یکی می گرید خدایا یادت می آید آنروز چقدر با تو لج کردم با همه کوچکیم در برابر همه آسمان ها و زمینت ایستادم و گفتم نمی خواهم بندگی ات را؛ دست از سرم بردار ؟ خدایا امشب آمده ام بگویم اشتباه کردم دستت را آنی از سرم برندار ، من بی تو هیچم، هیچ ....
زمزمه می کند خدایا دستانم خالیست و نیاز بنده های تو بسیار، خدایا ندارم، می توانم جانم را پیشکش کنم ؟