقعی در تاریخ این مملکت بودند. رفتند این بچه ها و عملیات دفاع مقدس را با آن غربت و دست خالی فتح کردند.

امیدوارم خدا به من این اجل را بدهد که سر صحنه ای بمیرم که شرمنده نباشم. ان شاء الله که دعای خیر شما پشت سر من باشد و نفس شما مطهر کند مسیری را که من می روم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


مهدی
خدا به هممون این اجل رو بده که سر صحنه ای بمیریم که شرمنده نباشیم

برای همدیگه دعا کنیم
آقا ابراهیم! دمت گرم، خیلی حال کردم که هنوز در بین این جماعت اهل سینما و فیلم و رسانه آدمهای با غیرت و انقلابی مثل شما پیدا میشه. ان شاء الله نفست همیشه گرم باشه و از انقلاب و مظلومیت رزمندگان ما حرف‌ها بزنی و بسازی.
Iran, Islamic Republic of
اقای حاتمی کیامن عاشقت بودم
ولی دیگه نه
دوست داشتم
ولی دیگه نه
متعهد میدونستم
ولی دیگه نه
من روزهای فتنه هیچوقت یادم نمیره
یادته رفتی اون فیلم کذایی گزارش یک جشن رو ساختی؟؟
اونوقت یادت از شهدای فتنه که مظلوم ترین شهدای این کشور بودن نبود؟؟
محمد
آگه معنای "جذب حداکثری" که حضرت آقا فرمودند متوجه می شدی چنین حرفی نمی زدی. درود بر بروبچه های سازمان اوج که کار بسیار سنجیده ای کردند.
Iran, Islamic Republic of
ياد جمله شهيد آويني در مورد ايشون افتادم كه مي‌گفت:.... اي بلبل عاشق، جز براي شقايق‌ها مخوان......
آقای حاتمی کیا با اینکه از انقلاب گفتن فقط از جنگ گفتن نیست موافقم ولی بزرگوار از فتنه گفتن چی؟ چرا ساکت بودی؟
شاید توقع ما از شما خیلی زیاد است. بذارین به حساب دلتنگی هامون، بذارین به حساب ترس از دست رفتن انقلاب مون، بذارین به حساب عشق مون به شهدا و وظیفه مون در مقابل وصیت نامه هاشون.
آقای حاتمی کیا قبلا به عشق دردی که فکر می کردم داری بر خلاف مرام ام هر وقت می شنیدم فیلمی از شما روی پرده سینما است برای دیدنش می رفتم ولی نا امیدم کردی!
فیلم های شما تنها فیلم های ایرانی بود که پسرم براش وقت میذاشت ولی وسط یکی از آخرین فیلم هات توی سینما پاشد و رفت و گفت: این بابا هم چپ کرد!
داداش گلم قبول شهادت یک عزیز خیلی راحت از اینه که ببینی داره میره و شاید خودش هم حواسش نباشه راه این نیست!
Iran, Islamic Republic of
متاسفم براي تو كه هرچي را كه تو فكر ميكني بايد درست باشه. از نظر شما همه چيز يا سياه يا سفيده اخوي به خودت بيا. اگر گفتم تو قصدم بي احترامي نيست به قو جناب حاتمي كيا اگر حق انتخاب را از انسان بگيرند ديگر آدم نيست.
خوب بود از فیلم پدر میگفت یا از به رنگ ارغوان که جز اهانت به ارزشها چیز دیگری نبودند!
این دو تا فیلم مخصوصا به رنگ ارغوان رو باورم نمی شد حاتمی کیا ساخته باشه، من خیلی باورش داشتم.
الحق هیج هنرمندی بخوبی ایشان در ترویج فرهنگ زیبای شهادت کار نکرد.
United States
درود و سپاس ویژه از ایشان
United States
هنرمند ارزشی
بیگی رضا
آفرین آقای حاتمی کیا حرف دل بچه های هنرمند مسلمان این سرزمین را شاعرانه سرودی.خداوند تورا در ساخت آثاری برتر یاری کند. در پناه حق سر افراز باشید