شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت/ خورشید من برآی که وقت دمیدن است/از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان/ بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است...
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن استجان را هوای از قفس تن پریدن استاز بیم مرگ نیست که سرداده ام فغانبانگ جرس زشوق به منزل رسیدن استدستم نمی رسد که دل از سینه برکنمباری علاج شکر گریبان دریدن استشامم سیه تر است ز گیسوی سرکشتخورشید من برآی که وقت دمیدن استسوی تو ای خلاصه گلزار زندگیمرغ نگه در آرزوی پرکشیدن استبگرفته آب و رنگ زفیض حضور توهرگل دراین چمن که سزاوار دیدن استبا اهل درد شرح غم خود نمی کنمتقدیر قصه دل من ناشنیدن استآن را که لب به جام هوس گشت آشناروزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است
«تقدیر قصه دل من ناشنیدن است»