جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰

شوخ طبعي هاي رزمندگان در دفاع مقدس

چهارشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۰۶
کد مطلب: 160640
بسياري از مردم در تعطيلات نوروز به مناطق خوش آب وهوا سفر مي كنند و در اين ميان برخي ترجيح مي دهند تا ضمن ديدار از مناطق دوران دفاع مقدس، خاطرات رزمندگان، شهدا و فرهنگ ايثار و رشادت را مرور كنند.
به گزارش ایرنا، شوخ طبعي رزمندگان قسمتي از فرهنگ گسترده و غني دوران دفاع مقدس را در برمي گيرد، به همين مناسبت در روزهاي نوروز كه ايام شادي و سرور است و مردم در تعطيلات سال نو در قالب كاروان هاي راهيان نور به يادمان ها و مناطق هشت سال دفاع مقدس سفر مي كنند، خاطرات شيرين و مطالب طنزي را كه دلاورمردان اين سرزمين آفريدند، بازخواني مي كنيم.

** 'آمده ام جبهه شهيد شوم و همه تحويلم بگيرند'
همه دور هم نشسته بوديم. يكي از بچه ها كه زيادي اهل حساب و كتاب بود و دلش مي خواست از كنه هر چيزي سر در بياورد گفت: بچه ها بياييد ببينيم براي چي اومديم جبهه و بچه ها كه سرشان براي اينجور حرفها درد مي كرد، با حاضر جوابي ها و اشارات و كنايات خاص خودشان گفتند: باشه.
از سمت راست نفر اول شروع كرد: والله بي خرجي مونده بودم. توي اين زمستوني هم كه كار پيدا نمي شه، ما هم گفتيم كي به كيه، مي ريم جبهه و مي گيم براي خدا اومديم بجنگيم.
بعد با اينكه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمي دانم تند تند داشت چه چيزي را مي نوشت. نفر بعد با يك قيافه معصومانه اي گفت: همه مي دونن كه منو به زور آوردن جبهه، چون من غير از اينكه كف پام صافه و كفيل مادرم هستم و دريچه قلبم گشاد شده، خيلي از دعوا مي ترسم. سر گذر هر وقت بچه ها با هم يكي به دو مي كردند من فشارم پايين مي آمد و غش مي كردم.
دوباره صداي خنده بچه ها بلند شد و جناب آقاي كاتب، بويي از مساله برده بود و مثل اول ديگر تند تند حرف هاي بچه ها را نمي نوشت. شك كاتب وقتي به يقين تبديل شد كه يكي از دوستان صميمي اش گفت: منم مثل بچه هاي ديگه، تو خونه كسي محلم نمي گذاشت و تحويلم نمي گرفت، آمدم جبهه بلكه شهيد بشوم و همه تحويلم بگيرند.

** حمل بار بيش از ۵۰ كيلو ممنوع
در اوج باران تير و تركش بعضي از نيروها سعي شان بر اين بود تا بگويند قضيه اين قدرها هم سخت نيست و شب ها دور هم جمع مي شدند و روي برانكاردها عبارت نويسي مي كردند.
يك بار كه با يكي از امدادگرها، برانكارد لوله شده اي را براي حمل مجروح بار كرديم، چشمشان به عبارت 'حمل بار بيش از ۵۰ كيلو ممنوع' افتاد.
از قضا مجروح نيز خوش هيكل بود. يك نگاه به او و يك نگاه به عبارت داخل برانكارد مي كرديم. نه مي توانستيم بخنديم و نه مي توانستيم او را از جايش حركت بدهيم. بنده خدا اين مجروح نمي دانست چه بگويد. بالاخره حركت كرديم و در راه، كمي مي آمديم و كمي هم مي خنديديم. افراد شوخ طبع، دست از برانكارد خون آلود حمل مجروح هم برنداشته بودند. 

منبع: جلد سوم كتاب 'فرهنگ جبهه'(شوخ طبعي ها) نوشته سيدمهدي فهيمي

نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *