چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - 17 Apr 2024
 
۰

از ناشران بت سازی نکنیم

شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۳
کد مطلب: 494015
عباس عبدی داستان‌نویس، معتقد است جریان اصلی امروز داستان نویسی کشور در دست عده‌ای معدود است که برای خود ناشر، محفل، روزنامه و جایزه ادبی خودشان را دارند.
به گزارش جهان به نقل از مهر، عباس عبدی یکی از نویسندگان جنوبی کشور است که داستان‌هایش در اقلیم جنوب ایران جریان دارد. «قلعه پرتقالی‌ها»، «دریا خواهر است» و «باید تو را پیدا کنم» مجموعه داستان هایی هستند که از این نویسنده به چاپ رسیده‌اند. عبدی همچنین رمان «شناگر» را برای نوجوانان به چاپ رسانده است.

اغلب داستان‌های این نویسنده در اقلیم جزایر جنوبی کشور می‌گذرند. به همین دلیل می توان او را یکی از نویسندگان اقلیمی و بومی معاصر کشور محسوب کرد.

در دیداری با عباس عبدی، گپ و گفت کوتاهی درباره جریان فعلی داستان‌نویسی در کشور داشتیم. عبدی ضمن این که معتقد است، داستان‌نویسی معاصر کشور، جریان مشخص و رویکردی معین ندارد، می‌گوید که همین جریان به دست عده ای معدود افتاده که برای خود گروه و محافلی درست کرده‌اند و در واقع اگر نویسنده ای بخواهد مخاطب داشته باشد و کتابش شناخته شده و در نتیجه بفروشد، باید وارد این حلقه های ادبی بشود.

مشروح گفتگو با این داستان نویس جنوبی در ادامه می آید:

* وقتی از داستان نویسی در ایران صحبت می‌کنیم، ناچاریم از دهه های گذشته بگوییم. اگر یک علاقه‌مند جدی ادبیات بخواهد از جریان روز داستان‌نویسی عقب نیافتد، باید کتاب‌های نویسندگان خارجی را بخواند. حالا اگر این مخاطب حرفه ای ادبیات، کتاب‌های نویسندگان معاصر ایران را بخواند _ منظورم نویسندگان و داستان نویسان پیشروی کشورمان است _ به نظر شما چیزی عایدش می‌شود؟

سوالتان بسیار ظریف و نکته‌ای بسیار اساسی است. این سوالتان به وضع عمومی داستان نویسی ما اشاره دارد. این نکاتی که در سوالتان آوردید، از معضلات اصلی داستان نویسی ما هستند. یعنی از ادبیاتی که توسط ناشرین معتبر و نویسندگان پرتعدادی که در ایران هستند منتشر می شود (و بیشتر در شهرها و مراکز بزرگ متمرکز هستند)، چیزی به نام جریان ادبی استنباط نمی شود.

برداشت کلی من این است که همه به صورت پراکنده که به سمت همگن شدن می‌رود، مشغول به کار هستند؛ مثل زندگی‌های متنوعی که همگی از یک الگو تبعیت کرده و در نهایت شبیه هم می شوند.

* مقصودتان این است که داستان نویسانمان همه دارند شبیه یکدیگر می‌شوند؟

بله. دقیقا. این هم خاصیتی است که در شهرهای بزرگ کشورمان چون تهران، اصفهان، شیراز، مشهد و تبریز به چشم می خورد. عمده جمعیت فعال فرهنگی ما در این شهرها حضور دارند. در آثار داستانی اخیر الگوهایی هم به عنوان الگوی قابل قبول همگانی در این شهرها مطرح شده که یک زندگی معمولی روتین را تبلیغ می کند.

* شما برای داستان نویسی، آموزش دیدید؟

نه. من با خواندن و تجربه خوانش، به سمت داستان نویسی رفتم. می توانم بگویم با علاقه و خواندن، به سمت نوشتن رفتم. جالب است که بهترین داستان نویسان ما، اهالی دانشگاه و آموزش دیده های آکادمیک نیستند بلکه آن‌هایی هستند که قائل به آموزه‌های دانشگاه نیستند و به طور تجربی کار کرده‌اند. اما یک ویژگی در آن‌ها هست که می توان آن را جریان سازی نامید. به عنوان مثال، نویسندگان جنوبی را در نظر بگیرید. خود جغرافیای جنوب، ویژگی ها و الزاماتی را با خود به همراه دارد.

* چنین ویژگی و خصوصیتی را در نویسنده ای چون صادق چوبک می‌توان دید.

بله. در صادق چوبک و احمد محمود می‌توان این مساله را دید.

* اما به غیر از این نویسندگان، مولف جریان ساز جنوبی دیگری نداریم.

خب به نظر می‌رسد برای جنوب این تعداد کافی باشد. اگر نجف دریابندری را هم در نظر بگیریم (چون او مترجم است) و یا ابراهیم گلستان را، می‌بینیم که همگی را می‌توان در جغرافیاهای مشخص طبقه بندی کرد. این مساله را درباره اهالی خطه شمال هم می‌توان در نظر گرفت. اما در تهران با این جمعیت کثیر، باید ۵ برابر جنوب، چهره داشته باشیم اما می‌بنیم که بیشتر چهره ها، در سطح متوسط ایستاده‌اند.

* مانند منطقه ای که پر از آپارتمان های ۴ طبقه باشد؟

بله. دلیلش این است که مدل‌های آثار ارائه شده در جامعه، در حد همان داستان‌های زندگی معمولی است که اشاره کردم. یعنی یک زندگی معمولی بدون فراز و نشیب که آهسته بروی و آهسته بیایی.

* خب به نظرتان چرا این مدل داستان نویسی تا این حد فراگیر شده است؟ مگر اینها مخاطب دارد؟

به نظرم. یک زنجیره در این زمینه وجود دارد. این زنجیره دارد به صورتی کار می‌کند که داستان ها را به این سمت ببرد. پیش تر در این باره به صورت تئوریک صحبت کرده‌ام. ببینید، وقتی به سمت تک جریانی می‌روید، احتمال ریسکش برای موفقیت بالاست.

من نوعی را حساب کنید که در جنوب ساکن هستم. من هیچ گونه دسترسی به محافل ادبی که در تهران هست، ندارم. درست است که اینترنت و امکانات وجود دارد ولی نویسنده‌ای که در جنوب یا دیگر خطه‌های دور از مرکز و شهرهای بزرگ ساکن است، به این گونه محافل دسترسی ندارد. یعنی من قائم به خودم و درکی که از شرایط و محیط بومی اطرافم دارم، داستان نویسی می‌کنم.

منظورم این است که با این شرایط، چندان تحت‌تاثیر دیگری نیستم. ولی حساب کنید در ۱۰ و حدودا ۱۵ سال اخیر، جریان اصلی داستان‌نویسی ما به دست چند نفر معدود افتاده است. این چند نفر شبیه هم کار می‌کنند و تقریبا، یک رنگ و لعاب تجاری هم به این کار داده‌اند. نمی توانم بگویم دقیقا. بنابراین از لفظ تقریبا استفاده می کنم.

* واقعا معتقدید که جریان داستان‌نویسی ما دست چند نفر افتاده است؟ به نظر می رسد در حال حاضر جریان داستان نویسی مان، در دست نفر یا گروه خاصی نیست!

نه. با شما موافق نیستم. اگر دقت کنیم می‌بینیم که هرکدام از این نویسندگان محافل خودشان را دارند و با ناشران مشخصی کار می‌کنند. یعنی محفل، ناشر، روزنامه و جایزه ادبی خودشان را دارند و ممکن است درباره دیگران دست به یک بایکوت و تحریم بزنند. مثلا شما یک کتاب جدید از یک نویسنده جوان را به دست می‌گیرید و می‌خوانید. بعد می‌بینید که ظرف مدت کمی، همه از امتیازات آن کتاب می‌گویند و اصطلاحا حلوا حلوایش می‌کنند. ولی شما به عنوان نویسنده مستقل، می‌بینید که آن کتاب، چیزی به عنوان ارزش ادبی و هنری یا جاذبه‌ای برای خواندن ندارد.

* چون دارند آن کتاب را بزرگ و بولد می‌کنند؟

بله. خودشان هم حتی مانیفست‌هایی داده اند که شما هم اگر می‌خواهید بروید برای خود سایت ادبی، محفل و ناشر در نظر بگیرید. من قبلا هم این مساله را مطرح کرده‌ام که ناشران ما با همه احترامی که برایشان قائل ام، در یک مورد دارند کار ناثواب می‌کنند. این کار هم این است که بت‌هایی را می‌سازند که بتوانند از کنارشان، هزینه‌هایشان را تامین کنند. شما در این فضا، ناشرانی را می‌بینید که دو یا چند تا نویسنده پرفروش تربیت کرده‌اند. آن قدر پشت سرشان تبلیغ می‌گذارند تا کتاب‌هایشان به فروش برود. به این ترتیب، برخی از مخاطبان هم، صرف نام ناشر یا نام آن نویسنده، کتاب منتشر شده را می‌خرند. به این ترتیب است که اتفاق مهمی نمی‌افتد و داستان های جدید و تازه خلق نمی‌شود.

این فضای داستان نویسی، مانند سینمای کشورمان است که یک بدنه کلی دارد اما در میان این بدنه، عده معدودی هستند که ساختارشکن هستند و ریسک و خطر را به جان می‌خرند. همین عده معدود هستند که فیلم‌های تازه و صحنه های ماندگار خلق می‌کنند اما عمده کار، همان بدنه و تجارت آن است.

* به نظرتان، شما که در جنوب ایران ساکن هستید؛ با توجه به جغرافیای جنوب، و با رویکردی مستقل داستان می‌نویسید، خواننده و مخاطب دارید؟ یعنی اگر داستان نویسی، رویه شما را در پیش بگیرد، آثارش خواننده خواهد داشت؟

اگر به شخصه، قائم به خودم باشم نه. من هم برای خواننده داشتن، باید در نهایت وارد این حلقه‌ها شوم. من سعی خودم را می کنم.

* سعی می‌کنید که وارد این حلقه‌ها نشوید؟

سعی ام را می‌کنم تا خواننده داشته باشم. بله. سعی می‌کنم بدون این که وارد این حلقه‌ها بشوم، خواننده داشته باشم. ولی این کار بسیار سخت است. این روزها در حدود ۱۰ نشریه، نقد کتاب و مقاله می‌نویسم ولی چند نفر مثل من می‌توانند تمام انرژی شان را سر این کار بگذارند؟ به نظرم در این زمینه احتیاج به یک همدلی داریم. موتور محرکه هر کاری، پول است. اگر کار نشر را هم به نوعی یک تجارت در نظر بگیریم، موتور محرکه اش مسائل اقتصادی است. و پول کجاست؟ پول در دست ناشر است.

* پس ناشران چاره‌ای جز کاری که به آن اشاره کردید ندارند؟

بله. به خاطر همین باید یک سری نویسنده خوب فروش تربیت کنند و این گونه تامین منابع کنند. بله ناشران هم مجبور هستند به این راه بروند. تنها بخشی که می‌توان گفت سررشته این مشکلات به آن مربوط می شود، ساختار فرهنگی جامعه است. یعنی آن بخشی که باید مسیر را هدایت کرده و برایش سوبسید در نظر بگیرد.

* البته یک سری از ناشران اعتقادی به حمایت و سوبسید ندارد و معتقدند کار نشر همین است و باید به پایش سوخت.

منظورم از سوبسید، حمایت مالی نیست. ایجاد فضای فرهنگی بزرگ‌ترین سوبسیدی است که می توانند بدهند. این که صدا و سیما و مطبوعات و رسانه‌ها، فضای فرهنگی کشور را تقویت و سالم سازی کنند، سوبسید است. اصلا لازم نیست دولت یا بخش مسئول، پولی را به عنوان کمک هزینه و سوبسید برای ناشران در نظر بگیرد. باید مردم را قانع کرد که یکی از تفریحات خوب و لازم و لذت بخش، کتاب است؛ همان کاری که به نوعی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انجام می شود. البته کانون در این روزگار به وظایف تعریف شده اولیه خود عمل نمی کند. اگر امروزه به بسیاری از مراکز کانون بروید، آن‌ها را سوت و کور می بینید.

روزگاری بود که بچه‌ها با رفتن به شعبات کانون پرورش فکری، آن محیط فعال و شاد فرهنگی را دیده و جذبش می شدند. در همان فضا بود که مخاطب کتاب هم تولید می شد. البته کانون را به عنوان مثال گفتم و نهادهای دیگری هم هستند که وظایف شان را درست انجام نمی‌دهند. علتش هم شاید خودی و غیرخودی کردن باشد که باعث می شود به برخی بها داده شود و برخی دیگر به حال خود و بدون هیچ حمایتی رها شوند.

نکته این است که مساله دغدغه فرهنگی جامعه در اولویت دوم قرار دارد و مساله اول همیشه این است که «من باشم.» بعدش هرچه شد، شد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *