جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۳
۳

شهیدی که هم‌سلولی کمونیست خود را دگرگون کرد+عکس

يکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۴۵
کد مطلب: 404945
با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم‌ سلولش کردند. او هم فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می‌آوردند یا غذا، اول می‌خورد که عبدالله نتواند بخورد.
شهیدی که هم‌سلولی کمونیست خود را دگرگون کرد+عکس
به گزارش جهان به نقل از فارس، نشر «روایت فتح» به مناسبت سالگرد شهادت حجت‌الاسلام عبدالله میثمی به معرفی آثاری که برای این شهید به چاپ رسانده،‌کرده است که در ذیل معرفی کتاب به همراه بخشی از متن را می‌خوانید:

شماره پنجم مجموعه کتاب‌های «یادگاران» به کتاب شهید عبدالله میثمی تألیف «مریم برادران» اختصاص دارد.

* این کتاب، قصه سادگیهای زندگی «عبدالله میثمی» است

با یک تقارن آغاز می‌شود. تقارن یک اتفاق. قرآن را باز می‌کنند تا آیه‌ای بخوانند. آیه، همان آیه‌ای است که هنگام تولد، توسط پدر بزرگ باز می‌شود. آیه‌ای که هنگام تولدش می‌خوانند با آیه‌ای که هنگام شهادتش می‌خوانند، مشابه است؛ یک تقارن «قال انی عبدلله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا».

صفحه نخست، درباره شهادت است و صفحه بعدی درباره تولد، قرآن را هم باز می‌کنند تا برای نوزاد، نامی انتخاب کنند، می‌شود «عبدالله» و این کتاب درباره اوست. «کتاب میثمی».


از کودکی تا بزرگسالی، از مبارزه علیه رژیم پهلوی تا مبارزه با اشغالگران عراقی، این‌ها همه در کتاب میثمی روایت شده است. حجره‌ها هم هست، از کار کردن در حجره فرش فروشی پدر تا تحصیل در حجره‌های حوزه علمیه در اصفهان و قم. این‌ها هم از قلم نیفتاده. کتاب میثمی با کنار هم قرار دادن همه این اتفاق‌ها که در قالب خاطراتی کوتاه به ثبت رسیده‌اند، بنا دارد از «عبدالله میثمی» بگوید، از کسی که آنقدر به طلبگی علاقه داشت که دوستانش او را «آشیخ» صدا می‌کردند.

حکایت حجره‌ها، خود حکایتی عجیب است؛ حجره‌هایی معروف به حجره سیاسی‌ها. اما از آن عجیب‌تر حکایت روزهای زندان است. این حکایت، اثبات می‌کند که ایمان هم می‌تواند مسری باشد، آنقدر که یک کمونیست را هم دگرگون سازد: «با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم‌ سلولش کردند. او هم فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می‌آوردند یا غذا، اول می‌خورد که عبدالله نتواند بخورد. نماز خواندن و قرآن خواندن عبدالله را مسخره میکرد. شب جمعه بود دلش بدجوری گرفته بود شروع کرد به دعای کمیل خواندن تا رسید به این جمله «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد». نتوانست خودش را نگه دارد. افتاد به سجده. خیلی گریه کرد. سرش را که بلند کرد، دید هم سلولیش سرش را گذاشته کف سلول و زار میزند».

خودداری از خوردن غذای زندان، بخشیدن تخت خود به تازه واردهای بند، نان خشک خوردنها، اینها همه در یک بند خلاصه میشود، بند ۷ میثمی، حتی در زندان هم از سر سختی دست بردار نیست. این موضوع در خاطرات بند ۷ نقل میشود، از زبان همبندها، از زبان پدرش و از زبان مادرش: «سر و کله زدن با مسئول زندان و راضی کردنش برای آوردن نان خشک یک طرف، راضی کردن خود عبدالله برای قبول کردن آنها یک طرف. میگفت: «راضی نیستم شما به زحمت بیفتید».

ما از روزی که عبدالله را دیده بودیم، دلمان آرام نداشت. حاجآقا نان میگرفت، خشک میکردیم. هر دفعه میرفتیم ملاقات عبدالله، میبردیم» این مبارزات، پس از انقلاب به شکلی دیگر ادامه دارد، به شکل جنگیدن در جبهه. جبهه رفتن و مرخصی گرفتنها هم حکایتی دیگر است: «هر وقت میخواست بیاید مرخصی، زنگ میزد به رحمتالله. رحمتالله میرفت جبهه، او میآمد خانه. قرارشان بود».

«کتاب میثمی همه این خاطرات را شامل میشود تا از کسی بگوید که ساده زندگی میکرد. این کتاب، قصه سادگیهای زندگی اوست.

* نگاهی به کتاب «میثمی به روایت همسر شهید»

عنوان دیگر کتابی که «روایت فتح» برای شهید حجت‌الاسلام عبدالله میثمی به چاپ رسانده، «میثمی به روایت همسر شهید» است که در معرفی آن می‌توان گفت:

این یک زندگی معمولی است، روایت روزهایی که پشت هم سپری می­‌شوند بی آن­که آب از آب تکان بخورد. شروع و پایانش هم معمولی است، درست مثل زندگی خیلی از آدم­‌ها. شخصیت­‌هایش نفس می­‌کشند و روزها را سپری می­‌کنند، تا اینجا هیچ تفاوتی با زندگی بقیه ندارد، اما نبودن مرد، سر زدن­‌های گاه و بی­گاهش این داستان را کمی متفاوت کرده.

جنگ هم هست، اتفاقی که در زندگی عادی، جایی ندارد، اما زندگی عادی آن­ها را دست‌خوش تغییر می­‌کند، از در کنار هم بودن­‌هایشان می­‌کاهد، برای بچه­‌ها دلتنگی پدر را به همراه می­‌آورد و برای زن، دلتنگی همسرش را. در پایان هم، او را از آن­ها می‌گیرد.


«میثمی به روایت همسر شهید»، همه این اتفاقات را در خود جای داده است. زندگی با رنگ و عطر گل­‌های باغچه پدر، آغاز می­‌شود: «پدر همان­‌قدر که به کتاب علاقه داشت، گل و گیاه را هم دوست داشت. یک باغ­چه­ هشت­صد متری داشت؛ پر از گل‌های مختلف. همه را خودش کاشته بود؛ رُزهای رنگ و وارنگ، یاسمن و گل­‌های فصلی».

مریم، مقطع راهنمایی است که تب و تاب انقلاب آغاز می­‌شود. درس و مدرسه، همراه می­‌شود با پخش اعلامیه­‌های امام خمینی، با تظاهرات­‌های خانوادگی، با پیروزی انقلاب.


دبیرستانی است که زندگی، رنگی دیگر به خود می­‌گیرد، در همین دوره، زندگی دو نفره را تجربه می­‌کند و خیلی ساده، به زندگی مشترک، وارد می­‌شود: «زندگی داشت شروع می­‌شد؛ خیلی ساده و بدون تشریفات. مادر نگران بود دخترش نتواند غذا درست کند. نتواند درسش را ادامه بدهد و دیپلم‌اش را بگیرد. اما دختر می­‌دانست که شوهرش هیچ­ وقت از او نمی­‌خواهد غذاهای چرب و چیلی درست کند یا خانه را برق بیندازد».

«میثمی به روایت همسر شهید»، از اصفهان آغاز شده، اما در این شهر نمی­‌ماند. زندگی، دست شخصیت­‌های کتاب را می­‌گیرد و تا شیراز و اهواز، همراهی­‌شان می‌‌کند.

بودن در این شهرها برای زن، دلتنگی را به همراه دارد. بچه­‌ها هم که وارد دنیا می‌‌شوند، از حجم دلتنگی­‌ها کم نمی­‌کنند، این دلتنگی­‌ها حتی بر زبان هم رانده نمی‌شود، در جسم و روح زن لانه می­‌کند. در زندگی او دلتنگی و انتظار با هم گره خورده­‌اند: «چند روزی منتظر بودم، ولی نیامد. خیلی دل­تنگ بودم. جلوی خواهرم هم نمی­‌توانستم دل­تنگی کنم».


این زندگی که با عطر و رنگ گل­‌ها آغاز شده، با دلتنگی همراه می­‌شود و در پایان هم فقط دلتنگی می­‌ماند.

«میثمی به روایت همسر شهید»، ساده است، ساده­‌تر از سادگی. ساده­‌تر از آن­که فکرش را بکنید و سخت­‌تر از آنچه به نظر می­‌آید.

بر اساس این گزارش، شماره یازدهم نیمه پنهان ماه به کتاب «میثمی به روایت همسر شهید» اختصاص دارد که توسط «زهرا رجبی­‌متین» نوشته و از نشر «روایت فتح» به چاپ رسیده است که علاقه‌مندان برای تهیه آن می‌توانند به نشانی میدان فردوسی، خیابان شهید سپهبد قرنی، نبش خیابان شهید فلاح‌پور مراجعه یا با شماره تلفن ۸۸۸۹۷۸۱۴ تماس حاصل کنند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


منتظر
شادی روح شهدا صلوات.....
عین سین
Iran, Islamic Republic of
خدا همه شهدا را در جوار رحمت ابدیش متنعم فرماید وما را توفیق عنایت کند تا از دستآوردهای آنها محافظت نمائیم
Iran, Islamic Republic of
درود بر روان پاکش