جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۲
۲
روایت خواندنی عضو جداشده‌ القاعده و تکفیری‌ها/11

شبکه جعل و دزدی مفتی سلفی درانگلیس/ماجرای توافق سری طالبان و استرالیا در المپیک سیدنی

دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۱۲
کد مطلب: 356145
یکی از اعضای القاعده در اروپا، با یک گذرنامه‌ی فرانسوی یک حساب بانکی باز کرد و اطلاعات آن گذرنامه‌ی جعلی را هم ارائه داد. در طی یک دوره‌ی طولانی اقدام به برداشت و واریز پول به حساب و پاس کردن چک کرد.
شبکه جعل و دزدی مفتی سلفی درانگلیس/ماجرای توافق سری طالبان و استرالیا در المپیک سیدنی
گروه بین‌الملل جهان نيوز: آنچه در پی می‌آید قسمت یازدهم و ماقبل آخر از سلسله مصاحبه‌های عضو جدا شده‌ی القاعده با روزنامه‌ی بین المللی الحیات است که بخشی دیگر از فعالیت‌هایش در همراهی با دستگاه‌های اطلاعاتی ضد القاعده را شرح می‌دهد:

*با توجه به اینکه فرستاده‌ی بین‌المللی القاعده بودی، ایا با ابوقتادة الفلسطینی کار کرده بودی؟
-ابوقتادة را خوب می‌شناسم، چون چندین بار که برایش از افغانستان پیغام برده بودم، دیده بودمش. اولین بار او را در منزلش در منطقه‌ی ومبلی لندن دیدم. مدام درباره‌ی طالبان و رهبرانی که می‌شناختشان می‌پرسید و خبر می‌خواست. من هم جواب سؤالاتش را می‌دادم. دائما هم همرزم و هم‌مسیرش ابوالوید (که به نوعی معاون ابوقتادة به حساب می‌آمد) همراهش بود. گمانم ابوالولید الان در منطقه‌ی قبائلی پاکستان باشد. گه‌گاهی هم برای مجلات القاعدة مطلب می‌نویسد. مسجد ابوقتادة عبارت بود از یک سالن در یک باشگاه در منطقه‌ی مارلبون به اسم «فور فذرز کلوب». باشگاه، تقریبا متعلق به شهرداری مارلبون بود و ابوقتادة هر جمعه، آن سالن را به مدت دو ساعت و نیم برای برگزاری نماز اجاره می‌کرد. خانمی که مسئول این باشگاه بود درخواست‌های دستگاه‌های اطلاعاتی را برای اجازه ندادن به ابوقتادة جهت سخنرانی رد می‌کرد و بر آزادی بیان تأکید داشت. من مدام با ابوقتادة و ابوالولید دیدار داشتم و تعدادی از جوان‌ها دور وبرشان بودن که اصلی‌ترینشان شاکر عامر بود که عربستانی‌ بود و جواز اقامت دائمی انگلیس را داشت. او از دوازده سال پیش تا کنون در گوآنتانامو زندانی است. خطبه‌های نماز جمعه‌ی ابوقتادة محلی بود که الجزائری‌ها از کل اروپا خود را به آن می‌رساندند از اشتوتگارد در آلمان و میلان و از بلژیک و از آمستردام و پاریس. شبکه‌اش شبکه‌ای جهانی بود. ابوقتادة در سال ۱۹۹۴ که گذرنامه‌ی آبی‌ رنگ دریافت کرد (چون آن موقع پناهنده بود) سفری به استرالیا داشت و در آنجا هم با شبکه‌ای از بنیادگراها ارتباط گرفت. این مطلب در رسانه‌ها گفته نشود.

ابوقتادة الفلسطینی
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000356/nf00356145-3.jpg

*درباره این چیزی که گفتی مطمئنی؟
-بله. همه در سازمان این را می‌دانستند ولی تا الان در رسانه‌ها گفته نشده بود. من تأکید می‌کنم که با شبکه‌ای از بنیادگرایان در سیدنی و مشخصا در منطقه‌ی کالیمبا ارتباط گرفته بود. مسجد آن منطقه مانند دیگر مساجد استرالیا در آن زمان، عبارت بود از یک واحد اجاره‌ای و مسجد رسمی نبود. مسجد کویبرج در محله‌ی کویبرج در ملبون هم همینطور. ابوقتادة در سال ۱۹۹۴ این شبکه را تشکیل داد و دست به گسترش آن زد. در سال ۲۰۰۵ چهارده نفر دستگیر شدند که اتهامشان برنامه‌ریزی برای سیزده عملیات استشهادی در استرالیا بود. این مجموعه‌ها تأسیسات هسته‌ای استرالیا را برای عملیات بررسی کردند ولی استرالیایی‌ها از سال ۱۹۹۸ حواسشان نسبت به این گروه‌ها جمع بود و آنها را زیر نظر داشتند.

*شده بود که خود تو از طرف آن دستگاه اطلاعاتی غربی که در خدمتش بودی به استرالیا بروی؟
-بله، در سال ۲۰۰۰ برای تضمین امنیت اولمپیک سیدنی. در همان سفر بود که به همه‌ی آن مساجد سفر کردم و شناختمشان.

*به عنوان عضو القاعده سفر کرده بودی و یا به عنوان جاسوس ضد القاعده؟
-هر دو. بهانه‌ی ظاهری‌ام این بود که برخی از اقوامم می‌خواهند در طرح‌های ساخت و ساز استرالیایی‌ها پیش از المپیک سرمایه‌گذاری کنند. من توافقنامه‌ای بین حکومت طالبان و دولت استرالیا جهت تضمین امنیت بازی‌های المپیک و حمله نشدن به آن از طرف گروه‌های جهادی منعقد کردم.

به ابوقتادة گفتم که چند نفری از اقوامم می‌خواهند در طرح‌های استرالیا سرمایه‌گذاری کنند، کسی را می‌شناسی که بتواند کمک کند؟
گفت: بله می‌شناسم.
مر با یک گروه در انجا آشنا کرد. ابوقتادة در سال ۱۹۹۴ یک ماه در استرالیا مانده بود و در همان مدت حدودا ۶۰ سخنرانی ایراد کرده بود، یعنی متوسط دو سخنرانی در هر روز. اکثریت اعضای شبکه‌اش در استرالیا از جوانان اهل سنت لبنانی مهاجر بودند.


در سال ۲۰۰۰، دستگاه اطلاعاتی‌ای که با آن همکاری می‌کردم از من خواست تا از طریق جمع‌آوری اطلاعات، به آنها در تضمین امنیت المپیک کمک کنم و ببینم آیا سازمان‌های جهادی قصدی برای حمله به المپیک و تکرار چیزی شبیه قضیه المپیک ۱۹۷۲ مونیخ دارند یا نه. [در سال ۱۹۷۲ یک گروه فلسطینی با حمله و گروگان گرفتن ورزشکاران اعزامی از رژیم صهیونیستی، آنها را کشت]. من پیش از رفتن به استرالیا به لبنان و پاکستان و افغانستان سفر کردم. بخشی از مأموریتم و چیزی که از من خواسته شده بود دیدار با ابوقتادة الفلسطینی بود. در عمل هم بعد از آنکه آن داستان را برای توجیه حضور خودم در استرالیا از خودم در آوردم، ابوقتادة ترتیب دیدارم را با هسته‌هایی که در جریان دیدارش از استرالیا در سال ۹۴ در آنجا تأسیس کرده بود داد. پیش از رسیدن به استرالیا و در زمان حضورم در لبنان و خصوصا در اردوگاه آوارگان فلسطینی عین الحلوة و طرابلس و همچنین در پاکستان به هیچ برنامه‌ای از طرف سازمان‌های اسلامگرا برای حمله به المپیک برنخوردم.
ابوقتادة الفلسطینی
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000356/nf00356147-1.jpg
بعد از رسیدنم به افغانستان [در مسیر استرالیا] یکی از دوستان دعوتم کرد که به دیدار والی ننگرهار برویم. در مکتب والی، برخوردیم به وزیر ورزش و جوانان در حکومت طالبان. وقتی گفتم که همین روزها برای دیدار با اقوام سفری به استرالیا خواهم داشت، ابراز تمایل کرد که برای شرکت در المپیک، به استرالیا سفر کند. وزیر ورزش و جوانان حکومت طالبان گفت که طالبان درخواستی برای کمیته‌ی بین‌‌المللی المپیک فرستاده مبنی بر اینکه طالبان، نماینده‌ی افغانستان در المپیک باشد. ولی از آنجا که کرسی افغانستان در سازمان ملل هنوز در اختیار ائتلاف شمال به رهبری برهان‌‌‌الدین ربانی و احمد شاه مسعود است [و جهان، ائتلاف شمال را به عنوان حاکم افغانستان به رسمیت می شناسد] دعوت به شرکت در المپیک برای آنان ارسال شده است نه حکومت طالبان. این درحالی است که طالبان بر حدود نود درصد خاک افغانستان سیطره دارد و آنان فقط بر حدود پنج درصد افغانستان مسلط‌اند. وزیر ورزش و جوانان طالبان ادامه داد: «بهتر بود از طالبان برای حضور دعوت می‌شد نه از ائتلاف شمال ولی متأسفانه از آنان دعوت شده است. ما دوست داشتیم که در المپیک شرکت کنیم تا ضمن اعلام وجود و اعلام حضور، به نوعی از طرف جامعه‌ی جهانی به رسمیت شناخته شویم.»
در این لحظه فکری به سرم زد که خودم هم آن را دیوانه‌وار تلقی کردم و خیال نمی‌کردم تأثیری داشته باشد.

*چه فکری؟
-به او گفتم من در استرالیا یک آشنای لبنانی‌الاصل دارم که در کمیته‌ی بین‌المللی المپیک حضور دارد. می‌توانم با او صحبت کنم و ببینم در این موضوع تا چه حد می‌شود به تفاهم رسید. ولی از تو هم چیزی می‌خواهم و آن هم اینکه، استرالیایی‌ها می‌ترسند سیزده جنبش جهادی‌ای که در خاک افغانستان حضور دارند، از کشور شما به عنوان پایگاهی برای [طرح‌ریزی] حمله به المپیک استفاده کنند.
وزیر گفت: ما مطلقا به این گروه‌ها اجازه نخواهیم داد که با مرکز قرار دادن افغانستان، به المپیک حمله کنند.
گفتم: این را به استرالیایی‌ها گفته‌اید؟
گفت: نه، چون ما تماسی با استرالیایی‌ها نداریم.
گفتم: می‌توانی از گروه‌های جهادی حاضر در افغانستان تعهد بگیری که به المپیک سیدنی حمله نکنند؟
گفت: طی یک هفته جواب خواهم داد.
یک هفته نگذشته بود که از طرف ملا وکیل، مسئول وزارت خارجه‌ی طالبان فرستاده‌ای سراغم آمد و گفت که ملا عمر با اسامه بن لادن و همه‌ی جنبش‌ها و سازمان‌های جهادی حاضر در افغانستان حرف زده و به آنها گفته است که «مطلقا هیچ طرفی که در افغانستان باشد یا هیچ همپیمان او در خارج افغانستان، به المپیک حمله نخواهد کرد.» او ادامه داد که ملا عمر با همه‌‌شان صحبت کرده و گفته است: «المپیک، خط قرمز است. نمی‌‌خواهیم هیچ گروهی به آن حمله کند چونکه می‌خواهیم با حکومت استرالیا به توافق برسیم.»

از من خواست که به حکومت استرالیا خبر دهم که طالبان آماده‌ی تفاهم با آنهاست. من هم به نوبه‌ی خودم به او وعده دادم که این کار را خواهم کرد به شرط آنکه احدی از هویتم مطلع نشود.
پانزدهم آگوست ۲۰۰۰ به فرودگاه سیدنی رسیدم. آنجا یک کارگروه مشترک از دستگاه اطلاعاتی استرالیا و آن سیستم اطلاعاتی غربی که با آنها همکاری داشتم در انتظارم بودند. در جلسه‌مان طرح ابتکاری خودم و معامله‌ای را که به حکومت طالبان پیشنهاد داده بودم شرح دادم. نماینده‌ی آن دستگاه، خیلی از طرح خوشش آمد و بسیار خوشحال شد و گفت: انتظار چنین طرحی را نداشتیم. سپس به شوخی گفت: «همین الان هنوز نرسیده، کاری که بعهده‌ات بود را به بهترین وجه نجام داده‌ای و امنیت المپیک را تضمین کرده‌ای، حال می‌توانی به همانجایی که از آن آمدی برگردی.» من نپذیرفتم و اصرار کردم که همان هفت هفته‌ای که برای مأموریتم در استرالیا تعیین شده بود را در آنجا مشغول باشم. گفتم که این، تعهدی کامل از طرف ملا عمر است و همه‌ی گروه‌های جهادی هم ملزم به آن هستند. پرسید چه چیزی به ما درباره این تعهده، تضمین می‌دهد؟

گفتم: دعوت از وزیر ورزش حکومت طالبان برای حضور در المپیک در رأس یک هیئت کوچک از طرف طالبان برای شرکت در المپیک، به عنوان عضو ناظر. این هیئت به محض رسیدن به استرالیا، بر چیزی که من به شما گفته‌ام تأکید خواهد کرد.

۴۸ ساعت بعد، رسانه‌ای استرالیایی خبری منتشر کردند مبنی بر اینکه از طالبان دعوت شده که در المپیک شرکت کنند و هیئتی را به عنوان عضور ناظر، اعزام نمایند.

در عمل هم وزیر ورزش طالبان به همراه سه نفر از وزارتخانه‌اش به استرالیا آمدند. او از این شرکت خیلی خرسند بود. پرچم طالبان را هم با خود حمل کردند. وزیر افغان به دولت استرالیا اطلاع داد که پیامی که من برایشان برده بودم درست بوده است و ملاعمر خودش ضامن این موافقت‌نامه‌ی شفاهی است.

طالبان معتقد بود که مشارکت در المپیک سیدنی اولین گام برای به دست آوردن کرسی سازمان ملل به عنوان عضو ناظر است.

*برگردیم سر فعالیت‌های ابوقتادة الفلسطینی. تو گفتی که پول‌هایی که یاران او در انگلیس به دست می‌آوردند حاصل از سرقت یا به اصطلاح خودشان «غنیمت» بود. ولی طلبان دست به کاری شبیه به همین می‌زد: مواد مخدر می‌فروخت تا پول فعالیت‌هایش را تأمین کند.
-داستان طالبان فرق داشت. طالبان مواد مخدر را در خاک خودش تولید می‌کرد و در خاک خودش می‌فروخت. ولی انگلیس کشور ابوقتادة نبود ولی او دزدی از بانک‌ها و رستوران‌ها و شرکت‌های مخابراتی را توجیه می‌کرد. دزدی‌ها هم ارقام نجومی بود. از آن بدتر اینکه این گروه ها لندن را «دارالحرب» تلقی می‌کردند.

*روابط ابوقتادة با ابوحمزة المصری چطور بود؟
-رقابت شدیدی در جذب ملیت‌های مشخصی از شمال آفریقا داشتند، خصوصا جوانان الجزائری متخصص در امور جعل. الجزائری‌هایی که دور و بر این دو نفر بودند، استاد جعل کارت اعتباری بودند. وقتی که مثلا یک دستگاه کامپیوتر لازم داشتی، این‌ها با کارت‌های اعتباری جعلی می‌خریدند و بعدش آن را به نصف قیمت اصلی به تو می‌فروختند. یک سری گذرنامه‌ی جعلی فرانسوی داشتند که جای اسمش خالی بود. یکی از رهبران القاعده در اروپا، از طریق یک واسطه‌ی متخصص در امور اسناد جعلی توانسته بود ۵۰ گذرنامه‌ی اصل آفریقای جنوبی گیر بیاورد. طبعا این غیر از گذرنامه‌‌های ایتالیایی و فرانسوی جعلی بود. بگذار داستانی تعریف کنم.

ابوحمزة المصری
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000356/nf00356145-1.jpg

یکی از اعضای القاعده در اروپا، با یک گذرنامه‌ی فرانسوی یک حساب بانکی باز کرد و اطلاعات آن گذرنامه‌ی جعلی را هم ارائه داد. در طی یک دوره‌ی طولانی اقدام به برداشت و واریز پول به حساب و پاس کردن چک کرد. آن هم برای او خط اعتباری و کارت اعتباری صادر کردند. او هم وامی گرفت و آن را پرداخت. در طول یک سال هم حسابش را کاملا پاک نگه داشت. آن وقت بود که ضربه‌ی کاری‌اش را زد و از طریق وام و کارت اعتباری و تلفن، حدود شصت هزار لیره‌ی استرلینگ از بانک پول دزدید. وقی غیبش زد شروع کردند گشتن به دنبالش. وقتی سراغ اوراق و مدارکی که داده بود رفتند دیدند اسمش در گذرنامه‌ی جعلی فرانسوی‌اش غمیمة است اما نام خانوادگی‌اش «یا کفار» است بنا براین اینها داشتن دنبال آقای «غنیمة یا کفار» می‌گشتند [غنیمة یا کفار یعنی: ای کافران، این غنیمت بود!]

*تو در شناسایی این گذرنامه‌ها نقش داشتی؟
-دستگاه اطلاعاتی‌ای که با آن همکاری داشتم از وجود این گذرنامه‌های جعلی مطلع بود و آنها را یکی بعد از دیگری شناسایی می‌کرد. در حقیقت خود آن دستگاه اطلاعاتی یک سری گذرنامه‌ به صورت ظاهرا قاچاقی بیرون داده بود که به دست این افراد برسد و بدین ترتیب، سفرهای‌ آنها را زیر نظر داشته باشد. ابوقتادة گذرنامه‌های آفریقای جنوبی آماده‌ی استفاده داشت و من خودم آنها را دیده بودم.

*به صورت مستقیم با ابوحمزة المصری کار کرده بودی؟
-بله. موقعی که به عنوان فرستاده‌ی القاعده فعال بودم، چند باری با او دیدار داشتم. موقعی که جنگ کوزوو شروع شد، ابوحمزة مایل بود گروه‌هایی جهادی تشکیل دهد و آنها را به آنجا بفرستد تا مثل جنگ بوسنی فرمانده آنان باشد. به خود من گفت که یک سری هیئت امدادرسانی اسلامی در کوزوو هست که هدف اول ما خواهد بود و ما باید بر آن‌ها و دارایی‌هایشان سیطره پیدا کنیم. حرفش بهت‌زده‌ام کرد و پرسیدم چرا می‌خواهی این کار را بکنی؟
او در جواب به یک حرف شیخ الاسلام ابن تیمیة استناد کرد که می‌گوید جهاد، اولویت است. فلذا حتی اگر افراد گرسنه و فقیر و یتیم هم وجود داشته باشند باید پول را در راه جهاد خرج کرد. ابوحمزة معتقد بود باید بر دارایی‌هایی هیت‌های امدادرسانی مسلط شد و از مجاهدین حمایت کرد و گفت: مسئولین این مؤسسات اگر مقاومت کردند قتلشان جایز است. ابوحمزه این را گفت چون معتقد بود اکثریت غالب کارمندان این مؤسسات جاسوس‌اند.
این حرفش را وقتی در افغانستان برای ایمن الظواهری نقل کردم، ظواهری او را مجنون و عقب‌مانده خواند. خوب حرف ظواهری را یادم است که با لهجه‌ی مصری گفت: «خدایا، این [ابوحمزة] عجب آدم دیوانه و نادانی است.»
ابوحمزة المصری
https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000356/nf00356145-2.jpg

*راست است که می‌گویند ابوحمزه دستش موقع خنثی کردن مین قطع شده؟
-نه. این حرف درست نیست. ابوحمزة دستش به دلیل عدم التزامش به آموزش‌های ابوخباب [مسئول آموزش مواد انفجاری در آموزشگاه‌ای افغانستان] موقع آموزش دیدن کار با مواد منفجره قطع شد. مشکل این بود که این آدم [ابوحمزه] فکر می‌کرد همه چیز را بلد است این دلیل شکستش بود.


ادامه دارد ...

قسمت‌های قبل:
-توضیحی درباره مصاحبه‌ی «رمزی» با روزنامه‌ی الحیاة
-قسمت اول
-قسمت دوم
-قسمت سوم
-قسمت چهارم
-قسمت پنجم
-قسمت ششم
-قسمت هفتم
-قسمت هشتم
-قسمت نهم
-قسمت دهم

*مسائل ذکر شده در این سلسله مطالب، لزوما بیانگر دیدگاه جهان نيوز نیست و تنها از جهت حفظ امانت به صورت کامل ترجمه شده است.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


United States
طالبان و سیدنی؟
این طالبان کجاها نرفتن