صادق کرمیار سالها پیش که کتابخانههای زیادی در تهران نبود، همراه مادرش یک قران میداد و به کتابخانه کانون پرورش فکری میرفت و کتاب میخواند. کرمیار از همان وقت مشغول جمعآوری اطلاعات برای نوشتن کتاب «نامیرا» بوده؛ از زمان کودکی و آن روزها که به دستههای سینهزنی میرفته. شخصیت مختار در این کتاب کمرنگ است و به ندرت رفتار و احوالات او گزارش شده و نویسنده معتقد است همینقدر که از مختار بدانیم بس است. چون مختار جریان مؤثری در تاریخ راه نینداخته است.
گفتگوی «پنجره» با این نویسنده را در ادامه بخوانید:
پروسه نوشتن کتاب از چه سالی شروع شد؟ منابع اطلاعاتی و دیتاهای اصلی شما چه بود؟ منظورم یک فرمول برای نوشتن کتاب در زمینه تاریخ اسلام نیست. بهدست آوردن منابع و جمعآوری اطلاعات از 30 - 40 سال پیش شروع شد. از همان زمانیکه کودک بودم و به دستههای سینهزنی میرفتم. بعد هم که خواندن و نوشتن یاد گرفتم و کتابهای زیادی میخواندم؛ داستانهای مختلفی را که شاید ربطی به کربلا و واقعه عاشورا و بهطور کلی تاریخ اسلام نداشت تا مدتها بعد که کتابهایی درباره تحلیل واقعه کربلا خواندم. بهطور مستمر این کتابها جزو مطالعاتم بود.
چرا؟ چون علاقه داشتید؟ بهطور کلی به مطالعه علاقه داشتم. طبیعی است که به واقعه عاشورا هم علاقه ویژهای دارم. این علاقه و اشتیاق را مادرم در من ایجاد کرد. البته محله زندگیمان هم بیتأثیر نبود.
خانه شما کجا بود؟ سپه غربی، خیابان قصرالدشت. در این محلهها هنوز هم تکیههای زیادی هست. کنار خانه ما هم تکیه بود و مراسم عاشورا و تاسوعا خیلی با شکوه برگزار میشد. مجموعهای از این عوامل باعث شد شور و اشتیاق در من بهوجود آید و بهطور پیوسته بخوانم و در چنین فضایی باشم.
یادتان هست در آن دوره بیشتر چه کتابهایی میخواندید؟ بله. تام جونز، هکلبری فین، تام سایر و تن تن را میخواندیم. آن زمان کانون پرورش فکری تقریبا دست چپیها بود. از داستانهای ایرانی هم، کارهای صمد بهرنگی را میخواندیم. از همان زمان با داستان آشنا شدم. در دوره دبیرستان سر کلاس ریاضی، رمان میخواندم. تنها زمانیکه وقت داشتم رمان بخوانم سر کلاس ریاضی بود. چرا؟ چون ریاضیام خوب بود. معلم که وارد کلاس میشد به مبصر میگفت یک 20 برای کرمیار بگذار و بعد درس را شروع میکرد. زیر میز داستانهای «بینوایان»، «کنت مونت کریستو»، داستانهای آل احمد و بزرگ علوی را خواندم. از مطالعات تاریخی و دریافتهای خودم از محرم و تکیه و مطالعه داستانها؛ دیتاهای ورودی برای نوشتن کتاب تکمیل شد. از سال 1382 هم نوشتن «نامیرا» را شروع کردم. محمدرضا محمدی نیکو جرقه اولیه داستان را در ذهنم روشن کرد.
چه گفت؟ داستانی برایم تعریف کرد از عبدالله بن عمیر که چه اتفاقهایی برایش افتاد، و گفت اگر درباره این شخصیت بنویسی، داستان خوبی میشود. این ایده در ذهن من ماند تا اینکه کتابهای مختلف تاریخی را درباره «عبدالله بن عمیر» مطالعه کردم و دیدم سند تاریخی و اطلاعات چندانی درباره این شخصیت وجود ندارد. در کتاب تاریخ عضدی چند خط درباره عبدالله نوشته بود که: او مردی بود از قبیله بنی کلب و در جنگهای مختلفی هم شرکت کرده بود. به هر حال تحقیق و مطالعه درباره این شخصیت را شروع کردم.
تاریخ طبری را هم دیدید؟ بله. هر کتابی را که نام عبدالله بن عمیر در آن آمده بود مطالعه کردم. اطلاعات جامعی درباره او وجود نداشت. بقیه را تخیل کردم، چون کاراکترهایی شبیه عبدالله در کوفه زیاد بودند. کوفه مرکز جنگاوران اسلام بود. شخصیتهایی شبیه عبدالله زیاد داشتیم که جزو سرداران جنگهای جهادی اسلام بودند که در واقعه کربلا هم نقش داشتند. عدهای نامه نوشتند، عدهای جزو توابین بودند، بعضی به لشگر ابن زیاد پیوستند. کاراکتر عبدالله مجموعه شخصیت این سرداران است که در کوفه مستقر بودند. عمرو بن حجاج هم همینطور. هنگام نوشتن داستان فکر میکردم چه اتفاقی باعث شد آنهایی که نامه نوشتند، جلو امام بایستند. سعی کردم به این اتفاق از بالا نگاه نکنم. نگاه تحلیل و جامعهشناختی به کوفه نکنم. با نگاه داستانی آدمهای کوفه را ببینم. به همین دلیل در مدت یکسال و اندی که مشغول این کار بودم انگار در کوفه با آدمهای آن دوره زندگی میکردم. بعد از اینکه یادداشتبرداریها تمام شد و نوشتن را شروع کردم، کتابهای تاریخی را کنار گذاشتم و فقط شاهنامه میخواندم، از صبح تا عصر مینوشتم و از غروب تا شب هم شاهنامه میخواندم. خواندن شاهنامه را با نگارش رمان تمام کردم.
چرا شاهنامه؟ فکر میکردید خواندن شاهنامه به وجه حماسی رمان کمک میکند؟ بله. حس میکردم شاهنامه خیلی کمک میکند؛ هم در ساختار و هم در زبان رمان. شاهنامه برای من مثل یک سپر بود برای اینکه در دام کلیشهها و داستانهای معمولی نیفتم. میخواستم داستانی بنویسم که کتابهای تاریخی، تأثیر تحلیلی روی من نگذارد که مجبور شوم بهجای روایت داستان، تاریخ کوفه را تحلیل کنم. این دو نکته باعث شد همزمان با نگارش داستان، شاهنامه را بخوانم و تمام کنم.
قابلیت تصویری رمان «نامیرا» زیاد است، طوریکه خواننده حس میکند نمایشنامهای مقابلش اجرا میشود. داستان، فضاسازی شده و فضای کوفه برای مخاطب به تصویر کشیده میشود. چرا این حالت حس میشود؟ طرح اولیه شما نمایشنامه نبود؟ تعبیر شما کاملا درست است. طرح اولیه، یک فیلمنامه بود. وقتی فیلمنامه مینویسم، بیشتر نگاه نمایشی دارم تا نگاه نقلی و روایی. سعی کردم صحنه به صحنه داستان را با نمایش جلو ببرم. طرح اصلی، فیلمنامه بود که تبدیل به رمان شد.
شما یک فیلمنامه نوشتید و بعد آن را بازنویسی کردید؟ بله. این رمان یک فیلمنامه کامل هم دارد که آماده است.
فکری هم برای ساختنش دارید؟ من نباید به ساخت آن فکر کنم، تلویزیون باید به فکر باشد.
بعضی از آدمها در کتاب «نامیرا» با عقلشان تصمیم میگیرند و همهچیز را با دید عاقلانه نگاه میکنند، مثلا قهرمان قصه، عبدالله همینطور به ماجراها نگاه میکند، نهایتا مناسبات عقلی را کنار میگذارد.از جاییکه قیس بن مسهر را میبیند یا آنجا که خیانتها و فضای فتنه کوفه را میفهمد، موضع عبدالله عوض میشود. این نگاه را میپذیرید؟ نگاه عبدالله چند مرحله داشت. مرحله اول مخالفت با نامه نوشتن به امام حسین (علیهالسلام) بود. میگفت امام اصلا توجهی به نامههای شما نخواهد کرد. چون امام تاریخ را میشناسد و بهتر از ما هم میداند. برادر و پدر خودش و مردم کوفه را خوب میشناسد. امکان ندارد جواب بدهد. عاقلتر از این است که به این نامهها جواب دهد. بعد دید امام جواب داد و راه افتاد. در این مرحله گیج شد و گفت نکند امام اشتباه میکند؟ باید یکجوری جلو امام را گرفت. تا اینکه رفت کمک کند جلو جنگ داخلی را بگیرد. فکر میکرد میتواند تأثیر بگذارد و اجازه ندهد مسلمانان همدیگر را بکشند. به همین دلیل میخواست به ابن زیاد کمک کند. آنجا دید که ابن زیاد اصلا از اسلام تبعیت نمیکند، به نیرنگ و خرید آدمها با تهدید یا تطمیع متوسل شده که اینها رویهای اسلامی نیست؛ بعد کشته شدن مسلم را میبیند. تحلیل شریح قاضی از کشته شدن مسلم هم بیتاثیر نیست، عبدالله را به تردید میاندازد که این تحلیل درست نیست که میگویید مسلم را شما کشتید که به کوفه آوردید. ما نکشتیم! این تحلیلها ذهن عبدالله را به هم میریزد و دچار پارادوکس میکند. تصمیم میگیرد از این پارادوکس فرار کند. نمیخواهد حقیقت را کشف کند. عبدالله اسطوره نشده. او میخواهد فرار کند برود فارس که در جبهه با کفار بجنگد و از درگیریهای شهر خلاص شود. اینجاست که با قیس بن مسهر برخورد میکند و قیس سه جمله میگوید که کلید حل معمای کربلاست. با این سه جمله عبدالله بن عمیر، عمرو بن حجاج و بهطور کلی این طیف را میشناسیم. اولین جمله این است که میگوید: من امام را برای دنیای خودم نمیخواهم، دنیای خودم را برای امام میخواهم. این اولین تحلیل است. تمام کوفیان امام را برای خودشان میخواستند که بیاید و آنها را نجات دهد؛ نه اینکه در خدمت امام باشند و ببینند او چه میخواهد؟ این کلید اول است که ذهن عبدالله را باز میکند. کلید دوم این است که میگوید من برای امام تکلیف تعیین نمیکنم، میروم پیش امام که تکلیفم را از او بپرسم. ببینم او چه میخواهد من انجام دهم. و کلید سوم هم حسی و عاطفی است. این کلیدها باعث میشود حب نسبت به امام و بغض نسبت به یزید شکل بگیرد. میگوید بعد از امام حسین ما انگیزهای برای زندگی نداریم. وجود ما دیگر معنی پیدا نمیکند، پس نباشیم بهتر است. بعد از امام حسین اگر یزید و ابن زیاد را بکشیم، باز هم فایدهای ندارد. بعد از نابودی همه اینها میخواستیم به حسین برسیم، وقتی قرار است حسین نباشد، بود و نبود اینها دیگر فرقی نمیکند. این نگاه عبدالله است و از طرف دیگر این پیچیدگی در رفتار عبدالله و عمرو بن حجاج است که باعث میشود جوانترها مثل ربیع و سلیمه دچار تردید شده و ذهن و تحلیلهایشان به هم بریزد. گیج شدن این نسل از سپاه اسلام، حاصل پارادوکسهای رفتاری مسنترها و باتجربههاست.
کسی مثل مختار هم وارد این قضایا میشود و انتقام میگیرد، اما کار او دیگر تأثیری ندارد. بحث همین است. وقتی میخواهید یک اثر ادبی یا هنری ارایه کنید، وقتی این اثر ماندگار میشود که به تحلیل دلایل و انگیزهها و تأثیرهای آن واقعه تاریخی بپردازید. تاریخ واقعه مختار ارزش کار هنری را ندارد. تاریخ مختار، تأثیری بر زندگی نسلهای بعد از خودش نگذاشت.
به هر حال آن آدمها یکجوری میمردند. بله. چون تاریخ مختار، تاریخی نیست که مؤثر باشد و تاریخی که تأثیری نداشته باشد، به فراموشی سپرده خواهد شد. بنابراین ارزش کار هنری هم ندارد. حتی اگر جذابیتهای بصری و داستانی داشته باشد. جذابیتهای بصری، یک کار تاریخی را ماندگار نمیکند، تأثیرگذاری است که یک واقعه تاریخی را ماندگار میکند.
منظورتان این است که تاریخ مختار حتی به بهانه واقعه کربلا هم بازخوانی و روایت نشود؟ قصه کربلا را بگوییم، چرا بهانه مختار را بیاوریم؟ از هزار سال پیش تا حالا وقایع مختلفی در تاریخ حوزه ایران و عراق اتفاق افتاد. چقدر آدمها کشته شدند. چقدر قتلها، جنایتها و غارتها در شهرهای مختلف، توسط پادشاهان و خلفای مختلف اتفاق افتاده. خیلی از اینها فراموش شده چون کارکرد تاریخی نداشته است. چون تأثیر تاریخی نداشته و فراموش شده. اما عاشورا فراموش نشده چون تأثیر تاریخی دارد. مختار هیچ تأثیر تاریخی در نسلهای بعد نداشته.
چون با فکر انتقام حرکت کرد؟ چرایی مفصلی دارد. هنگامیکه یک واقعه تاریخی اتفاق میافتد باید زمینههایی را که باعث شده آن اتفاق بیفتد، پیدا کنیم. بعد از آن را هم نگاه کنیم، ببینیم این واقعه تاریخی چه تأثیری در عملکرد نسلهای بعدی گذاشته. مجموعه اینها باعث میشود ما بگوییم این واقعه تاریخی ارزش یک کار هنری دارد یا نه، اینکه با کار هنری ماندگار میشود یا نه. چه رسد به اینکه درباره مختار حرف و حدیثهای زیادی هم وجود دارد. از امام سجاد (علیهالسلام) تا ائمه بعدی که بعضی سکوت کردند و برخی مخالف بودند و عدهای قیام مختار را سرمنشأ انشعابهای بعدی شیعه دانستند. همه اینها باعث میشود، اگر ما به همه جوانب واقعه تاریخی نپردازیم نگاه یکسویهای داشته باشیم. درباره سریال مختار باید منتظر شویم و در پایان قضاوت کنیم.
کسانیکه مخالف سریال مختار بودند زمانیکه در حال ساخت بود، میگفتند اگر سریال مختار ساخته شود و ما ببینیم قاتلان امام حسین (علیهالسلام) با چه وضع فجیعی کشته میشوند، دلمان خنک خواهد شد! وقتی دلمان خنک شود، دیگر عاشورا تأثیر خودش را از دست میدهد. مظلومیت کربلا که در ذهنمان تصویر کرده بودیم به مرور از بین میرود. احساس میکنیم خب انتقام گرفته شد. در صورتیکه انتقام عاشورا با کشتهشدن ابن زیاد، یزید و... گرفته نمیشود، چون امام حسین (علیهالسلام) نیامده بود برای اینکه بکشد. امام حسین (علیهالسلام) برای کشتن نیامده بود و برای کشته شدن هم نیامده بود. چون تحلیل درستی از قیام عاشورا نداریم تصور عوام این میشود که وقتی انتقام قاتلان عاشورا گرفته شود، مسأله حل میشود و خیال ما هم راحت میشود و تمام. این تصور، تصور غلطی است. بعضی میگفتند ساخت سریال مختار این تأثیر را در عوام خواهد داشت، البته باید سریال تمام شود تا اظهارنظر کنیم.
در کتاب «نامیرا» هم نگاه اجمالی به مختار دارید و از کنار او رد میشوید. هرجا قرار است از مسلم چیزی بگویید به خانه مختار میروید و نامی هم از او میآورید. تقریبا هر دفعه هم این نکته را یادآوری میکنید که مسلم در خانه مختار است، چون مختار داماد نعمان است و در این خانه جان او در امان است. خب همینطور است. این عین واقعه تاریخی است.
اما مختار علاوهبر اینکه داماد نعمان بوده ظرفیتهایی هم داشته. بله. مختار هم از بزرگان و سران کوفه و جبهه اسلام است. این دو ویژگی با هم مدنظر بوده که مسلم در خانه مختار مستقر میشود. نسبت فامیلی مختار با نعمان مهم است، خویشاوندی مسأله مهمی است که گاهی از تحصیلات و تخصص هم بااهمیتتر بهنظر میرسد. آنموقع هم همینطور بود. الان هم هست و بعد از این هم همینجور خواهد بود. مختار داماد نعمان است. مسلم وقتی وارد کوفه میشود میبیند امنترین جا، بهواسطه همین خویشاوندی، خانه مختار است. در کتاب هم به مختار خیلی جدی نپرداختیم. اما بهعنوان کسی که طرفدار امام حسین (علیهالسلام) بوده به او نگاه کردیم.
پیشبینی شما درباره اینکه اگر مختار در روز واقعه عاشورا در زندان نبود، به کربلا میرفت یا نه؟ میدانیم مبنای سئوال کمی اشکال دارد. اما از نظر شخصیتی اگر زندان نبود در واقعه عاشورا چه میکرد؟ نمیدانم. خیلی امیدوار نیستم که مختار به کربلا میرفت. چون مختار دنبال این نبود که حق را به کرسی بنشاند، دنبال این بود که پیروز شود. او پیروزی را میخواست، شاید حقانیت را نمیخواست.
در سریال هم این ویژگیهای مختار کمکم لو میرود. به او میگویند به مکه برو و نیتت را خالص کن. بله. چون مختار این ظرفیتها را دارد که با نیت خالص از مسیر منحرف شود. امام حسین (علیهالسلام) نمیخواست در جنگ پیروز شود، اما مختار دنبال این بود که پیروز شود به هر قیمتی. به قیمت ترور و پنهانی کشتن. مختار فقط میخواست انتقام بگیرد در صورتیکه امام دنبال انتقام نبود. امام حسین (علیهالسلام) جلو لشگر میایستد و آنها را نصیحت میکند. تفاوت امام با آشیل چیست؟ تفاوت اسطوره با اسوه چیست؟ امام حسین (علیهالسلام) اسوه است. امام جلو لشگر ابن زیاد میایستد و میگوید دلم برای شما میسوزد. درست است بالأخره مرا میکشید، اما عاقبت به خیر نمیشوید و به جهنم میروید، پس از راهی که آمدهاید برگردید. امام حسین (علیهالسلام) با دیدی هدایتگرانه نگاه میکرد. با دید دشمن به آنها نگاه نمیکرد. تکتک آنها را انسان میدید. میگفت قصد کشتن مرا دارید، اما تا وقتی شمشیر نکشیدید، هنوز فرصت دارید که برگردید. مرا نکشید، چون که عاقبت به خیر نمیشوید. به این نگاه دقت کرده و آن را مقایسه کنید با نگاهی که عقیده دارد باید همه کسانی را که قصد کشتن امام را داشتند، از دم تیغ بگذرانیم. نگاه هدایتگر و نگاههای انتقامجو، خیلی با هم فرق میکنند.
دلیل اینکه هیچ واقعه ای همچون عاشورا تأثیر تاریخی نداشته و فراموش شده اما عاشورا فراموش نشده است این است که در حسین علیه السلام چیزی تجلی کرده بود که در جای دیگری جلوه نکرده بود و این بندگی و عبودیت و تسلیم و رضای او در راه خداوند به او عظمتی بخشیده است که در جای دیگر یافت نمی شود. از این جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود حسین منی و انا من حسین و امام صادق(ع) صراحتا میفرماید: لایوم کیومک یا اباعبدالله.