ایالات متحده امریکا برای خروج از بحران نیازمند به حرکت افتادن چرخهای کارخانهها و شرکتهای تولیدی بود. به همین علت برای ایجاد نیازهای کاذب در سطوح مختلف جامعه تلاشهایی انجام شد. مردم باید احساس نیاز به خدمات و کالای خاصی میکردند
برد. در آن سالها جامعه روستانشین و کشاورز امریکا شاهد تغییر شکل ارزشهایی بود که در گذشته بین این قشر وجود داشت؛ چراکه مردم به فکر کار و فعالیت بیشتر برای دستیابی به ثروت بیشتر افتاده بودند. نتیجه این حرکت، تاسیس کارخانهها و مراکز تولیدی فراوان و بالطبع تولید حجم زیادی از کالاهای مختلف بود. از آنجا که حجم بالای تولید بدون در نظر گرفتن تقاضا و شرایط واقعی بازار انجام میشد، فعالیت کارخانههای و کارگاههای تولیدی سود و درآمد چندانی نداشت. زمان و البته ابزارهای تبلیغاتی خاصی نیاز بود تا فرهنگ مصرف مردم امریکا که تا آن زمان قناعت و پسانداز را یک ارزش میدانستند تغییر کند. بنابراین صاحبان صنایع تولیدی و کارخانهداران به تبلیغات رنگارنگ روی آوردند تا سبک زندگی عامه مردم را تغییر دهند و به آنها بفهمانند که پسانداز کردن پول در خانه یا بانک و صبر و تحمل در تهیه و خرید یک کالا دیگر "ارزش" محسوب نمیشود و سبک زندگی باید به طور اساسی تغییر کند.
نتیجه تمام سیاستهای نادرست اقتصادی و طرحهای سرمایهداران و دولتمردان در سال ۱۹۲۹ آشکار میشد. اقدامات و برنامههای مختلف هرچند در نگاه اول هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند اما وجه مشترک و نقطه اتصال آنها "سال ۱۹۲۹" بود
قرار داد فقط محدود به شرایط داخلی این کشور نبود. زمانی که اروپا به تازگی جنگ جهانی اول را با ویرانیها و خسارت فراوان پشت سر گذاشته بود، امریکا به عنوان اصلیترین حامی مالی اروپا وارد عمل شد تا بتواند ویرانیهای این قاره را اصلاح و بازسازی کند. در شرایطی که امریکا مشغول اجرای سیاستهای بازسازی اروپا بود، بحران رکود امریکا آغاز شد و بانکهای این کشور توان لازم و کافی برای ایفای نقش در بازسازی اروپا را نداشتند.