ارادت شهید مطهری به امام(ره) و پسری که خاندان را گم کرده است
جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۲۰
کد مطلب: 672164
علی مطهری ادعای جعلی بودن نامه امام به منتظری و نیز درباره نهضت آزادی را پس گرفت و گفت منظور من این بود که ای کاش این دو نامه از امام نبود(!)
به گزارش جهان نيوز، کیهان نوشت: مطهری که مدتهاست جایگاه نایبرئیسی مجلس را به پادویی باند مهدی هاشمی معدوم و گروهک آمریکایی نهضت آزادی فرو کاسته، در پی مواجهه با اعتراضهای گسترده، مجدداً متنی را منتشر کرد و در این باره نوشت: در جوابیه «جماران»، برای این مطلب که آن دو نامه به خط امام خمینی است دلایلی ذکر شده بود، در حالی که تأکید اصلی من روی دستخط نبود بلکه روی این مطلب بود که محتوای این دو نامه با سیره و شخصیت امام خمینی چندان سازگار نیست. نامه نهضت آزادی در پاسخ به وزیر کشور وقت در زمانی صادر شده که آن نهضت با ادامه جنگ مخالفت میکرد و به نوعی پشت جبهه تضعیف میشد و امام (ره) از دست آنها ناراحت بودند و حکم به منع ورود آنها در قوای سه گانه صادر و آنها را از حقوق اجتماعیشان محروم نمودند، که البته این میتواند یک امر موقت بوده باشد، و نامه 1368/1/6 مربوط به آیتالله منتظری نیز در شرایط سخت روحی و جسمی امام عزیز صادر شده و شامل تعابیر تندی است. لذا این دو نامه با ادبیات امام اندکی فاصله دارد و ما نباید زیاد روی آنها تکیه کنیم.
وی میافزاید: در واقع حرف من این بود که ای کاش این دو نامه از امام خمینی نمیبود و جعلی بود ولی اکنون که موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی آن را اصیل میداند ما نیز میپذیریم ولی معتقدیم باید محتوای این دو نامه را با توجه به شرایط زمان نگارش آن در نظر گرفت و مثلا در مورد حکم نهضت آزادی آن را موقت تلقی کرد نه دائمی، تا ساحت آن بزرگمرد از هر شائبهای پاک بماند. وقتی برای درک مقصود حدیث معصوم توجه به شرایط زمان و مکان و سؤالکننده را لازم میشماریم چرا در این موارد به این عناصر توجه نداشته باشیم.
این مغالطه آمیخته به جفا و تحریف در حالی است که اولا نهضت آزادی نه یک بار بلکه بارها و بارها به عنوان یک «خط» - و نه خطا- مرتکب خیانت و تحریف واقعیات و ارجاف (شایعهپراکنی و خالی کردن دل مردم در برابر دشمن) شد. و پس از رحلت حضرت امام نیز در فتنهانگیزی سالهای 78 و 88 نقش فعال داشت.
ثانیا علی مطهری بسیار بیجا و غلط میکند که تعیین تکلیف میکند امام چه باید مینوشته و چه نمینوشته یا نامه ایشان (نعوذبالله) از سر دلخوری و شرایط جسمی و... بوده است. این رویکرد همان روش منکر ولایت امیرمومنان(ع) است که وقتی پیامبراعظم(ص) خواستار حاضر کردن قلم و کاغذ برای انشای فرمانی مهم شد، به پیامبر(ص) جسارت کرد!
البته در اینکه علی مطهری دمدمی مزاج است تردیدی نیست اما اینکه آدم هرهریمسلک، به امامخمینی(ره) جسارت و قیاس به نفس کند، به هیچ عنوان پذیرفته نیست و باید از سوی قوه قضائیه و هیئت رسیدگی به تخلفات نمایندگان مورد پیگرد واقع شود. گفتنی است خوارج نیز بلاهت را با غرور درهم آمیخته بودند و توقع داشتند امام علی(ع) پیرو دمدمی مزاجی آنها باشد، نه امامی که باید فرمان بدهد و دیگران تبعیت کنند. لابد اگر به امثال علی مطهری بود تا به حال دهها بار مملکت را به منافقین و لیبرالها و آمریکا و انگلیس که در برجام بزک شده بودند، میفروختند.
و بالاخره اینکه اگر انتساب فرزندی استاد شهید مطهری را از علی مطهری بگیرند، هیچ هویت و آورده و هنر مستقلی برای این نماینده مذبذب باقی نمیماند. در واقع او از نامه استاد شهید سوءاستفاده کرد و اکنون در حال خیانت به منظومه فکری شهید مطهری است که در مقابل امام، تواضع تمام داشت و البته که هر کس به اندازه درک و فهم خود، با امام خمینی مواجه میشود.
این عبارات از استاد شهید مطهری، عمق ارادت و دلبستگی آن استاد فرزانه به امام عظیمالشأن را میرساند: «و اما آن سفر کرده که صدها قافله دل همراه اوست، نام او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، روشنبینی او، ایمان جوشان او که زبانزد خاص و عام است یعنی جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالیقدر و بزرگوار ما حضرت آیتالله العظمی خمینی - ادام الله ظله- حسنهای است که خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز روشن «انالله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین» (بهراستی خدای را در هر عصری بزرگمردانی عادل است که تحریفهای اهل باطل را از دین او برمیدارد) است.
قلم بیتابی میکند که به پاس دوازده سال فیضگیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شکرانه بهرههای روحی و معنوی که از برکت نزدیک بودن به آن منبع فضلیت و مکرمت کسب کردهام اندکی از بسیار را بازگو کنم. من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کردهام، باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتی برگشتم، دوستانم گفتند: «چه دیدی؟». گفتم چهار تا «آمن» دیدیم. آمن به هدف- به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود نمیتواند او را از هدفش منصرف کند. آمَن بِسَبیلِه - به راهی که انتخاب کرده ایمان دارد. امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد. شبیه همان ایمانی که پیغمبر به هدفش و به راهش داشت. آمَن بِقَولِه- در میان همه رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه مردم ایران ایمان ندارد. به ایشان نصیحت میکنند که: «آقا! کمی یواشتر، مردم دارند سرد میشوند، مردم دارند از پا در میآیند.» میگوید: «نه، مردم اینجور نیستند که شما میگویید، من مردم را بهتر میشناسم.» و ما میبینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بهتر آشکار میشود.
و بالاخره بالاتر از همه آمَن بربه- در یک جلسه خصوصی ایشان به من میگفت: «فلانی! این ما نیستیم که چنین میکنیم، من دست خدا را به وضوح حس میکنم.»
آدمی که دست خدا و عنایت خدا را حس میکند و در راه خدا قدم بر میدارد، خدا هم به مصداق (ان تنصروا الله ینصرکم) بر نصرت او اضافه میکند.»...مردمی که در طول چهارده قرن، حماسه محمد، علی، زهرا، حسنین، سلمان، ابوذر... و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسهها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند. علی را و حسین را در چهره او دیدند. او را آیینه تمام نمای فرهنگ خود که تحقیر شده بود، تشخیص دادند.
بعضی از اشتباهات که موجب خسارت ملی می شود، قابل گذشت نیست. مگر میشود خیانت و جاسوسی را گذشت کرد؟ ضمنا نظام در مقابل خیلی از این گروه ها اغماض کرده و فقط اجازه نمی دهد در مناصب مهم و حساس کشور دخالت کنند.
وقتی سلبریتی ها به اسلام و انقلاب توهین میکنن و کسی از گل نازکتر بهشون نمیگه،کی به مطهری کار داره!توهین به این بزرگی اونم به امام خمینی ره؟! چراااا انقد اسلام مظلومه؟....لعنت به ابوموسی اشعری های زمان....لعنت،لعنت،لعنت.....
منافق در حقیقت کسی است که خودش را به عنوان کارشناس جا میزند ، خود را به عنوان متخصص جا میزند ، خود را به عنوان انقلابی جا میزند ، خود را به عنوان عالم جا میزند ، ولی دیر یا زود رسوا می شود . خود خداوند وعده داده است که ؛ «مُخْرِجٌ» من خارج میکنم ، «مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» آنچه را که در کتمان دارید .
مخالفت اصلی منافقان، با حاکم اسلامی است و اولین جریان نفاق بعد از پیامبر، بلافاصله پس از رحلت ایشان و در سقیفه شکل گرفت. سخن پیامبر را به فراموشی سپردند و 25 سال حضرت علی را خانه نشین کردند. و بعد از 25 سال باز به سراغ حضرت آمدند و با اصرار با او بیعت کردند ولی اندکی نگذشت که سر ناسازگاری گذاشتند، عدالت علی(ع) بر آنها سخت آمد و به بهانه های واهی و برای رسیدن عده ای به خلافت در طول 5 سال، سه جنگ را بر آن حضرت تحمیل کردند و عجیب آنکه در هر سه جنگ، مسلمانان با یکدیگر رودررو شدند. با نگاهی به کتاب گرانقدر نهج البلاغه، وضعیت نفاق و خون دل خوردن مولای متقیان از منافقان بداندیش و ساده دلان کج اندیش روشن تر می شود.
حضرت علی (ع) در خطبه معروف شقشقیه که در نخستین روزهای خلافت ایراد فرمودند، می فرمایند: «هان بخدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشید و می دانست خلافت جز من را نشاید...، شگفتا کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید کوشید آنرا به عقد دیگری درآورد...من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم، رنج دیدم و خون دل خوردم. چون زندگانی او به سرآمد گروهی را نامزد کرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورائی، من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف اینان داشتند....این دوخت و آن برید تا سومین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت»
حضرت علی علیه السلام در خطبه 210 به وجود جریان نفاق اشاره کرده و می فرمایند: «(منافقان) پس از رسول خدا بر جای ماندند و با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش نزدیکی جستند.»
امام (ع) در خطبه 26 شرایط قبل از خلافت را اینگونه ترسیم می فرماید: «نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم مددکاری نیست، دریغ آمدم که آنان دست به یاریم گشایند، مباداکه به کام مرگ درآیند. ناچار خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخکامی، نوشیدم». آن حضرت حتی بیعت مردم را اینگونه توصیف می کند: «بیعت شما با من، بی اندیشه و تدبیر نبود و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهی
امام(ع) در نامه به عبداللّه ابن عباس پس از کشته شدن محمد ابن ابی بکر چنین می فرماید: «از خدا می خواهم به زودی مرا از دستشان برهاند، به خدا اگر آرزوی شهادتم به هنگام رویارویی با دشمن نبود و دل نهادنم بر مرگ خویش نمی نمود، دوست داشتم یک روز با اینان به سر نبرم و هرگز دیدارشان نکنم
حضرت خطبه ای می خواندند. اشعث ابن قیس بر حرفی خرده گرفت و گفت این سخن به زیان تواست. امام فرمودند: «تو را که آگاهانید که سود من کدام است و زیان من کدام. علیک لعنة اللّه و لعنة اللّاعنین. ای متکبر متکبر زاده و ای منافق کافرزاده، یکبار در عهد کفر اسیر گشتی و بار دیگر در حکومت اسلام به اسیری در آمدی و هر دوبار نه مال تو، تو را سودی بخشید و نه تبارت به فریاد رسید
پس از آنکه طلحه و زبیر جنگ جمل را برافروختند. حضرت درباره این جنگ فرمود: «پشت و روی این کار را نگریستم و دیدم جز این راهی نیست که جنگ با آنان را کیش پیش گیرم، یا آنچه را محمد (ص) آورده است نپذیرم. پس پیکار را از تحمل کیفر آسانتر دیدم و رنج این جهان را بر کیفر آن جهان برگزیدم.
آن حضرت در ذکر اصحاب جمل فرمودند: «بخدا اگر از مسلمانان جز یک تن را از روی عمد و بی آنکه او را جرمی باشد نکشته بودند، کشتن همه آن لشکر بر من روا بود. چه حاضر بودند و انکار نمودند و بدست و زبان به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانکه آنان از مسلمانان کشتند.»(13) و آنگاه که جنگ جمل پایان یافت. امام(ع) فرمود: «اما بعد، ای مردم، من فتنه را نشاندم و کسی جز من دلیری این کار را نداشت. از آن پس که موج تاریکی آن برخاسته بود و گزند همه جا را فرا گرفته بود
آن حضرت برای دعوت مردم به پیکار با شامیان و سپاه معاویه خطبه ای ایراد فرمود: «نفرین بر شما! که از سرزنشتان به ستوه آمدم، آیا به زندگانی این جهان به جای زندگانی جاودان خرسندید و خواری را بهتر از سالاری می پسندید. هرگاه شما را به جهاد با دشمنان می خوانم، چشمانتان در کاسه می گردد که گویی به گرداب مرگ اندرید، یا در فراموشی و مستی به سر می برید، در پاسخ سخنانم در می مانید و حیران و سرگردانید. گوئی دیو در دلتان جای گرفته و دیوانه اید، نمی دانید و از خود بیگانه اید. من دیگر هیچگاه به شما اطمینان ندارم و شما را پشتوانه خود نینگارم.»
امام (ع) در مذمت جنگ نکردن با سپاهیان شام فرمود: «خدایتان خوارگرداند و بهره تان را اندک و بی مقدار، به شناختن باطل بیش از شناخت حق آگاهی دارید و چنانکه حق را پایمال می کنید، گامی در نابودی باطل نمی گذارید.
آنگاه که فتنه خوارج پدیدار گردید. آن حضرت به آنان فرمود: «سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانکه نشانی از شما باقی نگذارد. پس از ایمان به خدا و جهاد در رکاب رسولش به کفر خود گواه باشم؟ اگر چنین کنم گمراه باشم و در رستگاری بیراه. کنون گمراهی را راهنمای خویش و راه گذشته را پیش گیرید همانا پس از من همگیتان خوارید و طعمه شمشیر مردم ستمکار.»(23) و چون خوارج کشته شدند. عدّه ای گفتند ای امیرمؤمنان همگی کشته شدند ولی آن حضرت فرمود: «هرگز به خدا که نطفه هانید در پشتهای مردان و رحم مادران، هرگاه مهتری از آنان سربرآرد از پایش دراندازند.
نفاق چیست؟
نفاق یعنی دو چهرگی؛ این که انسان جوری باشد و طور دیگری ارائه دهد.
این خصلت گرچه یک خصلت نبایستی و مذموم است ولی در عین حال ناشی از کمال انسان است. یعنی از آنجا که انسان در میان حیوانات موجود تکامل یافته تر است، لذا قدرت بر تصنع و ظاهرسازی دارد، حیوانات دیگر معمولا و اکثرا قدرت نفاق ندارند. تنها بعضی از حیوانات که از نظر هوش اندکی کاملترند گاهی تا حدودی توانائی تصنع
هیچگاه مرغ و یا چهارپایانی از قبیل اسب و یا الاغ نمی توانند نفاق داشته باشند ، ولی گربه در یک حدی می تواند و لذا در هنگام شکار موش و یا گنجشک از این قدرت استفاده کرده و با مخفی نمودن خود طعمه خویش را بدست می آورد. روباه نیز چنین است و لذا ضرب کارانه به مقاصد خویش دست مییابد.
ولی هیچ حیوانی مانند انسان قدرت تصنع ندارد و برای این کار تعبیرات ادبی گوناگونی بکار می برد. دو دوزه بازی، جوفروشی و گندم نمائی جملاتی است که همین معنا را می رساند و یا اینکه می گویند فلان کس، با گرگ دنبه می خورد و با چوپان گریه می کند!
نفاق ناشی از تکامل انسان است دلیلش ین است که هرچه انسان بدوی تر است نفاقش کمتر است. کودک در کودکی نفاق ندارد و لذا در مجلسی که نشسته است هر غذائی که به او پیشنهاد می کنند در صورتیکه تمایل داشته باشد مصرف می کند و حتی اگر رغبت داشته باشد قبل از تعارف دیگران با گریه کردن اظهار تمایل می نماید. ولی آدم بزرگ در یک مجلس که قرار می گیرد با وجودیکه تمایل شدید به غذاهای موجود دارد ولی وقتی به او تعارف می شود می گوید میل ندارم. این دروغ را بچه نمی گوید.
یکی از افریقائیها گفته است روزی که اروپائیها به کشورهای ما آمدند ما زمین داشتیم و آنها انجیل بدست داشتند ولی پس از گذشتن
[86]
40 - 50 سال دیدیم انجیل دردست ما مانده است و زمینها در دست آنان است!! این است معنای نفاق! و البته این که قرآن راجع به منافقین زیاد سخن می گوید، در حقیقت هشداری است به مسلمانان که همواره بایستی مواظب منافقین باشند و فریب آنها را نخورند زیرا منافق اختصاص به صدر اسلام ندارد، در هر زمانی کنافق وجود دارد که در میان صفوف مسلمانان رخنه می کنند و تظاهر به اسلام می نمایند و از شت خنجر می زنن
اصطلاح ستون پنجم را شاید شنیده باشید، گویا در جنگ بین الملی اول یکی از ارتشها چهار ستون علنی داشت که با اسلحه گرم به دشمن حمله می کرد. ولی گروهی را نیز قبلا بداخل ارتش مخالف فرستاده بودند که آنان را اغفال می کردند و چنانکه می گویند پیش از چهار ستون علنی، این ستون مخفیانه کار می کرد. نام آنها را ستون پنجم گذاشته اند. که در داخل صفوف تظاهر به محبت می کنند ولی در باطن به نفع گروه خودشان درکارند.
قرآن می گوید:
همیشه خطر ستون پنجم حامعه مسلمانان را تهدید می کند، کسانیکه می گویند: آمنا بالله و بالیوم الاخر و ماهم بمؤمنین. ما ایمان به خداوند و به روز قیامت آورده ایم ولی دروغ می گویند.
هیچگاه حقیقت و واقعیت را نمی شود فریب داد و هر کس که به فکر فریب دادن حقایق بیفتد در واقع خودش را فریب داده است! طبیب را می شود فریب داد ولی طب را نمی شود فریب داد. مثلا انسان می تواند به طبیب دروغ بگوید و بدین وسیله او را گول بزند فرض کنید وقتی از او سؤال می کند آیا داروئی را که داده بودم مصرف کردی یا خیر؟ درجواب بگوید آری، و حال این که مصرف نکرده باشد و بالاخره دستورات طبیب را بکلی عمل نکند ولی بگوید عمل کردم. در اینجا طبیب گول خورده است. زیرا طبیب طبق اظهارات او نسخه می دهد و به این ترتیب شخص مریض منافق دروغگو روز به روز بر مرضش افزوده می شود و هستی او را بباد می دهد
، مسلمانان را می توان گول زد و با آنها از در نیرنگ وارد شد ولی هیچ گاه بر خداوند که عین حق و حقیقت است نمی توان نیرنگ زد و در حقیقت خودشان را گول زده اند.
در جمله یخادعون الله ممکن است احتمال دیگری نیز بدهیم و آن اینکه منافقان هیچگاه به فکر فریب دادن خداوند نبوده اند. زیرا اگر آنان به خدا معتقد نبودند که به این فکر هم نمی افتادند، و اگر معتقد هم بودند باز هیچگاه شخص معتقد به خداوند فکر نمی کند که بتوان خدا را فریب داد. پس بایستی این جمله را از مواردی بدانیم که خداوند کاری را که مربوط به اهل حق است به خودش نسبت می دهد و نظائر آن در قرآن مجید بسیار است.
ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله. آنانکه با تو بیعت کردند با خدا بیعت نموده اند.
در اینجا مقصود این باشد که آنانکه در مقام قرب اهل ایمان برمی آیند، در حقیقت خویشتن را فریب داده اند. زیرا آنان که در مسیر حقند، برصراط مستقیم قرار گرفته و نهایت حرکتشان الله است. آنان خود را تسلیم حقیقت نموده اند و همین روح تسلیمشان است که آنان را رستگار می نماید گرچه افرادی بصورت ظاهر زرنگ و در زندگی راهیاب نباشند. ولی آنانکه خود را زرنگ می دانند و همواره می خواهند با فریب دادن و گول زدن پیش ببرند، می پندارند که در این مورد نیز می توانند با گول زدن اهل حق به مراد خویش نائل آیند.
ولی از آنجا که حق و حقیقت هیچگاه فریب نمی خورد گرچه اهل حق گول بخورند اینگونه افراد نقشه های فریبکارانه ای که می کشند به ضرر خودشان تمام می شود
و اذا لقوا الذین آمنوا ...
دو چهرگی آنان را قرآن این گونه بیان می کند که وقتی آنان به اهل ایمان برخورد می کنند می گویند ما مؤمن هستیم ولی وقتی که با شیاطین خودشان که همان همفکران آنها هستند خلوت می کنند می گویند ما با شما هستیم ما آنها را مسخره کرده ایم وگرنه درعقیده و فکر مانند شما هستیم
اولین خصلت اینکه منافقین مردمان متظاهری هستند که تظاهر اصولا از مشخصات منافق است بطوریکه منافق از مؤمن بیشتر اظهار ایمان می کند.
خصلت دوم: اینکه آنان نیرنگ بازند، حقه باز و فریبکارند که باز این خصلت از صفات ویژه آنان است.
سوم اینکه اینان مبتلا به یک بیماری روانی و روحی هستند که می خواهند با اینگونه اعمال آن عقده های درونی را شفا بدهند، و حال اینکه بر عکس بر عقده های دلشان و بیماری روحشان دائما افزوده می گردد.
چهارم اینکه: امر چنان بر آنان مشتبه شده است که حتی خودشان هم خیال می کنند که کارهایشان در راه اصلاح جامعه است. یعنی بر تباه کاریها و اخلالگری خودشان لباس اصلاح پوشانده اند و خودشان هم باور نموده اند.
خصوصیات منا فقان :اینان خود مردم سفیه و احمقی هستند و دیگران را سفیه می پندارند.
دیگر اینکه: دو چهره هستند و یکی از عملیات دوچهرگیشان اینطور است که در این مجلس بگونه ای سخن می گویند و وقتی به مجلس دیگر می روند درست ضد آن را بر زبان می رانند
چرا این همه قرآن روی منافقین تکیه کرده است - مفسرین طرح کرده اند و معمولا چنین پاسخ داده اند که: با وجودیکه منافق یکی از اقسام کافر است در عین حال چنانکه از قرآن در بعضی موارد استفاده می شود منافق خطرش برای اسلام از کافر بدتر است. زیرا کافریعنی کسیکه قرآن اصطلاحا او را کافر می خواند - کسی است که خدا و پیغمبر را قبول ندارد ولی صداقت دارد یعنی علنا اظهار می کند و تکلیف مردم با او روشن است. ولی آنکس که بر روی عقیده قلبی خود روپوش نهاده و بزبان جوری سخن می گوید و در دل طوری دیگر است خطرش بسیار زیاد است زیرا مردم مسلمان را گول می زند و هیچگاه مردم از کفار گول نمی خورند. و لذا می فرماید:
ینکه در تاریخ می بینیم پیامبر جنگید و پیروز شد ولی علی (ع) نتوانست مانند رسول الله (ص) پیش ببرد جهتش همین است که پیامبر با کفار جنگید و علی با منافقین! یعنی رسول الله با مردمی
جنگید که در مسلک و مرام خودشان صادق و صریح بودند و وقتی می گفت بگوئید لا اله الا الله می گفتند ما قبول نداریم. در مقابل رسول الله ابوسفیان شعار میداد اعل هبل، اعل هبل. و پیغمبر در مقابل آنان می گفت بگوئید الله اعلی و اجل. و بالاخره الله با هبل رو در روی هم قرار می گرفت. لذا نتیجه معلوم بود پیروزی الله و شکست هبل.
علی (ع) با ابوسفیانها روبرو بود. اما شعارشان شعار اسلام بود! معاویه که همواره دنباله رو اهداف پدرش ابو سفیان بود اگر علنا شعارش اعل هبل می بود؛ صد در صد از علی شکست می خورد ولی اینک لباس اسلام به تن کرده و به جای اعل هبل گفتن در حالیکه برای اسلام اشک تمساح می ریزد شعار می دهد که: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا.
ابلهی که بچه ها آزارش می دادند برای اینکه آنها را از دور خودش دور کند گفت: آن سر شهر آش خیر می کنندد. بچه ها باور کردند و از دور او پراکنده شدند و همگی به آن طرف که او اشاره کرده بود دویدند. همینکه او دید همه دارند می روند خودش هم براه افتاد و با خود گفت شاید راست باشد
قرآن می گوید گروه ستون پنجم که کارشان در ظاهر بدوستی با مسلمانان و در باطن تباه کاری و افساد و اخلال در جمعیت مسلمین و هدف های مقدس اسلامی بود، هنگامی که بعضی از دوستانشان به آنان می گفتند اینقدر فساد نکنید در جواب می گفتند انما نحن مصلحون، نخیر ما مصلح هستیم! ما مفسد نیستیم.
الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون
اصلا مفسد اینانند یعنی مفسدی جز اینان وجود ندارد ولی خودشان ناآگاهند و خیال می کنند که مصلحند. گویا خودشان هم واقعا باورشان آمده است
وقت می گوئیم زید عالم است ولی یک وقت گفته می شود عالم زید است. جمله دوم یعنی: اگر عالمی در جهان هست، زید است و باقی دیگر در قبال او عالم شمرده نمی شوند. تعبیر قرآن در اینجا این چنین است، که اصلا مفسد اینها هستند، یعنی مفسدهای دیگر در مقابل آنها مفسد محسوب نمی گردند، زیرا افساد و تباهکاری در وجود آنها تجسم یافته است. ولی خودشان نمی دانند.
و اذا قیل لهم آمنوا ...
هر گاه به آنها در خلوت گفته می شود که این منافق بازی را دور بریزید و شما هم مانند دیگر مردم ایمان بیاورید در جواب می گویند: ایمان آوردن و مذهبی بودن کار مردم بی شعور و بی عقل است. آیا ما که روشنفکر! اجتماع هستیم مانند آن مردم سفیه ایمان بیاوریم؟ ! هرگز!
الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون
قرآن با کلمه «الا» مسلمانان را آگاه می سازد (چنانکه در آیه قبل نیز فرمود: الا انهم هم المفسدون) می فرماید:
آگاه باشید که سفیه آنانند و چنان در تاریکی فکر فرورفته اند که خودشان هم نمی دانند.
به نظر شما مواضع چه کسی اینطوریه:
یه وقت به حضرت امام توهین می کنه
یه وقت به سپاه می پره
از منافقین دفاع می کنه و معتقد باید از اونها عذرخواهی کرد!
به ساحت مقدس امام رضا توهین می کنه!
آزمایش های موشکی رو کم عقلی اعلام می کنه
از عکس سلفی نمایندگان با موگرینی دفاع می کنه
از حقوق های نجومی دفاع می کنه
از فتنه گرها دفاع می کنه
مدام دنبال رفع حصر و فتنه جدیده
از اغتشاشگران و جاسوس ها طرفداری می کنه
از دغدغه های مهمش برگزاری کنسرته
از بیت منتظری ساده لوح که خون به دل امام کرد و باند مهدی هاشمی قاتل دفاع می کنه
هیئت عالی حل اختلاف قوا رو زیرسوال می بره!
احترام پدرش رو نگه نمی داره و میگه « یه روزی شهید مطهری رو به نام من می شناسن»
از خانم مینو خالقی که کشف حجاب کرده دفاع می کنه
مواضع سران فتنه رو با ادبیاتی دیگر مرتب تکرار می کنه
مرتب به شورای نگهبان حمله می کنه
معتقده نباید شعار مرگ بر آمریکا داده بشه
وقتی پرچم ایران توسط فتنه گرها آتیش زده میشه سکوت می کنه ولی وقتی پرچم آمریکا رو آتیش میزنن رگ گردنش کلفت میشه و میگه : کار بدی بود و عاقلانه نبود .
وقتی اموال مردم بوسیله مؤسساتی مانند کاسپین از دست می رود ساکته
وقتی مردم زلزله زده توی سرما یخ می زنن ساکته
وقتی تورم و قیمت ارز و تعطیلی کارخانه های داخلی مردم رو بیجاره می کنه ساکته
وقتی پول نفت خرج خرید سنگ پا یا دسته بیل یا واردات کود انسانی میشه ساکته
چطور وقتی به یه نماینده به خاطر مواضع دشمن پسندش اعتراض میشه رییس جمهور عصبانی میشه و موضع می گیره و هیات تحقیق درست می کنه ولی وقتی به حضرت امام توهین میشه سکوت میکنه؟!!!
تاریخ تکرار می شه همون توهین و جسارتی که به پیامبر اسلام شد وقتی که فرمود کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید یه کسی گفت...
حالا همون توهین نسبت به حضرت امام ( ره )میشه و مدعیان خط امام به جهت حزبی سکوت کرده اند.
رهبر انقلاب: اگر بخواهیم به نام انقلابیگری و رفتار انقلابی، امنیت را از بخشی از مردم جامعه و کشورمان سلب کنیم، از خط امام منحرف شدهایم. ..«و لایجرمنّکم شنئان قوم علی الّا تعدلوا». قرآن به ما دستور میدهد و میگوید: مخالفت شما با یک قومی، موجب نشود که عدالت را فرو بگذارید و فراموش کنید. «اعدلوا»؛ حتّی در مورد مخالف هم عدالت به خرج دهید. «هو اقرب للتّقوی»؛(2) این عدالت، نزدیکتر به تقواست. مبادا خیال کنید تقوا این است که انسان مخالف خودش را زیر پا له کند؛ نه، عدالت ورزیدن با تقوا موافق است.همه هوشیار باشیم، همه بیدار باشیم http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=12595
کسی که معتقده امام بعضی از نامه ها (مانند نامه امام درباره نهضت آزادی) و فرامینشون رو از روی عصبانیت و دلخوری صادر می کرده و اگر امام شرایط عادی داشتند چنین فرمانی صادر نمی کردند. آیا مصداق آیه قرآن در باره کافران و منافقین نیست؟
بنابر منابع تاریخی و روایی، هنگامی که پیامبر اسلام در آخرین روزهای حیات خود(در ۲۵ صفر سال ۱۱ هجری) در بستر بیماری بود قلم و دواتی خواست تا سفارشی بنویسد که مانع گمراهی مسلمانان پس از خود شود.این خواسته، با مخالفت یکی از حاضران مواجه شد و وصیت پیامبر ناگفته ماند. یکی از حاضران گفت: پیامبر هذیان میگوید و کتاب خدا ما را بس است.سپس میان اصحاب اختلاف افتاد. پیامبر با مشاهده اختلاف اصحاب از آنان خواست از نزد او بروند. .......
ماجرای دوات و قلم یا دَوات و قِرْطاس، اشاره است به قلم و دوات خواستن پیامبر(ص) در بستر بیماری، برای نوشتن وصیتی به مسلمانان که پس از وی گمراه نشوند....
با سلام و احترام خدمت همه عزیزان و بزرگواران . من سوالی داشتم مبنی بر اینکه چرا اگر کسی نظر و نقدی داشت که آن نظر و نقد با نگاه و عقیده ما مخالف بود بایدآماج بی اخلاقی ها و بی احترامی ها قرار بگیرد ؟ جائی که انسان این حق را دارد که حتی از خداوند سوال کند چرا ما فکر میکنیم از بعضی انسان های بزرگ و محترم نباید سوال کرد ؟!!!! . ضمنا روح درستی و حقیت را در نگارش متن ها می توان دریافت کرد قطعا متن و نگارشی که مبتنی بر بی احترامی ، بی اخلاقی وگستاخی باشد نگارنده آن خود نیز همان است و نمیتوان به سخنش اعتماد نمود. یا علی
بنده وقتی این مواضع کج و معوج اقای دکتر علی مطهری فرزند شهید گرانقدر مرحوم اقای مطهری را مشاهده میکنم یاد ایه قران می افتم که خداوند به حضرت نوح (ع) راجع به فرزند ان جناب میفرماید : " یا نوح ! انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح "