به گزارش جهان، ضربه اول که در ادبیات استراتژیستها از اقدامات پیشدستانه در به دست گرفتن ابتکار عمل و اعمال مدیریت بر صحنههای عملیاتی کنشگران حکایت دارد، دارای سابقه دویست ساله در غرب میباشد که ابتداء در حوزه نظامی و جنگهای تهاجمی به تجربههای مکرر آنها رسید که اقدام جرج دبلیو بوش در افغانستان، عراق،... با بهرهگیری از این دکترین بود و حال، اوباما نیز در ادامه سیاستهای اسلاف خود در کره شمالی، سوریه و...، همان روش را به اجراء میگذارد.
جنگ پیشدستانه، جنگی است که برای جلوگیری از حمله به ظاهر قریبالوقوع دشمن، به طور «پیشدستانه» علیه او انجام میشود. در حمله پیشدستانه، تهاجم حریف فوری و حتمی و قطعی است و به دلیل فرصت اندک برای جلوگیری از آغاز آن، چارهای جز حمله پیشدستانه وجود ندارد.
به عبارتی روشنتر، «به دشمن خود حمله کن و آن را خلع سلاح نما، پیش از آنکه به تو حمله کند.» این اقدام نظامی، در مقام دفاع از خود صورت میپذیرد. جنگ پیشدستانه اغلب با جنگ پیشگیرانه، که جهت درهم شکستن یک دشمن بالقوه انجام میشود و در حکم یک اقدام تهاجمی است، یکی انگاشته میشود.
«جنگ پیشدستانه»، مشروع و قابل دفاع و «جنگ پیشگیرانه» در مقابل، نقض حقوق بینالملل تلقی میگردد. در جهان امروز، تمایز میان این دو به شدت محل مجادله و اختلاف است. در جنگ پیشگیرانه، تهدید وجود دارد ولی قریبالوقوع نیست، اما اجتنابناپذیر است. تفاوت این دو، در عامل زمان و اصل غافلگیری است.
واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که با به قدرت رسیدن نومحافظهکاران در آمریکا مورد برنامهریزی کلان آن کشور قرار گرفت، فرصت مغتنمی را به وجود آورد تا سیاست این کشور امپریالیستی امکان تهاجمی در سطح جهانی به خود گیرد تا به این بهانه در کشورهای موردنظر خود اقدامات پیشدستانه را با توجیه پیشگیری از تهدیدات بالقوه به انجام رساند.
بدین جهت در سند راهبرد امنیت ملی آمریکا که یک سال پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ منتشر شد، واژه «پیشدستی» برای مبارزه با تروریسم و دولتهای متخاصم آمریکا مورد استفاده قرار گرفت. بااین وجود، صاحبنظران روابط و حقوق بینالملل، رفتار و عملکرد آمریکا را به خصوص درحمله به عراق، نه جنگ پیشدستانه، بلکه حملهای پیشگیرانه به بهانه واهی وجود سلاحهای کشتارجمعی میدانند که اثبات عدم وجود این سلاحها در عراق، خود موید بهانهجویی آمریکا برای دخالت و کشتارهای فجیع در یک کشور مسلمان بوده است.
در حقوق بینالملل، به صورت عام، توسل به زور ممنوع است. منشور ملل متحد، تنها در دو مورد توسل به زور را مجاز میداند. مورد نخست، دفاع مشروع یا دفاع از خود است که ماده ۵۱ منشور، حق کشورها در دفاع از خود را به رسمیت میشناسد. در صورت وقوع تجاوز، کشورها میتوانند برای دفاع از خود به زور متوسل شوند.
مورد دوم، زمانی است که خود شورای امنیت به عنوان مرجع حفظ صلح و امنیت بینالملل، مجوز توسل به زور را صادر کند. طبیعی است که امکان توسل به حملات پیشدستانه و پیشگیرانه در مورد دوم وجود نداشته باشد و تنها در مورد اول، آنهم با وجود دلائل آشکار و متقن، که دلالت بر تحرکات نظامی در دریا، هوا و زمین از سوی کشور مهاجم داشته باشد، موضوعیت دارد.
از آغاز قرن بیستم الی امروز، این کشورهای غربی هستند که از گسترش ماده ۵۱ منشور ملل متحد برای پیگیری منافعشان استفاده و به عبارتی سوءاستفاده میکنند. این کشورها، تنها با وارد آوردن اتهام به کشورهای دیگر، پیش از آنکه این اتهامات در مرجع بیطرف بینالمللی اثبات شود، اقدام به تهاجم همه جانبه و مرگبار میکنند و مجموعه رفتارهای خود را به حساب حمله پیشگیرانه میگذارند. شورای امنیت سازمان ملل به ویژه کشورهای دارای حق وتو، تاکنون در جهت جلوگیری از سوءاستفادههای حقوقی قدرتهای متجاوز بخصوص آمریکا، انگلیس و فرانسه در دستاویز قراردادن این اصل، اقدامی نکرده تا مانع از گسترش توجیه غیرانسانی جنگهای تهاجمی تجاوزطلبانه و زیادت خواهانه به جای حمله پیشگیرانه شود، چرا که این سه کشور از اعضاء پنجگانه شورا میباشند.
رفتار اخیر آمریکا در مورد سوریه، نمونهای از رفتار متخلفانه و سرکشی از قوانین بینالمللی است. تروریستهای مورد حمایت آمریکا در سوریه، که مولود نامشروع ائتلاف جنایتکارانه آمریکا، رژیم اشغالگر قدس، انگلیس، فرانسه، عربستان، قطر، ترکیه،... میباشند و بر این حقیقت هیچ کس در دنیا کوچکترین تردید ندارد، به وسیله عربستان و با اشاره آمریکا به سلاحهای شیمیایی و کشتارجمعی مسلح میشوند و از این سلاح علیه دولت قانونی سوریه و مردم بیگناه استفاده میکنند، آنگاه آمریکا در عدم کسب ارجاع در شورای امنیت و حتی عدم حمایت سگهای دستآموز خود (اصطلاحی که نشریات اروپایی از آن استفاده میکنند) نظیر انگلیس و فرانسه، همچنان بر تصمیم فردی خود در حمله به سوریه اصرار میورزد و این یعنی یک یاغیگری و قلدری جهانی.
طرح روسیه در بازدید از تأسیسات شیمیایی سوریه توسط سازمان ملل، داروی نجاتبخش برای اوباما است که از فشارهای بیش از حد لابیهای صهیونیست و رژیم جعلی اسرائیل، منگ و بیاراده شده بود و در انتظار ناجی برای رهایی از ورود به منجلاب جدیدی بود که آمریکا به هیچ وجه امکان خروج از آن بحران را ندارد.
استراتژی «ضربه اول»، آیا نباید برای کشورهای مستقل و حقطلب به ویژه مسلمانان در عرصههای فرهنگی، که غرب در اوج استیصال و ورشکستگی ارزشهای الهی و انسانی قرار دارد، مورد اهتمام و برنامهریزی قرار گیرد؟
آیا تاکنون به «ضربههای اول» غرب در حوزههای فرهنگی و اجتماعی با هدف «حفظ خود» و با استراتژی «حملات پیشدستانه و پیشگیرانه» اندیشیدهایم که آثار این ضربات در جامعه ما، چه خساراتی است که به دلیل فقدان این استراتژی در کشورما چه میزان زیانبار و جبرانناپذیر است؟!
آیا وقت این تدبیر برای امیدهای مورد وعده خداوند هنوز فرا نرسیده است؟!