پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 9 May 2024
 
۰

نتیجه‌آمریکایی مقایسه ایران با شوروی‌سابق

ایران امروز به هیچ وجه شباهتی با شوروی دوران جنگ سرد ندارد
جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۳۹
کد مطلب: 346894
کارشناس اندیشکده شورای روابط خارجی با مقایسه شوروی در دوران جنگ سرد با ایران امروزی و مقابله آمریکا با آنها، به این نتیجه می‌رسد که نه ایران شوروی است و نه اوباما رؤسای جمهور آمریکا در دوران جنگ سرد.
به گزارش جهان، تسنیم به نقل از شورای روابط خارجی نوشت: کارشناس این اندیشکده معتقد است که همانند انگاری شوروی دوران جنگ سرد با ایران دوران کنونی اشتباه بزرگی است که برآمده از درک غلط از دوران جنگ سرد می‌باشد. وی مدعی است که رهبران ایران، برخلاف رهبران شوروی که ایدئولوژی ضعیف کمونیسم را داشتند، عقاید مذهبی محکمی دارند که به آنها توانایی استقامت را می‌دهد. وی در ادامه پیشنهاد می‌کند که بهتر است آمریکا در حین مذاکره با ایران، دست از تلاش بر نداشته و در جهت تضعیف نظام عقیدتی و اقتصادی این کشور اقدام کند.

بحث اسرائیل بر سر برنامه هسته‌ای ایران، شاید به طرز عجیبی، هنوز آتشین نشده است. در حال حاضر، اقدام از طرف آمریکایی‌ها است؛ اسرائیلی‌ها این مذاکرات را با عصبانیت و بدون هیچ اطمینانی نظاره می‌کنند، اما حس اندکی از نابودی یا جنگ قریب الوقوع وجود دارد.

نظر سنجی‌ها نشان می‌دهد که اسرائیلی‌ها گمان می‌کنند ایران در حال پیشروی به سمت سلاح است و نه به سمت توانمندی ساخت آن، و آنها به اقدامات مداوم ایران، مثلاً در سوریه، حمایت از تروریسم و اظهارات پی در پی از طرف رهبران ایران در مورد حذف اسرائیل از روی نقشه توجه می‌کنند.

پس چرا ترس و اضطرابی وجود ندارد؟ شاید تجربه اسرائیلی‌ها در مورد جنگ و ترور، رویارویی با ارتش‌های عربی و بالاخص حزب الله و حماس، آن را از بروز واکنشی از روی ترس مصون کرده است. شاید این اطمینان نسبت به نیروهای دفاعی اسرائیل وجود دارد که در صورت نیاز، ایران را متوقف خواهند کرد. شاید هم اسرائیلی‌ها انتظار دارند آمریکا در پایان، در جهت متوقف نمودن ایران از دستیابی به بمب هسته‌ای اقدام کند.

البته طی ملاقات‌های اخیر، من تفسیر دیگری را نیز کشف کردم؛ تفسیری که نگران کننده است. در گفتگو با اعضای آنچه که من آن را «نهاد امنیتی» می‌نامم، من به ظهور گاه و بیگاه اوهام شکل گرفته پیرامون همانند انگاری جنگ سرد پی بردم. اینکه ظاهراً دولت اوباما به طور دقیق چنین امید‌هایی را می‌پروراند، هیچ دلیلی برای راحتی نیست.

در اینجا یک نظریه وجود دارد؛ یک زمانی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی تقریباً، در بحران موشکی کوبا، به جنگ نزدیک شدند و چندین دهه دشمنی و خصومت شدید میان آنها وجود داشت. اما با گذشت زمان، با افزایش میل روس‌ها به بهبود اقتصادی و جنبه‌های خوب زندگی و ضعیف شدن ایدئولوژی کمونیست در میان نخبگان حاکم، این خصومت تحلیل رفت. روابط دیپلماتیک میان مسکو و واشنگتن آغاز شد؛ جنگ طبقاتی در مقیاس جهانی جای خود را به «همزیستی مسالمت آمیز» داد؛ یک خط تلفن مستقیم میان دو کشور برقرار شد؛ نشست‌ها رواج پیدا کردند و روابط شکل رقابت و همکاری ضمنی امروزی را به خود گرفتند. روسیه به قدرتی حامی وضع موجود تبدیل شد که آمریکا می‌توانست با آن داد و ستد کند. بنابراین، ما منتظر نشستیم و نظاره کردیم تا اقتصاد آنها فاسد شد و نظام آنها غیر قابل اصلاح گردید؛ حاکمان اعتقاد خود را به آن از دست دادند و در نهایت شوروی سقوط کرد. به زعم مارگارت تاچر، بدون حتی شلیک یک گلوله.

بنابراین، این نظریه ادامه دارد و همان چیزی است که ما باید در مورد ایران در جستجوی آن باشیم. شاید ما در مراحل اولیه هستیم؛ شاید نخبگان مذهبی، در هر حال، اشتیاق خود را از دست نداده باشند. اما، آنها حمایت مردمی را از دست داده‌اند؛ جوانان و تاجران را از دست داده‌اند و متوجه شده‌اند که به مصالحه نیاز دارند. آنها تمایل دارند روند برنامه هسته‌ای خود را آهسته کنند. در حال حاضر، اعتدال گرایانی چون حسن روحانی و محمد جواد ظریف ریاست آنها را بر عهده دارند، که نیاز به تغییر را درک کرده‌اند. زمان، نظام آنها را فرسوده خواهد کرد، درست همانطور که نظام شوروی را فرسوده ساخت، پس آیا جنگ ضروری و غیر قابل اجتناب است؟ مطمئناً، اگر آنها به سمت بمب خیز بردارند، اگر آنها در مورد ما قضاوت اشتباه کنند، یا ما مجبور به واکنش خواهیم بود یا شما آمریکایی‌ها. اما با توجه به شرایط جنگ سرد، احتمالاً این بحران موشکی سال ۱۹۶۲ و «حالت دفاعی۲» نیست؛ شاید دهه ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰ باشد و شاید هم تنها یک دهه دیگر باقی مانده است. بنابراین، بهتر است منتظر بمانیم.

اینکه اسرائیلی‌ها چنین نظریه‌ای را گرامی می‌دارند، طبیعی است، زیرا آنها هزینه‌ای که احتمالاً برای حمله به ایران باید بپردازند، در نظر می‌گیرند و در عین حال که این رویکرد را تکرار می‌کنند، همواره بیان می‌کنند که اگر یک زمانی مشاهده کنند که ایران به سمت بمب گریز می‌زند، مجبور خواهند بود ایران را بمباران کنند. آنچه قابل توجه به نظر می‌رسد این است که چطور این نظریه، خواه توسط اسرائیلی‌ها تفسیر شده باشد خواه توسط حامیان دولت اوباما، جنگ سرد و درس‌های آن را خوب درک نکرده است.

نخست اینکه باید بگویم ادعای شگفت انگیز مارگارت تاچر در مورد برنده شدن ریگان در جنگ سرد «بدون شلیک یک گلوله» غلط است. در سراسر دوران جنگ ما گلوله‌های فراوانی شلیک کردیم. بیشترین تعداد تلفات آمریکا در کره و ویتنام اتفاق افتاد، اما در بسیاری از کارزار‌های دیگر نیز، سربازان، عاملین اف‌بی‌آی و نیروهای نیابتی ما، کشته شدند. سیاست تحدید نفوذ یک مجموعه سخنرانی نبود، بلکه یک استراتژی نظامی بود که برای تحمیل هزینه بر شوروی و کنترل رفتار آنها طراحی شده بود. علاوه براین، شکست در آن جنگ‌های خارجی، نظام شوروی و متحدان آن را ضعیف نمود و شاید مهمتر از آن، طرفداران این حزب را در داخل کشور دچار ضعف کرد. در این مورد، مثالی بهتر از شکست شوروی در افغانستان وجود ندارد. برای ما این مزیت را داشت که فهمیدیم که روشی که یک حکومت استبدادی قدرت را طبق آن نگه می‌دارد، مستبدانه حکومت کردن است، که شکست، توانایی آن را برای انجام این کار کاهش می‌دهد. این به عموم مردم نشان داد که حاکمان شکست ناپذیر نیستند، یک بار مغلوب شده‌اند و شاید یک بار دیگر هم مغلوب شوند.

