شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 4 May 2024
 
۲

چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟

يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۱:۲۶
کد مطلب: 355456
خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که...
به دستور سروان خلیل،‌من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه‌ی کابل محکوم شدیم. حامد حیدر را زد و ولید مرا. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم،‌ حیدر با همان لهجه ترکی و دوست‌داشتنی‌اش دوبار تکرار کرد: سیدی! سنی ننه‌وین جانی ایکی دانا شالاق ویر. (جون مادرت دو تا کابل دیگه هم بزن)؟
-کابل‌ها به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمی‌خواد.
حامد در حالی که به هر کدام‌مان دو کابل دیگر کوبید،‌گفت:‌(هذا اثنین...! این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دور شید)!
وقتی برمی‌گشتیم بازداشتگاه،‌گفتم: حیدر! مثل این است که راستی راستی حالت خوش نیست،‌ چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟
-حضرت عباسی نفهمیدی چرا؟
-نه.
-خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که بهانه‌ای اربعین آقا امام حسین (ع) هر کدوم‌مون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت!؟
این فکر و مرام و حسین خواهی حیدر برای من درس داشت. این را که شنیدم احساس آرامش کردم. گفتم: چرا خدایی می‌ارزید:‌ذهن حیدر به کجا رفته بود، می گفت بزار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم. به خاطر همین عقیده و مرامش بد وقتی نوحه می‌خواند،‌حتی سامی و قاسم نگهبان‌های عراقی هم تحت تاثیر مداحی‌اش قرار می‌گرفتند.
منبع: کتاب پایی که جا ماند نوشته سید ناصر حسینی پور
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *