از سال 2007 میلادی و آرام آرام یک بحران عمیق اقتصادی که همچنان ادامه دارد جهان غرب را در هم نوردیده و به همراه خود باعث ایجاد بحرانهای سیاسی و اجتماعی گردیده است. آمریکا با بیش از 15 تریلیارد دلار بدهی در مرکز این بحران قرار گرفتهاند.
بحرانها، غرب را به کجا میبرد؟
29 آبان 1391 ساعت 15:50
از سال 2007 میلادی و آرام آرام یک بحران عمیق اقتصادی که همچنان ادامه دارد جهان غرب را در هم نوردیده و به همراه خود باعث ایجاد بحرانهای سیاسی و اجتماعی گردیده است. آمریکا با بیش از 15 تریلیارد دلار بدهی در مرکز این بحران قرار گرفتهاند.
به گزارش جهان، دکتر مصطفی ملکوتیان* در فارس نوشت: با آغاز دوره رنسانس در تاریخ مغرب زمین یک سلسله تحولات ارزشی و اجتماعی سیاسی در آن سرزمینها به وقوع پیوست. از جنبه ارزشی سیطره کمیت، حسگرایی و مشاهدهگرایی، مادیگرایی و دوری از ارزشهای متعالی مبتنی بر خداپرستی و اومانیسم یا انسانگرایی رخ داد. این ارزشها سپس در سیستمهای سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی نمود یافت و نظامهایی که امروزه مبتنی بر سکولاریسم، مادیگرایی، سرمایهداری، استعمار ملل دیگر و .. میباشند، ظاهر شدند. این نظامها انعکاس مدرنیته بودند که در هر زمینه ویژگی خاصی را نمایانگر بود.
اما این ساختار و تمدن به مرور زمان چهره ظالمانه خود در داخل و محیط بینالملل را نمایان ساخت. تمدن غربی بر بنیادهایی سست بنا نهاده شده است، زیرا بخشی مهم از ماهیت و واقعیت وجودی انسان یعنی جنبههای معنوی او را نادیده گرفته است. وقتی انسان را فقط موجودی مادی بدانیم ، نتیجه عبارت خواهد بود از تعارض منافع هر کس با دیگری و هر جامعه با جامعه دیگر که برای حل تعارضات نیز استفاده از زور مشروعیت خواهد داشت. این همان استعمار است که قرنها ملتهای تحت ستم را چپاول نموده و همچنان به راه و روش خود ادامه می دهد.
از سوی دیگر، با این برداشت جایی برای عدالت در صحنه داخلی نیز باقی نخواهد ماند. بنابراین مشکلات غرب را باید در پایهها و اساس فکری فرهنگ و تمدن غربی یافت.
در دههها و سالهای گذشته ،جهان غرب آرام آرام در بحرانهای فکری، اقتصادی و سیاسی ویژهای فرو رفته و به ویژه بخشی از نخبگان معتقد خود را از دست داده و مدرنیته بشدت آسیبپذیر گردیده است. مشکلات ریشهای تمدن غربی- مدرنیته- به علاوه تحولات جدید دنیای معاصر مانند ورود چالش گران فکری قدرتمند- نظیر اندیشه اسلامی ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی ایران- و توسعه ابزارهای رسانهای و آنچه که از آن تحت عنوان جهانی شدن یاد میشود، همگی دست به دست هم داده و بر شدت بحرانهای فکری در غرب افزوده است.
در این میان از سال 2007 میلادی و آرام آرام یک بحران عمیق اقتصادی که همچنان ادامه دارد جهان غرب را در هم نوردیده و به همراه خود باعث ایجاد بحرانهای سیاسی و اجتماعی گردیده است. آمریکا بیش از 15 تریلیارد دلار بدهی و سایر کشورهای عمده غربی هر یک با چندین تریلیارد دلار بدهی در مرکز این بحران قرار گرفتهاند.
علل، عوامل و دلایل وقوع بحران اقتصادی در غرب
در این رابطه حداقل موارد زیر قابل ذکرند:
1- شرکت در جنگهای بیحاصل
بعد از حادثه 20شهریور(11 سپتامبر)، آمریکا با بهانه قرار دادن "تروریسم "وارد یک سری جنگهای بیحاصل گردیده، تعدادی از دولتهای دیگر غربی را نیز با خود همراه کرد. آنها فکر میکردند "نظم نوینی" را بر جهان حاکم ساخته و نوع جدیدی از سلطه جهانی را سازمان خواهند داد و از منافع اقتصادی آن از جمله سلطه بر منابع انرژی نیز برخوردار خواهند شد. آنها به مرور زمان به مرحلهای رسیدند که نه پیشرفتی در نبرد داشتند و نه میتوانستند از مهلکه خارج شوند. کمااینکه با خروج از عراق با هیچ دستاوردی هم اکنون نیز هم چنان در باتلاق افغانستان گرفتار آمدهاند.
در این جنگها دولتهای غربی به ویژه آمریکا، صدها میلیارد دلار هزینه نمودند؛ پولهایی که اگر در جنگ بیحاصل خرج نمیشد، در رشد و شکوفایی اقتصادی به کار میرفت و رقم بدهیها را نجومی و غیرقابل باور نمیکرد.
2- افزایش بهای انرژی
شکوفایی اقتصاد غرب به توانایی تولید و صدور کالا گره خورده است و این امر زمانی ممکن است که بهای انرژی در حد پایین و یا متعادلی قرار داشته باشد. با توجه به محدودیت منابع انرژیهای فسیلی به ویژه نفت در جهان و استفاده بیش از حد از آن، در سالهای گذشته این منابع بسیار کمتر شده و نفت به جز در یکی دو منطقه مانند خلیج فارس و آمریکای مرکزی (ونزوئلا) در حال تمام شدن است. به این مسئله باید رفتارهای سیاسی غربیان علیه ملتهای دیگر و ایجاد تشنج های سیاسی توسط آنها که قیمتها را بالا میبرند را نیز افزود.
3- گسترش استقلالطلبی در جهان
دهههای پایانی قرن 20 و آغازین قرن 21-یعنی سی سال گذشته- را باید دهههای استقلالطلبی در شکلهای گوناگون آن در جهان دانست. موج استقلال طلبی که از تلاش برای خودکفایی اقتصادی گرفته تا استقلال خواهی سیاسی را شامل میشود، در قارههای مختلف دیده شده و غرب از کنترل آنها ناتوان مانده است. به عنوان مثال، آمریکا زمانی به جز کوباتقریبا سایر کشورهای آمریکای لاتین را در اختیار داشت و از طریق رژیمهای وابسته بر آنها حکومت میکرد و از جمله اقتصاد آنها را رهبری نموده منافع سرشاری را به اقتصاد خود تزریق میکرد. اما امروزه دیگر چنین نیست و با گذشت زمان دولتها و ملتهای آمریکای لاتین رایکی پس از دیگری دشمن خود مییابد و حتی در برخی از دوستانش هم دیگر امید سلطه قبلی اقتصادی و سیاسی را ندارد. در آمریکای لاتین،به جز کوبا، امروزه ونزوئلا، اکوادور، بولیوی، پرو، نیکاراگوئه و ... نیز از گردونه سیطره آمریکا و سایر کشورهای غربی خارج شدهاند.
نمونه دیگر، بیداری اسلامی کنونی در کشورهای عربی شمال آفریقا و خلیج فارس است که آینده منافع غرب در این منطقه ها را تیره میکند. یکی از دلایل یا عوامل اصلی این استقلالطلبی جهانی را باید وقوع انقلاب اسلامی ایران دانست که بدلیل جامعیت آرمانی خود و ایستادگی در برابر غرب و اثبات این نکته که غرب نمیتواند در مقابل ملتها بایستد و آنها را به زانو درآورد، به الگویی جهانی تبدیل گردیده است.
4- سوءمدیریت اقتصادی و مالی
البته بدلیل برخورداری غربیان از تجربه طولانی و صاحبنظران مشهور اقتصادی، این عامل اهمیتی کمتر از سایر عوامل داشته است. زیادهخواهیهای صاحبان تولید و سرمایه و تعقیب سودجوئی بی اندازه از ویژگیهای نظامهای سرمایهداری است. اما اگر این انگیزه کنترل نشود میتواند نتایج اقتصادی غیرقابل کنترلی پدید آورد.
بحران در آمریکا با سوءمدیریت در نتایج پرداخت وامهای زیاد در بخش مسکن آغاز شد و سپس به سایر بخشهای اقتصادی و سایر کشورهای غربی گسترش یافت. وامگیرندگان بخش مسکن نتوانستند وامها را بازپرداخت کنند و بانک ها به مصادره منازل مردم پرداختند. به زودی معلوم شد که دولتهای غربی هر یک چند یا چندین تریلیارد دلار بدهی دارند. این امر وضعیت را بدتر کرده باعث خروج نقدینگی بانکها و ورشکستگی بسیاری از آنها گردید و روند بحران اقتصادی تشدید شد. دولتهای غربی نتوانستند روند بدتر شدن را چاره کنند و با مشکلات و مسائل مختلف از جمله بحرانهای سیاسی مواجه گردیدند.
نتایج احتمالی آینده
بحران اقتصادی که امروزه گریبان غرب را گرفته یکی از مهمترین و طولانیترین بحرانها در طول زندگی غرب بوده است. با توجه به عمیق بودن و جهانی بودن، این بحران در صورت عدم کنترل میتواند نتایج احتمالی زیر را در گذشت زمان به همراه داشته باشد:
1- کاهش قدرت مانور جهانی غرب
در طول زندگی غرب و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم که یک نظام دوقطبی بر جهان حاکم شد و پس از فروپاشی نظام دوقطبی، پول همیشه اهرمی بسیار مهم برای دوستیابی و همراه کردن دولتها با خود برای غربیان بوده است. آنها همیشه از کمکهای اقتصادی در کنار سایر اهرمهای کنترل بهره گرفتهاند. با وقوع و گسترش بحران اقتصادی ، غرب دیگر مانند گذشته نمیتواند از این اهرم برای یارگیری جهانی استفاده کند .
البته غرب در این رابطه به برخی راههای جایگزین پناه برده وسعی میکند از منابع و پولهای وابستگان به خود بهره ببرد. به عنوان مثال، امروزه برای مقابله با محور مقاومت ضدصهیونیستی در منطقه ،از منابع مالی کشورهای وابستهای مانند عربستان، قطر، امارات و غیره برای کمک به تروریستهای ضدسوری استفاده می کند. آشکار است که این روش نمیتواند برای همیشه مفید باشد ،زیرا باعث خالی شدن خزانه دولتهای کمک کننده و مخالفتهای داخلی میشود، آنهم در شرایط بیداری اسلامی و انقلابهای منطقه.
2- رفتارهای متناقض اقتصادی برای حل مسأله و نتایج نامشخص آن
بحران اقتصادی در غرب باعث فشارهای اجتماعی و ورود اعتراضی تودهها به صحنه تحت عناوین مختلف مانند جنبش تسخیر یاجنبش 99 درصد گردیده است. در اروپا این حرکتها آشکارتر و ابتدا کشورهای ضعیفتر مانند یونان، اسپانیا و سپس کشورهای پیشرفته تر مانند انگلیس و فرانسه و آلمان را دربرگرفته است.
در این شرایط ،کشورهای غربی گرفتار رفتارهای متناقض شدهاند. زیرا از یکسو چارهای ندارند تا از طریق سیاستهای انقباضی و ریاضتی که با مخالفت عمومی مردم مواجه میشود، کسری بودجه را کاهش دهند و از سوی دیگر با کاهش مالیاتها مردم را راضی نگهدارند که این امر نیز به کاهش درآمد عمومی منجر میشود.
3- مشکلات و بحرانهای سیاسی
با توجه به سیطره کمیت و سکولاریسم در فرهنگ غربی و لزوم رفاه اقتصادی به هر قیمت حتی سلطه استعماری بر ملل دیگردر آن، بحران اقتصادی به سرعت به بحران یا مشکل سیاسی تبدیل شده، خود را در مجادلات سیاسی میان رقبا نشان میدهد.
اگر به تاریخ معاصر اروپا نگاه کنیم تأثیرمشکلات و بحرانهای اقتصادی بر مسائل سیاسی را به خوبی میبینیم. در وقوع تعداد زیادی از انقلابهای مشهور غرب از جمله انقلاب 1789 فرانسه و چندین انقلاب در قرن 17 میلادی، نقش مشکلات مالی دولتها آشکار بوده است. در دولتهای غربی،خالی بودن خزانه دولت باعث ناتوانی در پرداخت به کارمندان و نظامیان و غیره میگردد که نتیجه آن معمولا از دست رفتن اعتماد به نفس آنها در دفاع از نظام موجود و عدم انجام فداکاری در راه حفظ موجودیت آن میشود.
بطور کلی ،گیجی و آشفتگی سیاسی در کشورهای غربی امتیاز بسیار خوبی برای دشمنان آنهاست. در سالها و ماههای گذشته جابجا شدن دولتها در کشورهای غربی ،مانند به قدرت رسیدن باراک حسین اوباما (که فردی دورگه و حداقل اینکه قبلاً مسلمان بوده است)در آمریکا و شکست نیکلاسارکوزی – که مشهور بود شمشیر را از رو بسته است-درانتخابات ریاست جمهوری فرانسه و به قدرت رسیدن سوسیالیستها در این کشور و تغییرات مشابه در دولتهای مختلف غربی و گرایش این دولتها به روشهای مقابله نرم و دوری از آغاز جنگهای سخت جدید توسط آنها، بیانگر عمق بحران و مشکلات اقتصادی بوده است.
هرچند که این دولتها هنوز از روند قضایا درس نگرفته و با مداخلات و فشارهای ظالمانه و احمقانه خود بر ملتهای دیگر، هم چنان شرایط را برای ادامه بحران آماده نگه میدارند. به عنوان مثال، هرچند تحریمهای غرب برای اقتصاد کشور ما مشکلاتی ایجاد میکند، اما چه از جهت نفع اقتصادی و چه از نظر نتایج تداوم بحران در روابط، ضربهای کاری به خود غرب وارد میکند.
بحران اقتصادی در غرب گاهی نیز مسیری دیگر را پدید میآورد و آن زمانی است که دولتمردانی بیمنطقتر قدرت را بدست گیرند. آنان با فریب خوردن از ابزار و امکانات پیشرفته نظامی خود، راه تهدید و جنگ علیه ملتها را در پیش میگیرند. اما در دنیای جدید و به دلایل مختلف، نتیجه آن دیگر پیروزی و تحکیم سلطه استعماری و غارت منابع دیگران نیست، بلکه حداقل نتایج این امر، تشدید و بدتر شدن شرایط اقتصادی آنها است و در صورتی که آنان در این نبردها شکست بخورند، به معنی پیروزی چالشگران و ایجاد نظمی جدید به نفع قدرتهای چالشگر خواهد بود.
حال میتوان چنین تصور کرد که در صورتی که از طریق پویش متعارف و روشهای سیاسی مرسوم در کشورهای غربی بحران پیش آمده حل نگردد و تشدید شود، ایجاد تغییرات ساختاری لازم خواهد شد. این امر میتواند به روشهای مسالمتآمیز و یا از طریق جنبشها و انقلابهای اجتماعی اتفاق بیفتد. به علاوه اگر همزمان با بحران، تغییرات فرهنگی در برداشت از انسان، جامعه و تاریخ در جامعه غربی اتفاق بیفتد، این تغییر فرهنگی لزوم ایجاد تغییرات در ساختارهای سیاسی اقتصادی اجتماعی را دیکته خواهد کرد.
4- سایر احتمالات
نتایج بحران اقتصادی غرب منحصر به موارد پیش گفته نیست. در این رابطه باید به فهرست زیر نیز توجه نمود:
1- شکسته شدن تصور غرب توانا در اذهان جهانیان از طریق حرکت ادامه یافته تسخیر (جنبش 99 درصد) که نتایج مهمی از جمله تحولات سیاسی بینالمللی مخالف خواسته غربیان پدید میآورد.
2- دشمن تراشیهای مصنوعی بینالمللی توسط دولتهای غربی برای حفظ وحدت و هویت و ماهیت غربی و ندادن اجازه دورشدن عضوی از این کشورها از این هویت و ماهیت.
3- تشدید روند چندقطبی شدن نظام جهانی با توجه به اینکه به دلایل مختلف دولتهای بزرگ و قدرتمندی مانند روسیه، چین، ایران و غیره از فرصت ایفای نقش جهانی بزرگتری برخودارهستند.
4- آمادگی غرب برای دادن امتیازات بزرگ به دشمنانش به منظور تضمین موجودیت خود.
5- افزایش احتمال فروپاشی برخی ساختارهای غربی مانند اتحادیه اروپایی و غیره.
کد مطلب: 255752
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/phototitr/255752/بحران-ها-غرب-کجا-می-برد