از این منظر، سیاست اخیر آمریکا در قبال ایران، ناامید کننده است؛ هم برای ایرانیانی که به دنبال آزادی هستند و هم برای ما. امتناع آمریکا از اقدام در سوریه و عدم تمایل به مشاهده اینکه جنگ واقعی در آنجا با ایران و متحدان و نایبان آن است، و تصمیم به اجازه دادن به نیروهای ایران و حزب الله برای مبارزه در سوریه و نگه داشتن اسد بر سر قدرت، تنها قدرت جمهوری اسلامی را افزایش داده است. یک نخبه ایرانی که تعیین خطوط قرمز از طرف آمریکایی‌ها در سوریه و سپس عقب نشینی از آن را مشاهده کرده است، خطوط قرمزی را که ما برای به دست آوردن سلاح‌های هسته‌ای آنها تعیین کرده‌ایم غیر واقعی در نظر خواهد گرفت.

در حقیقت، اگر تاریخ جنگ سرد مجموعه‌ای از جنگ‌های داغ آمریکا، اعم از کوچک و بزرگ، مستقیم و غیر مستقیم بود، که بارها با قدرت شوروی روبرو شد، سابقه جنگ با ایران بر خلاف آن است. حکومت ایران، آمریکایی‌ها را از دهه ۱۹۸۰ تاکنون، در حملات تروریستی در لبنان و عربستان سعودی و از طریق نقش بسیار فعال خود در افغانستان و عراق به قتل رسانده است. آنها هرگز برای این کشتارها هزینه‌ای پرداخت نکرده‌اند، هرچند دولت آمریکا از این تأمین تسلیحات، دستگاه‌های انفجاری ابداعی، تأمین آموزش و جنگجو برای حمله به ما خبر داشته و به طور علنی در مورد آن صحبت کرده است. اگر سیاست تحدید نفوذ شدید آمریکا مسکو را به سمت هم زیستی سوق داد و شور ایدئولوژیک آن را با گذشت زمان تضعیف کرد، فقدان چنین اقدامی از طرف آمریکا نشان می‌دهد که نخبگان ایرانی از آن شرایط فاصله بسیاری دارند.

دوم اینکه اوایل جنگ سرد دوره گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود. استالین خواهان بمب بود و مائو نیز همینطور و قابل توجه‌تر اینکه فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها نیز در پی آن بودند. توجه داشته باشید که ما با آنها در یک اتحاد قوی پس از جنگ جهانی دوم در ناتو بودیم و در اداره کشور آلمان با هم همکاری می‌کردیم و آمریکا در آنجا تعهد بسیار عمیقی به حمایت از اروپا در مقابل شوروی داشت. با این حال، فرانسه و انگلیس هر دو گفتند که ممنون از لطف شما، اما ما نیز به بمب نیاز داریم. درس مهم از این مسئله شاید این باشد که اگر ایران به بمب هسته‌ای دست پیدا کند، سعودی‌ها، ترک‌ها و سایرین نیز به طور اجتناب ناپذیری به پیشنهادات احتمالی آمریکا در مورد ترتیبات و تعهدات دفاعی لبخند خواهند زد، اما آنها را به مثابه جانشینی برای «نیروی حمله هسته‌ای» خود تلقی نخواهند کرد.

سوم اینکه مقایسه نخبگان ایران با نخبگان شوروی به خودی خود گمراه کننده و غلط است، زیرا جمهوری اسلامی توسط مردانی رهبری می‌شود که اعتقاد مذهبی به آنها انگیزه می‌دهد. برای غرب به اندازه کافی دشوار بود که به درکی از کمونیسم به عنوان اعتقاد جایگزین برسد؛ کتابهایی چون «اربابی که شکست خورد» ماهیت عقاید کمونیسم را به ما آموخت. البته ایدئولوژی کمونیست در مقایسه با عقیده یکی از بزرگترین مذاهب دنیا بسیار ضعیف و شکننده بود. در حالیکه «داس کاپیتال» تنها سه سال قبل از تولد لنین نوشته شده است، اما روحانیون مذهبی ایران یک اعتقاد واقعی دارند، نه یک اعتقاد جایگزین.

آنچه که تغییر را در رفتار شوروی ایجاد کرد، تمایل غرب، به رهبری آمریکا، برای مبارزه با جنگ سرد در میدان و تمایل به مبارزه با آن به لحاظ ایدئولوژیک بود. چندین مقام اسرائیلی به من یادآور شدند که ریگان نیز همینطور که اوباما با ایران مذاکره می‌کند، با روس‌ها مذاکره کرد و آمریکا و شوروی با هم روابط دیپلماتیک، تماس‌های دیپلماتیک مداوم و حتی نشست‌های منظم داشتند. این درست اما گمراه کننده است؛ آمریکایی‌ها در حالیکه مذاکره می‌کردند، به حمله نیز ادامه می‌دادند؛ در دوره تصدی ترومن، کندی و شاید از همه مؤثرتر در دوره ریگان این روند ادامه داشت. در کل، ریگان اجازه نداد اشتیاقش برای مذاکره مانع از گفتن این حرف شود که شوروی «امپراطوری شیطانی» است که سرانجام به «توده خاکستر تاریخ» می‌پیوندد.

آمریکا طی چند دهه مبالغ هنگفتی صرف رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی و تلاش‌هایی از این دست نمود تا شوروی را تضعیف نموده و قدرت تفکر را از همان روزهای پس از جنگ جهانی دوم برای کمپین حمایت از اتحاد در لهستان تحت کنترل درآورد. امروز، هم ارز این تلاش‌ها باید کمپینی برای تضعیف اسد در سوریه، حزب الله در لبنان و از همه بالاتر، خود جمهوری اسلامی باشد؛ نه فقط با تخریب سانتریفیوژ‌ها، بلکه با تخریب نظام اعتقادی آن، تقویت گروه‌های مخالف و تأمین دسترسی بسیار گسترده‌تر به اینترنت؛ درست مانند دوران جنگ سرد که دستگاه‌های فکس را تهیه کردیم. درس مهمی که از جنگ سرد آموختیم این است که هرگونه حرکت به سمت مذاکره و هم زیستی در سطح نظامی و دیپلماتیک باید با شفافیت ایدئولوژیک بیشتر و تجاوز کاری از طرف ما تطابق داشته باشد، در غیر این صورت، پیام این خواهد بود که ما نزاع را واگذار کرده‌ایم. این پیام هم توسط حکومت دریافت خواهد شد، که مطمئن‌تر و ستیزه جو‌تر می‌شود، و هم توسط عموم مردم، که امیدشان برای آزادی و تمایلشان برای مبارزه در جهت آن کاهش خواهد یافت.

چنین شفافیتی به طور کلی در حال مفقود شدن از رویکرد دولت اوباما نسبت به ایران است و این روند از زمان آشوب در ایران در ژوئن سال ۲۰۰۹ آغاز شده و با تردید و سکوت آمریکا گسترش یافته است. امروز، در عوض ما آنچه ری تاکیه آن را «روایت روحانی» نامیده است، در اختیار داریم؛ تفسیر دولت در مورد اینکه روحانی و اطرافیان او میانه‌رو‌هایی هستند که ما باید با رسیدن به توافقات که تحریم‌ها را کاهش می‌دهد و در مورد پرونده هسته‌ای سازش ایجاد می‌کند، آنها را تقویت کنیم.

جنگ سرد این درس را به ما می‌آموزد که این به کلی غلط است. نخست اینکه شواهد چندان ارزشمندی وجود ندارد که افرادی مانند روحانی و ظریف میانه‌رو باشند؛ به این معنا که روش ما را در مسائل حقوق بشر، سوریه و برنامه سلاح‌های هسته‌ای قبول داشته باشند. طی دیدار اخیر ظریف در بیروت، او یک حلقه گل بر سر مزار عماد مغنیه گذاشت، که بیش از هر کس دیگری مسئول قتل آمریکایی‌ها قبل از ۱۱ سپتامبر بود. این میانه‌روی است؟ دوم اینکه همانطور که مشاهده می‌کنید، وقتی ما ضعیف جلوه می‌کنیم، چنین مقامات اطلاح طلبی را تقویت نمی‌نماییم. بهترین استدلالی که چنین میانه‌روهایی، اگر وجود داشته باشند، می توانند مطرح کنند، این است که اقدامات تجاوز کارانه در سوریه یا حمایت از تروریست در خارج از مرزها یا امتناع از سازش بر سر مسئله هسته‌ای برای ایران خطرناک است و منافع امنیتی آن را به خطر می‌اندازد. وقتی ما طوری عمل می‌کنیم که این استدلال را ضعیف می‌کند و نشان می‌دهد که ما برای اجتناب از مقابله مستقیم هیچ کاری انجام نخواهیم داد، تندرو‌‌ترین‌ها تقویت می‌شوند. وقتی رئیس جمهور اوباما موضع خود را در سوریه تغییر می‌دهد، آیا کسی گمان می‌کند که میانه‌روهای ایران تقویت می‌شوند؟ در عوض، عناصر حکومت می‌گویند فشار را افزایش دهید، آنها ضعیف هستند و از سر راه ما کنار خواهند رفت. بهترین هدیه‌ای که ریگان به روس‌هایی داد که واقعاً اصلاح طلب بودند، افزایش بودجه دفاع آمریکا، حمایت از شورشیان علیه حکومت‌های تحت حمایت شوروی در مکان‌هایی مانند افغانستان و نیکاراگوئه و نبرد بی پایان علیه کمونیسم بود.

درس جنگ سرد این نیست که حمله آمریکا یا اسرائیل به ایران اجتناب ناپذیر یا قابل ترجیح است؛ تنها راه اجتناب از آن، تفکر شفاف، مقاومت ایدئولوژیک، اقتصادی و دیپلماتیک مؤثر علیه حکومت در داخل کشور و واکنش نظامی در مقابل ماجراجویی‌های آن در خارج از مرزها است. ایران سال ۲۰۱۴، در مواجهه با دولت اوباما، به شوروی سال ۱۹۸۲ تحت حکومت برژنف سالخورده در مواجهه با بودجه دفاعی ریگان و شفافیت ایدئولوژیک او شباهت کمتری دارد تا به شوروی‌ای که در آنگولا، نیکاراگوئه و افغانستان در سال ۱۹۷۹ دست به اقدام می‌زد و با جیمی کارتری مواجه بود که بر غلبه بر ترس بیش از اندازه از کمونیسم تأکید داشت.

این استدلال اینطور ادامه پیدا می‌کند؛ اما پس از کارتر ریگان روی کار آمد؛ آیا این به ما نمی‌آموزد که اگر ضروری است منتظر رئیس جمهور دیگری و سیاست خارجی جدیدی باشیم؟ شاید ما مطمئن هستیم که ایران از خط پایان هسته‌ای عبور نخواهد کرد. اما سال ۲۰۱۷ بسیار دور است؛ از تجاوز شوروی به افغانستان تا انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۰ تنها ۱۰ ماه فاصله بود. شاید سال ۲۰۱۷ خیلی دیر باشد، شاید ایران بسیار زودتر به توانمندی هسته‌ای دست پیدا کند؛ در این صورت، درس‌های غلط از جنگ سرد هیچ آسودگی‌ای را ارائه نمی‌کند. ریگان منتظر شوروی نماند، به آنها ضربه زد. ما چنین استراتژی‌ای در قبال ایران نداریم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *