داستان ما و کدخدایی که نمیخواست فرفره بسازیم
شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۲۵
کد مطلب: 339512
گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخممرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمیماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»