جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰

دعا خواندن آقا بر صورت کودک نابینا +تصاویر

دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۷:۱۳
کد مطلب: 252149
مقام معظم رهبری فرمودند: احسن احسن، هم شهید خدمت و هم شهید وحدت؛ وقتی از نزدیک با شهید محمدزاده برخورد داشتم، مهربانی و خنده و شادابی را در صورت این شهید می دیدم.
در سفر هشت روزه رهبر انقلاب به خراسان شمالی، دیدار با اقشار مختلف از جمله خانواده شهدای استان از نکات برجسته سفر ایشان بود.
 
حضرت آیت الله خامنه ای در جریان این سفر در منزل شهید رجبعلی محمدزاده از شهدای وحدت حضور یافت تا به بهانه سومین سالروز شهادت وی با خانواده این شهید دیداری صمیمی برگزار کنند.
 
به گزارش جهان به نقل از خبرگزاری دانشجو،  گزارشی از حال و هوای این دیدار تهیه کرده که مشروح آن در ذیل آمده است: 
 
پدر شهید محمدزاده می گوید: ظهر بود، یک نفر آمد و گفت حاج آقا شما چند تا بچه داری، گفتم شش تا پسر و یک دختر دارم. پرسیدم برای چه سوال می کنید، گفت: بچه ها و نوه هایت را جمع کن، نزدیک اذان مغرب و عشاء ماشین می فرستیم دنبال شما که بروید ملاقات مقام معظم رهبری.
 
یکی از دوستان قاسم (برادر شهید) وقتی متوجه شد که می خواهیم به دیدار آقا برویم با خواهش خودش را به جای فامیل ما جا زد تا آقا را ببینند.
 

 
از اذان مغرب و عشاء تا ساعت 21 منتظر بودیم تا اینکه بالاخره ساعت 21:10 همان کسی که صبح زنگ زد، آمد و گفت: چند نفرید؟ گفتیم 35 نفر. گفت: الان دو تا ماشین می فرستیم سرکوچه سوار شوید که به دیدار آقا بروید. با خودمان گفتیم مگر می شود 35 نفر آدم در دو ماشین جا شوند.
 
پنج دقیقه بعد دو نفر محافظ آمدند و وارد خانه شدند، همه موبایل ها را جمع کرده و تلفن را نیز قطع کردند.
 
مبل ها را جا به جا کردند و خبر خوشحال کننده و باور نکردنی را به ما دادند؛ آنها گفتند: مقام معظم رهبری خودشان به منزل شما تشریف می آورند.
 
برات محمدزاده، برادر شهید می گوید: ما همیشه با خودمان می گفتیم آقا که در مشهد به منزل شهید رفته چرا اینجا به خانه ما نمی آید.
 
دختر شهید هم می گوید: ما منتظر بودیم که به خدمت آقا برسیم اما از لحظه ای که این خبر تشریف فرمایی آقا را به ما دادند تا لحظه ای که آقا را به چشم خودمان ببینیم، تشریف فرمایی آقا برایمان باور نکردنی بود.
 

 
برادر شهید می گوید: یکی از همراهان آقا که از جانبازان هشت سال دفاع مقدس هم بود، آمد و با گریه به من گفت: آقا ساعت هشت امشب به خانه حاجی می آید.
 
وقتی حضرت آقا وارد حیاط خانه شدند، پدر شهید به حیاط رفت و ضمن خوش آمدگویی دست آقا را بوسید و ایشان را به داخل منزل دعوت کرد.
 
اهل منزل با صلوات به آقا خوش آمدگویی گفتند که آقا نیز با همه اهل منزل احوال پرسی گرم و پدرانه ای کرد، اما به طور ویژه به دنبال مادر شهید می گردند و می گویند: شما مادر شهید هستید و با ایشان احوال پرسی خاص می کنند.
 
در سمت چپ آقا مادر شهید و در سمت راست آقا پدر شهید می نشینند و پسرها که آنها نیز مو سفید کرده اند به ترتیب کنار پدر می نشینند.
 
طبق معمول آقا از اهل خانه می پرسند و پدر می گوید: با شهید هفت تا پسر و یک دختر دارم.
 

 
آقا: ما شاءالله پس شما بحث ازدیاد نسل را رعایت کردید، بچه ها چند تا بچه دارند (نوه ها)؟
 
برادرها که به ترتیب نشسته اند یک به یک گزارش می دهند:
 
رمضان: من از بابا چیزی کم ندارم، من هم هفت تا دارم.
 
آقا با خوشحالی: آفرین کار خوبی کردید.
 
برات چهار فرزند، منصور سه فرزند، اما همین که به مجید می رسد و او می گوید: یک فرزند، کار خراب می شود! آقا در جواب می گویند: بحث ازدیاد نسل را شوخی نگیرید، خیلی جدی است، جوان ترها توفیقشان در بچه دار شدن کمتر است، شما از حاج آقا یاد بگیرید.
 
قاسم دو فرزند و حمید هم یک اولاد از خدا گرفته است و همچنین زینب خانم خواهر شهید هم صاحب پنج فرزند است.
 
برات برادر شهید به شوخی می گوید: آقا جان، این 40 نفر که اینجا نشسته اند همه عروس ها و نوه های حاج آقا هستند.
 
آقا: من توفیق داشتم که مشهد خانه بچه های شهید هم بروم.
 
پدر شهید: آقا بچه های شهید هم اینجا هستند.
 
آقا با خوشحالی سوال می کنند، کجا نشستند؟
 
پسر و دخترهای شهید هم به ترتیب بلند شدند و سلام کردند و آقا قبل از همه احوالات مادر را پرسیدند.
 
از علیرضا تنها پسر و آخرین فرزند شهید پرسیدند شما چه کار می کنید؟
 
علیرضا: من الان در مقطع سوم متوسطه در دبیرستان شهید مطهری مشهد درس می خوانم که آقا با تایید گفتند خیلی خوب.
 
فاطمه محمدزاده فرزند بزرگ شهید به آقا گفت: دانشجوی مهندسی متالوژی دانشگاه فردوسی مشهد هستم.
 

 
آقا فرمودند: به نظر شما مهندسی متالوژی برای خانم ها کاربرد دارد؟
 
دختر شهید: نه کاربرد ندارد، انشالله می خواهم بعد از کارشناسی دوباره کنکور بدهم تا رشته ای را بخوانم که در زندگی بتوانم از آن استفاده کنم.
 
آقا: زحمت خود را هدر ندهید، تلاش کنید از کارشناسی ارشد تغییر رشته بدهید.
 
زهرا دختر دوم شهید: من هم در دانشگاه آزاد مشهد، پزشکی می خوانم.
 
آقا: سال چندمی؟
 
زهرا: سال دوم هستم.
 
بعد از گزارش مقاطع تحصیلی مقام معظم رهبری که از ازدواج بچه ها خبر نداشتند، فرمودند: هرچه زودتر ازدواج کنید؟
 
دختر خانم ها به آقا گفتند: آقا ما ازدواج کرده ایم.
 
آقا با خوشحالی: پس شوهرانتان کجا هستند؟
 
میثم علی آبادی همسر فاطمه و هادی محمد زاده همسر زهرا که پسر رمضان برادر بزرگ شهید است، هر دو با ادب و احترام با آقا احوال پرسی کردند.
 
آقا: بچه هم دارید؟
 
دختر خانم ها: نه تازه عروسی کردیم.
 
آقا: مواظب باشید درس خواندن مانع بچه دار شدنتان نشود.
 
نوبت به عزیزترین شخص مهمانی یعنی مادر شهید رسید؛ آقا اصلی ترین سوال را از او پرسیدند: مادر شما از شهید بگویید؟
 
مادر شهید: ما که شهید را زیاد ندیدیم؟
 
آقا: چرا مادر؟
 
مادر شهید: چون یکسره در حال خدمت بود.
 
آقا: احسن احسن هم شهید خدمت و هم شهید وحدت، وقتی از نزدیک با شهید برخورد داشتم، مهربانی و خنده و شادابی را در صورت ایشان می دیدم، و توی کار هم با همه کنار می آمدند.
 

 
آقای شوشتری خیلی عزیز بود و درسته که آقای شوشتری فرمانده بود، ولی شهید محمدزاده هم خیلی در سیستان و بلوچستان زحمت کشید.
 
اگر شما می بینید امروز کشور دارای ثبات سیاسی است، دارای تحرک به سمت جلو و برجستگی و پیشرفت هایی در عرصه های مختلف است، این به برکت امنیتی است که وجود دارد و این امنیت را چه کسی به وجود آورد؟
 
اینها اگر نبودند امنیت وجود نداشت؛ لذا شما الان ببینید ضد انقلاب ها در هر گوشه کشور نسبت به هر قضیه ای که معترض شوند، تیزی حمله شان به طرف سپاه و بسیج است؛ چون اینها ضامن امنیت کشور بودند، وقتی کشور امنیت داشت دانشگاهش می تواند کار کند، پژوهشگاهش تولید علم کند، بخش های مختلف می توانند فکر کنند، برنامه ریزی و اقدام کنند، وقتی امنیت نبود، هیچ کدام از اینها امکان پذیر نیست، امنیت را اینها برای ما تامین کردند.
 
این را جوان ها هم بدانند، هم آقا (پسر شهید) و هم خانم ها که فرزندان شهیدند و هم همه جوان ها ی فامیلتان بدانند افتخاری که ما به شهدا می کنیم یک افتخار گزاف نیست و از روی منطق و استدلال قوی است، برای اینکه این شهید علاوه بر اینکه به مراتب بالای انسانی دست پیدا کرده و توانسته از خودش برای یک هدف بالا بگذره، علاوه بر این به من شخصی به شمای شخصی خدمت کرده، به کشور خدمت کرده، خدمت بزرگ چون امنیت را تامین کرده، این مخصوص شهید محمدزاده هم نیست، مال همه شهداست.
 
منتها یک عده ای در جنگ بودند، آن جور امنیت را حفظ کردند، یک عده ای بعد از جنگ؛ شهید محمدزاده هم در جنگ شاید 10 بار بنا بود شهید شود، منتها خدای متعال نگهش داشت که اینجا نقش آفرینی کند.
 

 
بعد هم در سیستان و بلوچستان یک حادثه درست کند و همه را متوجه ارزش شهادت کند.
 
بعد از پایان سخنان آقا، ایشان قرآن می خواهند تا برای خانواده شهید یادگاری بنویسند.
 
پدر شهید به آقا می گوید: آقا من قبلا تهران آمدم و یک قرآن یادگاری گرفتم آقا هم یک قرآن به همسر شهید تقدیم می کنند؛
 
«اهداء به خانواده سردار شهید عزیز رجبعلی محمدزاده، امضاء سید علی حسینی»
 
مادر شهید وقتی قرآن را از دست آقا گرفت گفت، آقا بهترین هدیه من شما هستید، شما عزیز و رهبر ما هستید.
 
حضرت آقا هم دعا کردند: «انشالله خدا درجات شهید را عالی کند و روز به روز برکات خودش را بر شما و بر همسر شهید، فرزندان شهید نازل کند انشالله.
 
و انشالله شما را از آن نورانیتی که خدای متعال مقدر فرموده برخوردار کند و خدای متعال برای بازماندگان شهداء یک نوری را مقرر کند.
 
کودک مریض و نابینایی در جلسه بود که از همان ابتدای جلسه ناآرام بود و خانم ها نمی توانستند او را آرام کنند، او فرزند یکی از دوستان قاسم بود.
 

 
بعد از اهدای قرآن بچه را نزد آقا بردند تا ایشان برای سلامتی بچه دعا کند، رهبر انقلاب هم دستی بر صورت بچه کشیدند، دیگر بچه جیغ و فریاد نمی زد، آقا هم بر قندانی ذکر خواندند و به مادرش دادند و گفتند از این قندها به فرزندتان بدهید.
 
وقت رفتن فرا رسیده بچه ها هدیه هاشان را از آقا گرفته اند، اما هنوز همه با چشم به یکدیگر می فهمانند که یکی باید یادگاری اصلی را بگیرد؛ بالاخره میثم علی آبادی، همسر فاطمه چفیه آقا را از ایشان گرفت.
 
دیدار صمیمی و دوست داشتنی تمام شد، وقتی در حیاط باز شد که آقا از خانه خارج شود، حدود 50 یا 60 نفری که پشت در خانه منتظر بودن یک صدا فریاد می زنند: «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند»، «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست»، گرچه همراهان ایشان مانع از نزدیک شدن مردم می شوند، اما آقا به میان همسایه های شهید رفته و به ابراز احساسات آنها پاسخ داد و از آنها تشکر کرد.
 
محسن ایزانلو همسایه رو به روی منزل شهید می گوید: من دو روز است که در اینجا کشیک می دهم تا آقا را ببینیم، من مطمئن بودم که آقا به دیدار خانواده شهید محمدزاده می آید.
 
برادر محسن یعنی رضا ایزانلو نیز چفیه ای که چند دقیقه بیشتر بر دوش آقا گذاشته نشده بود را به یادگار گرفت.
 
قاسم، برادر کوچکتر شهید در پایان این گزارش می گوید: شب قبل از روزی که آقا می خواستند به خراسان شمالی سفر کنند، حضرت آقا را در خواب دیدم که به خانه ما آمدند و با بچه ها شوخی و خنده می کند، همان تصویر خواب در بیداری برای ما تکرار شد.
 
وی درباره نصیحت های شهید به برادران خود می گوید: رجبعلی همیشه به ما تذکر می داد، اگر برای دیگران کار می کنید، نتیجه کار شما را فقط دیگران می بینند، ولی اگر برای رضای خدا کار کنید، همه عالم کار شما را می بینند.
 
سردار رجبعلی محمد زاده به همراه سردار شهید نورعلی شوشتری 26 مهرماه سال 88 در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان طی عملیات انتحاری گروهگ تروریستی ریگی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند، روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *